Sunday, December 28, 2008

وزیر و وکیل - در و تخته

... وزير کشاورزي در مصاحبه اي که با برخي از نمايندگان رسانه هاي جمعي انجام داد، وجود چنين جلساتي را با نمايندگان منکر شد که همين مساله سبب شد تا نمايندگان طرح استيضاح خود را دوباره به جريان انداخته و آن را به هيئت رئيسه مجلس ارائه دهند.
...نمايندگان استيضاح کننده معتقد بودند که ادعاي وزير کشاورزي سبب سلب اعتماد مردم به آنها در حوزه هاي انتخابيه آنها خواهد شد(منبع).

بگذریم که وزیر به رسانه های جمعی دروغ می گوید و رسانه های جمعی آن دروغ را برای عموم بازمی گویند.
به این نکته دقت داشته باشیم که نماینده مردم از دروغ گفتن وزیر ناراحت نیست؛ از اینکه موقعیت خود را در خطر میبیند رنجیده خاطر شده است.
وزیر و وکیل چه خوب در و تخته ای شده اند. شاید به اصول یکسانی معتقد باشند.

Saturday, December 20, 2008

آقا یوسف یادته


یادته آقا یوسف مامان رفت شکلات خرید داد دستت که بهم بدی. ولی بغضم ترکیده بود و کاریش نمیشد کرد.
یادته موهام منگول منگول بود. یادته اون لباس پیش سینه دار مخملی رو که پوشیده بودم و از اشکام خیس شد.
یادته رفتم بیرون بهت فحش دادم. بهت گفتم خسیس. و فحشی بدتر از اون بلد نبودم.
آقا یوسف خیلی زود گذشت. ولی خاطرش موند.

Saturday, December 6, 2008

انتظار

- استیضاح وزیر کشور
- ناو جنگی روسیه ...
- اعزام نیرو به افغانستان
- آلودگی شرق اروپا
- هر 25 دقیقه یک ایرانی بر اثر تصادف ...
- نقض قانون ...
- صدور کیفر خواست ...
- انفجار شدید پیشاور پاکستان را لرزاند


اسم پیشاور را که میبینم دلم میلرزد. بیم و امید عجیبی این واژه برای من دارد. از 13 نوامبر که پدر دوست عزیزم ربوده شد اخبار را بیش از پیش تعقیب میکنم. میخوانم و چیزی نمی یابم. میخوانم تا شاید من رسول پیام خوش برایش باشم. میخوانم تا ...

و انتظار و انتظار. این انتظار رمق گیر

برایش دعا کنیم تا با صحت و سلامت پیش آنان که دوستش دارند بازگردد.

Wednesday, November 12, 2008

گیرنده های سیاه و سفید

میکروفن رو در اختیار همکارم، عامل میذارم.

کشتی ماقبل فینال بین محمد طلایی و سرافین بارزاکف. زانو بندی که به پای محمد طلایی بسته شده او رو از حریف خودش در گیرنده های سیاه و سفید متمایز میکنه ...

هادی عامل مردی که همواره به یاد گیرنده های سیاه و سفید بود

Saturday, November 1, 2008

این پ ، ژ لعنتی

این پ، ژ فی الواقع سوهان اعصاب هستن. اینکه عربها نمیتونن تلفظ کنن به من و شما ربطی نداره اما این حقیقت که روی هر کیبردی و سیستم عاملی و بعضا وب سایتی قر کمری میان و خودشون رو به شیفت میمالن، خیلی مستهجنه. حالا خوبه خیلی بد ترکیب و کم استفاده هستن و گرنه باید آلت کنترل رو هم میگرفتیم. صد البته از قدیم گفتن میمون هر چی زشت تره بازیش بیشتره. قابل توجه دخترخانومهای دم بخت که معمولا این ضرب المثل بعد از هفت قلم آرایش و عشوه شتری اومدن استفاده میشه.
القصه بعد از نوشتن پست قبلی کلی حس من خیلی خفنم و برید کنار که من اومدم تو میدون بهم دست داده بود. اومدم پابلیش کنم دیدم ای دل غافل کف رفته تو چشمم، دستم خط خورده به جای اینکه بنویسم "گل را زیر پا له نمیکنند" مرقوم کردم "گل را زیر گا له نمیکنند" حالا مطلب کلی هم گلشیفته بازاره و فارسی سرشار از استعاره، مخ اسقاطی و معوج و نزده برقص هم که ریگ کف خیابون. خلاصه آب رو از سر بند بستم که سیل دمادم بنیادم رو نبره؛ پس فردا پشت سرم لیچار بگن. تومنی نگار شده. دوزاری نگار شده.

