Saturday, April 26, 2008

صلاه لطیف

لطیفی به منزل بود. زمانی به گفت صرف شد. چنان شیرین که وقت از دست برفت. طلب قضای حاجت و تجدید طهارت کرد. بازنمودم. لختی گذشت. سوی قبله پرسید. نشان دادم. به فکر شد. قامت بست نه بدان سو که فرموده بودم، قدری به کنج تمایل کرد. سلام که داد پرسیدم این چه حالت بود. گفت که قضای حاجت به همان سو کرده بودم و گذشته را تغیر ممکن نیست. لیکن حال را بتوان به مراد برآورد. نصیحتش به گوش گرفتم که غم مافات را نشاید خوردن لیک فرمودم که اشتباه را دو کردی، قضای حاجت سوی قبله و صلاه به دیگر سو.

اضافات افاضات: بر روح پر فتوح مادر اون سوئدی که موال رو اینجوری تو خونه ما کار گدشته، جمیعا صلوات بفرستید.

Friday, April 18, 2008

Monday, April 14, 2008

بزرگ یا کوچک مساله این است



جهت ارائه 2 تا مقاله و شرکت در کنفرانس کذا و کذا چند روز آلمان بودم. 3 روز آخن و 1 روز فرانکفورت (یا به قول یارو گفتنی نیویورک اروپا).
این 4 روز بهم نشون داد چقدر به شهرهای کوچک و روستایی اروپا عادت کردم و حتی یک روز هم تحمل آسمونخراش و برج و شهر گل و گشاد رو ندارم. آدمی که تمام عمرش رو تهرون گذرونده بعد 2 سال میگه فرانکفورت پیف پیف؛ یقینا دچار تحولات، تنشها و کرنشهای زیادی شده.