اضافات افاضات: از اینکه به عبارت "آلت کنترل رو هم میگرفتیم" توجه ویژه ای مبذول داشتید کمال تشکر را داریم.

Sunday, October 26, 2008

گل را زیر پا له نمی کنند

اگر کسی قانون را زیر پا بگذارد، او نیز زیر پا گذاشته خواهد شد جمله ای از وزیر دفاع در مورد ورود نیروهای انگلیسی به آبهای کشور نیست. حتی از وزیر کشور در مورد برگزاری تجمع بدون مجوز هم نیست. سخن تامل برانگیزی است از وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی که به هنرمندی ایرانی اشاره دارد.

جناب وزیر آدمی با این مشخصات می شناسید؟ متولد سال 62 - 63 در خانواده ای سینمایی و فرهنگی؛. آشنا به موسیقی و نوازنده ای خوب. در 14 - 15 سالگی فیلم سینمایی بازی کرد و بسیار مورد توجه قرار گرفت. هنوز دغدغه هنر هفتم در سر دارد
گلشیفته متولد 62 و فرزند بهزاد فراهانی، پیانو مینوازد و در 14 سالگی در فیلم درخت گلابی بازی کرده و کماکان مشغول بازی است؛ اما جناب وزیر او را نمیگویم.
منظورم پگاه آهنگرانی است متولد 63 دختر منیژه حکمت، ویلون سل مینوازد و در 15 سالگی در فیلم دختری با کفشهای کتانی بازی کرده است. فیلم میسازد و بازی میکند.

جناب وزیر آیا خبری از او دارید؟ آخرین خبری که من دارم حکایت از عدم پخش فیلمش با عنوان "محاكات غزاله عليزاده" در جشنواره سينما ـ حقيقت دارد. خودش اینگونه میگوید:
... فيلم من بهترين فيلم جشنواره نبود و قرار نبود جايزه ها را درو ‏كند. با حذف آن نه جشنواره خيلي ضرر مي كند نه من خيلي جريحه دار مي شوم ... فقط مي گويم چرا قاعده اي را كه خودمان مي گذاريم نقض مي كنيم و وقتي نقض مي ‏كنيم شجاعت اعلام رسمي اش را هم نداريم ...‏

جناب وزیر قصد له کردن پگاه و پگاه ها را نیز دارید. جناب وزیر اینان علف کف گلخانه نیستند که زیر پا له شوند. اینان گل این مرز و بوم هستند.ای کاش میدانستید اینان تبلور آرزوهای برآورده نشده نسل من هستند. آقای وزیر گل را زیر پا له نمیکنند.ای کاش قدری فرهنگی تر، ارشادی تر و اسلامی تر سخن میگفتید. ای کاش آرزوهای یک نسل را زیر پا له نمی کردید.

Saturday, October 18, 2008

Tuesday, October 14, 2008

How not to exclude

"This offer excludes residents of Korea and China (excluding Hong Kong and Taiwan), for subscription rates in Korea or China please visit the NPG Nature Asia-Pacific website at www.natureasia.com"

You genius don't use two excludes in a single sentence.

Wednesday, October 8, 2008

محاسبات یک ذهن تنها

از ساعت 4 بعد از ظهر جمعه تا 9 صبح دوشنبه ذی حیاتی وجود نداره که براش حرف بزنم و برام حرف بزنه؛ حداقل نیت روزه سکوت کنم بلکه ثوابی برده باشم.

Tuesday, September 30, 2008

همین خوبه

- بالاخره پروژه انتخاب میخوای بکنی یا نه. از بین 17 نفر فقط تو موندی ها.
- دیروز رئیس گروه بهم میل زده بود که برم دفترش. امروز رفته بودم پیشش. خیلی بد حرف زد. یه پروژه بهم زورکی داد. اما فکر میکنم همین خوبه.

- باید تا آخر این هفته یک گزارش 20 صفحه ای تحویل بدم. اما هنوز یک صفحه هم ننوشتم.
- تو الان به هم ریخته ای چطوره 2 روز استراحت کنی بعد بشینی گزارش رو بنویسی.

آدمی بود که فقط و فقط تو حال زندگی میکرد انگار هیچ برنامه ای برای آینده نداشت. به مفهوم واقعی کلمه هرچه پیش آید خوشاید بود. میرفت اسپانیا غذاهای پشت ویترین رستوران رو میدید بدون اینکه فکر پولش رو بکنه سفارش میداد. تنها غایب امتحان کامپوزیت بود، برای خودش رفته بود دانمارک چون خسته شده بود از درس خوندن. پدیده ای بود. یک ماه اول که سوئد رسیده بود فقط و فقط بیسکویت خورده بود. بعضا بیسکویت رو هم از صاحب خونه اش کش میرفت. بعدا که آشپزی بلد شده بود برنج رو به جای اینکه پلو یا کته کنه تو مایکرو ویو درست میکرد. آثار قهوه و کاکائو همیشه روی لپ تاپش بود و با نگاه کردن به میزش مفهوم اینکه دنیا به سمت بی نظمی پیش میره رو با تمام وجود حس میکردی
تو زندگیم با هیچ آدمی که اینقدر باری به هر جهت باشه برخورد نکرده بودم. کلی باهاش حرف زدم و در حد خودم کمکش کردم که یه خرده دنیا رو واقعی تر ببینه. تا اینکه یه روز بهم گفت مصمم شده برای زندگیش طرح و برنامه ای داشته باشه. به قول خودش از گوشه بیاد وسط. رفته بود پیست اسکی، همون جا با یه پسر سوئدی خوابیده بود. پسره ناراحتی عصبی داشت و قرص می خورد اما بیشتر از اون کلا آدم ناراحتی بود. پسره چنان فاجعه ای بود که تازه این خانم بهش یاد میداد چی کار بکنه چی کار نکنه. به هر حال قلابش گیر کرده بود. فکر میکرد همین خوبه.

حرمت حقیقت

چند وقت پیش تلخ نوشته ها مطلبی داشت تحت عنوان جبهه؛ مرخصی؛ سمبوسه؛ حشیش و کربلا. در کامنتها خرچنگ زاده نوشته بود: ... برای عده ای که ظرفیت شنیدن این حرف ها را ندارند خطرناک است و بعید نیست در مغاطله جمع بستن این امور به همه ارتش اسلام و پاسداران سرافراز و غیور بر آیند ... این حرف به نظرم خیرخواهانه آمد. شاید مشابه این حرف در بسیاری از موارد با تعبیر "مواظب حرمتها باید بود" عنوان میشود. احساس نکردم ایشان دنبال نفع شخصی از مطرح کردن رعایت حرمتها باشد. (حرمت ساختن و خود را متولی آن کردن متدی است که بسیاری را به نان و نوا رساند و میرساند؛ و شرحش خارج از حوصله این نوشته است.)
اینکه بخشی از حقایق جنگ و آدمهای جنگ بعد از قریب 20 سال بازگو شود به کجا و کی لطمه میزند؟ دقت کنید که گفتم بیان حقیقت آنچه اتفاق افتاده و نه از خود ساختن داستان. اگر عده ای از این میترسند که بنگ کشیدن و کارهای دیگر کردن تعمیم به عام داده شود. من هم میترسم که عرفان و رشادت و تقوا به همه آدمهای جنگ تعمیم داده میشه. آنچه که حرمت دارد حقیقت است. حقیقت جنگ حرمت دارد. حقیقت آدمهای جنگ حرمت دارد. نه آنچه که به نظر ما خوب می آید.
خدا بیامرزد رسول ملاقلی پور را که در هیوا نشانمان داد، بزدلهایی هم آنجا بودند که برای فرار از جنگ گلوله به پای خود تیر زدند و بعدها سوار خر مراد شدند. طبل بزرگ زیر پای چپ و حکایت سربازی که برای گرفتن کارت پایان خدمت و خروج از ایران، عازم جبهه های حق علیه باطل شده بود. اینها آدمهای افسانه نیستند. سربازی که از نبرد فرار کرد به تیر خودی ها از پا درآمد. کوچه ای به نامش زدند و برادرهایش مناصب را به جیب. این موهوم نیست. عین حقیقت است. حقیقتی که حرمت دارد و روایت آن عین حق است.
مشابها عده ای بخش هایی از نهج البلاغه را از قلم میاندازند که به نظرشان علی را بهتر جلوه دهند در حق علی جفا کرده اند. علی را بزرگ کردن و بت ساختن و علی الله ی شدن هم اشتباه است. حرمت علی، حقیقت علی است. این حقیقت است که حرمت دارد.

Thursday, September 25, 2008

روزی که منی تو کار نباشه


یک نامه برام اومده بود که به هیچ وجه ازش سر در نمی آوردم (حالا نیست هر چی متن دانمارکی میبینی کاملا متوجه میشی چی به چیه) خلاصه بردمش دانشگاه به یکی از بچه ها دادم برام ترجمه کنه. خندید و گفت اگه مرگ مغزی شدی میخوای با بدنت چی کار کنن. میتونن از ادوات و مصالح موجود استفاده کنن یا نه. خندیدم و فرم رو بردم اتاقم.

چندی روز از داستان فوق الذکر میگذره و دو سوال ذهنم رو مشغول کرده.
اول اینکه اگه همچین اتفاقی برام بیافته (بر چشم بد لعنت! بشمار!) میخوام BUX بفرستنم ایران که زیر خاکم کنن یا ترجیح میدم قلب و شش و کبد و کلیه و پروستات و دیگر ابزار آلات صرف امور خیریه بشه.
دوم اینکه چرا اینقدر مرگ رو از خودم دور می بینم. انگاری ما تافته جدا بافته هستیم و عزرائیل قراره ما رو زیر سبیلی رد کنه. شاید طبیعی باشه برای سن من که تو فکر خرید قبر دو طبقه با فی 120 میلیون تو باغ طوطی نباشم اما نه اینکه مردن رو به فلان جا هم حساب نکنم.

من و موندم و یک فرم خالی برای روزی که منی تو کار نباشه.

Wednesday, September 24, 2008

عاقبت اندیشی


بعضی ها رو اونقدر بالا نبریم که دیگه دست خودمون هم بهشون نرسه.

Wednesday, September 17, 2008

لا اله الا الله بر پرچم

خاطرم هست چند وقت پیش یکی از رجال سیاسی ایران در اظهار نظری نادرست پرچم ایران را تنها پرچم مزین به "لا اله الا الله" دانسته بود، که به سرعت به ایشان یادآوری شد پرچم عربستان سعودی را از قلم انداخته اید.


قصدم این نیست که به موضوعات بیات شده سیاسی بپردازم که میدونم هیچ سودی به حال هیچ کس نداره. اما دیدن پرچم جمهوری خودمختار سومالی لند برام خیلی جالب بود.

رنگها و فرم کمابیش وامدار پرچم ایران هستند و نوشته لا اله الا الله محمد رسول الله بر زمینه سبز عینا از پرچم عربستان گرفته شده است.
احتمالا برای طراحی پرچم در مضیقه زمانی بودن، علی الحساب کپی پیست کرده باشن.

Monday, September 15, 2008

قلم و کاغذ هم آغوش کتاب

1- خیلی کم پیش میاد که کتابهای غیر علمی رو پشت میز بخونم. اکثر اوقات یه پهلوی تو تختخواب مشغول مطالعه میشم. بعید نیست که روی مبل دراز بکشم یا حتی روی زمین ولو شم. به هر تقدیر زاویه ام با افق باید 180 درجه باشه. از خودم تعجب میکنم. با وجود اینکه بیشتر روزم پشت میز سپری میشه اما رمانها منو 90 درجه می چرخونن؛ میدان کتاب نیروی غریبی به من وارد میکنه.

2- غیر از اثر انگشت چیزی به کتاب اضافه نمی کنم. نه خطی نه تایی. هیچ وقت به زهوار کتاب هیچ آسیبی نمیرسونم.
روح کتاب را نخلید چرا که هر داشت بر شما عرضه کرد.
هیچ چیز بدتر از یک کتاب که توش خط، پرانتز ها باز و بسته و فلش ها از این سو به آن سو روان شده باشن نیست. تا کردن صفحه ای از کتاب به علامت: اینجا شخصیت اصلی و معشوقه اش هم آغوشی کردن، همونقدر عیبه که شخصیت اصلی داستان با اون کارش به زنش خیانت کرد.

3- کلمه حفظ کردن برای امتحان GRE هیچ وقت برام ممکن نشد. از یه جایی به بعد همه هم معنی همه بی معنی همه آشنا و همه غریب میشدن. برای یاد گرفتن واژه در متن، "گستبی بزرگ" رو پرینت کردم و مشغول خوندن شدم. زیر لغات مشکل خط کشیدم. جملات دلنشین رو ستاره دار کردم شاید هم مستطیل، دایره، ذوزنقه و غیره. این کار برای GRE هیچ سودی نداشت. اما به غیر از چند ده واژه تازه ای که آموختم، فهمیدم که نکات مهم کتاب رو باید ثبت و ضبط کرد. به نحوی که بشه بعدا بهشون رجوع کرد. این خیلی بد که "مرگ آرتمیو کروز" رو یکی از بهترین کتابهایی که خوندم بدونم اما حتی یک جمله هم ازش نتونم نقل کنم.

4- پیشتر با کتاب به تختخواب میرفتم. حالا با کتاب و قلم و کاغذ به رختخواب میرم. قبلا دراز میکشیدم حالا مجبورم که بشینم یا حداقل هر از چندگاهی بشینم. آخه این خیلی بد که از "مرگ آرتمیو کروز" حتی یک جمله هم نتونم نقل کنم.

Monday, September 1, 2008

فصلی نو و التماس دعا

2 سال از آخرین نوشته ایرانی میگذره. تو این 2 سال انقدر اتفاقات مختلف رخ داد که به نظرم باید یک کتاب یا جزوه باید بنویسم. البته بعضی قسمتها رو مکتوب کردم که به زبان انگلیسی هستش. به هر حال همه حرفها رو نمیشه تو وبلاگ زد اگر هم بشه زد من آدمش نیستم. ترجیح میدم مسائل شخصیم رو حتی الامکان برای خودم نگه دارم.
حالا چرا یاد 2 سال پیش و خروج از ایران افتادم. از خدا پنهون نیست از شما هم پنهون نباشه از دو هفته پیش - 15 آگوست - مشغول به تحصیل در دوره دکتری در دانشگاه DTU دانمارک شدم. میدونم که احتمال زیاد اسمش رو نشنیدید و حدس میزنید تو مایه های دانشگاه پیام نور باشه. برای من از دانشگاه مک مستر کانادا که پذیرش داشتم، اولیت بالاتری داشت. ان شاء الله که تصمیم درستی گرفته باشم.
دو سال پیش از همه التماس دعا داشتم. هنوز هم خواسته ام پا بر جاست. از خدا بخواهید هر چی که صلاح و مصلحت همون پیش بیاد. من هم امروز موقع افطار همه تون رو دعا میکنم.

Tuesday, August 26, 2008

چالشها و فرازشها

کثرت صوت در هواپیما مانع خوابی آسوده است لیکن فراخ مقامی است برای گوزیدن.

Tuesday, June 17, 2008

منفی در منفی - مثبت

پس از یک گندکاری حسابی خودتان را با تمام قوا به خریت مطلق زده منتظر افسر جهت رسم کروکی بمانید. در زمان مناسب شانتاژ کرده از خریت مطلق مطالبه خسارت نمایید.

Saturday, April 26, 2008

صلاه لطیف

لطیفی به منزل بود. زمانی به گفت صرف شد. چنان شیرین که وقت از دست برفت. طلب قضای حاجت و تجدید طهارت کرد. بازنمودم. لختی گذشت. سوی قبله پرسید. نشان دادم. به فکر شد. قامت بست نه بدان سو که فرموده بودم، قدری به کنج تمایل کرد. سلام که داد پرسیدم این چه حالت بود. گفت که قضای حاجت به همان سو کرده بودم و گذشته را تغیر ممکن نیست. لیکن حال را بتوان به مراد برآورد. نصیحتش به گوش گرفتم که غم مافات را نشاید خوردن لیک فرمودم که اشتباه را دو کردی، قضای حاجت سوی قبله و صلاه به دیگر سو.

اضافات افاضات: بر روح پر فتوح مادر اون سوئدی که موال رو اینجوری تو خونه ما کار گدشته، جمیعا صلوات بفرستید.

Friday, April 18, 2008

Monday, April 14, 2008

بزرگ یا کوچک مساله این است



جهت ارائه 2 تا مقاله و شرکت در کنفرانس کذا و کذا چند روز آلمان بودم. 3 روز آخن و 1 روز فرانکفورت (یا به قول یارو گفتنی نیویورک اروپا).
این 4 روز بهم نشون داد چقدر به شهرهای کوچک و روستایی اروپا عادت کردم و حتی یک روز هم تحمل آسمونخراش و برج و شهر گل و گشاد رو ندارم. آدمی که تمام عمرش رو تهرون گذرونده بعد 2 سال میگه فرانکفورت پیف پیف؛ یقینا دچار تحولات، تنشها و کرنشهای زیادی شده.

Sunday, March 23, 2008

هر چی که خیر باشه


فعلا که زمینگیر هستم. نه راه پس دارم نه راه پیش. باید منتظر بمونم تا ببینم بلاخره تقدیر برام چی رقم میزنه. اینجور وقتها بابا میگه ایشاالله هرچی که خیر باشه.

Thursday, March 13, 2008

متد فشردن 5 ثانیه ای - یا چگونه فرد مورد نظر را خاموش کنیم

اگر از اون دسته بانوانی نیستید که تا هر مشکلی برای کامپیوتر پیش میاد به مهندس رزمجو که ازش سیستم رو خریدید زنگ بزنید، تا به حال متوجه شدید که اگر کامپیوتر با کلیک بر روی shut down خاموش نشود باید به روش دیگری متوسل شد؛ از جمله اینکه کلید خاموش-روشن دستگاه رو به مدت 5 ثانیه نگه میدارید تا به نتیجه مطلوب برسید.
این اتفاق ممکن است برای پسری که با او هستید نیز بیافتد، بدین ترتیب که هر قدر تلاش میکنید فرد مزبور را خاموش کنید موفق نمیشوید. حتی ممکن است شخص شخیص آقا پسر به شما پیشنهاد End Now بدهد اما زمانی هم که موافقت میکنید بیخیال نمیشود کماکان 100% پروسسور مشغول است و خیلی هم به فعالیتهای شما پاسخ نمیدهد. راهی که پیشنهاد میشود این است که بیضین مبارکتین شاخ شمشاد را به مدت 5 ثانیه فشار دهید تا نتیجه مطلوب برسید.
خاموش کردن با فشار 5 ثانیه ای موجب میشود که پس از راه اندازی مجدد سیستم بسیاری از چیزهای مربوط و نامربوط خود را چک کند تا مطمئن شود همه چیز روال عادی خود را دارد. مشابها فرد مذکر مذکور نیز بعضی از قابلیتهای بی ربط خود مانند پلک زدن، نفس کشیدن، حجم شش، بعضا تف کردن و آب خوردن را امتحان خواهد کرد. که کلا جای نگرانی نیست. همه چیز به روال عادی برمیگردد.
نکته ایمنی : همانگونه که در کامپیوتر پس از خاموش شدن دست را به آرامی از روی شستی بر میدارید تا بتوانید مجددا از آن استفاده کنید توصیه میشود پس از خاموش شدن فرد مورد نظر بیضیه های او را به آرامی رها کنید چرا که ممکن است بعدا به آن نیاز پیدا کنید.

اگر از آن دسته بانوانی هستید که تا هر مشکلی برای کامپیوتر پیش میاد به مهندس رزمجو که ازش سیستم رو خریدید زنگ میزنید، و با وجود اینکه این بحث به شما ارتباطی نداشت مشتاقانه به خواندن ادامه دادید، توصیه میشود این فعالیت را خودتان بیاموزید و به کار ببندید. هیچ کامپیوتری راضی به زحمت مهندس رزمجو برای فشردن عضو مذکور نیست.
اگر از عناصر ذکور جامعه هستید و مذبوحانه تا اینجای بحث همراه بودید، لازم نیست همیشه با بیضه بند با طرف مقابل صحبت کنید. اجازه دهید هر از چند گاهی به این ترتیب خاموش شوید. این اتفاق بسیار میمون تر از آن است که ساعتها به فعالیت خود ادامه دهید و ناخواسته زوج خود را صرافت خرید کامپیوتر نو از مهندس رزمجو بیاندازید.

نکته مهم: ببین خواهر من، این روش فقط برای شرایط بحرانیه، یعنی زمانی که طرف هیچ جوری خاموش نمیشه. اگه هر روز محض اینکه حوصله نداری عین بچه آدم کامپیوتر رو shut down کنی از متد فشردن 5 ثانیه ای استفاده کنی، دیر یا زود با صفحه آبی مرگ مواجه میشی (blue screen of death) که اصلا خوشایند نیست و اغلب از دست مهندس رزمجو هم کاری بر نمیاد و از همه بدتر اگر کار بیخ پیدا کرد و ازتون پرسیدن چرا این کامپیوتر اینجوری شد بیچاره سالم سالم بود، یقینا نمیتوانید بگویید تو فلان وبلاگ که روزی 4 تا خواننده هم نداره آموزش داده بود. نتیجه اینکه سعی کنید با ظرقیتهای کامپیوترهای خودتون آشنا بشید فعالیت (task) متناسب به آن بدهید تا مجبور به استفاده از متد فشردن 5 ثانیه ای نباشید. اینکه کامپیوتر خواهرتون روش همه بازی ها اجرا میشه و بچه خواهرتون به اینترنت پر سرعت وصله؛ هیچ دلیل خوبی برای ناکار کردن گزینه نقد فعلی نیست.

Wednesday, March 5, 2008

Netvibes Ginger

این وبلاگ من هم اونقدر کلپتره ای و هر دمبیلی هستش که حتی میشه توش نوشت:
این Netvibes Ginger چیز باحالیه.

Tuesday, February 19, 2008

تبلیغات ایرانی

خانم ببخشید ایستگاه مترو از کدوم طرفه؟
بانک صادرات اون دست خیابونه.
...
بانک صادرات 290 خودروی لوگان
------------
به آرزوهایت فکر کن
{تصویر یک آپارتمان در نور آفتاب}
بانک رفاه کارگران
------------
دو سال پیش در تبلیغات ذکر میشد که حساب قرض الحسنه با نیت قربه الی الله باز کنید تا از جوایز ارزشمند بهره مند شوید. اما انگار برگزار کنندگان لاتاری به این صرافت افتادن که: وقتی نیت ما معلومه و نیت خلق الله ایضا، لازم نیست چرت و پرتهای آنچنانی گفته بشه.

اضافات افاضات: نقل به مضمون تبلیغ بانک صادرات= به جای استفاده از مترو، به هر شکل ممکن یک ماشین تهیه کنید، به خزعبلات استفاده از وسایل نقلیه عمومی هم گوش ندهید.

Friday, February 8, 2008

Normal Life


I am back to my normal life

Wednesday, February 6, 2008

بازگشت

به خاکهای شمال اروپا برگشتم. میشه گفت ایران خوش گذشت. شاید هم فقط "گذشت".
دوستانی به بنده لطف داشتند و پیشنهاد کردند که همدیگر رو ببینیم، هرچند فکر میکنم تجربه جالبی میتونست باشه اما اساسا با این مساله که ترجیح میدم ناشناس باقی بمونم در تناقض بود. نتیجه اینکه همین جوری بی سر وصدا برگشتم و امیدوارم دوستان این عمل رو به حساب بی ادبی نذارن.

Saturday, January 26, 2008

ما را چه میشود

یک ربع به یک به وقت تهران. صدای خر خر پدر از اتاق به گوش میرسد. لبخند از صورت برادر کوچکم پاک نشده است چرا که هنوز برف میبارد و مدارس تعطیل شده اند. مادرم تهران قدیم میخواند جلد دوم. من هم منتظر ایمیل. به شمارش جیمیل 14 میل رد و بدل شده است و من در انتظار شماره 15 هستم. پاسخی بر پاسخهام بر پاسخهایش. سوالی درکار نیست. اگر هست استفهام انکاری است. برادر بزرگم زودتر خوابید تا برای چال کردن چس موش با3 ستاره ای که بر دوش دارد قبراق باشد. هنوز صدای خر خر می آید. حتما برف می آید. بیش از این نمیتوانم منتظر بمانم. فردا نیز روز خداست هرچند که تا حدی تعطیل است. ساعت 5 دقیقه به یک است. مادرم تهران قدیم جلد 2 می خواند.


Powered by ScribeFire.

Tuesday, January 22, 2008

یاد ایامی

پس از مدتها شش سیخ دل و جگر و قلوه صرف شد. بسیار چسبید. جای همگی دوستان خالی.


Powered by ScribeFire.

Monday, January 21, 2008

زبان حال

"... کجا رواست مساجد ما بدین بی رونقی در بسته بماند. از یک طرف مردم در شوارع و جاهای غصبی سینه می کوبند و زنجیر زنند و سر شکافند و از طرف دیگر ملای بیسوادی یا باسوادی بالای تخت چوبین رفته با دو سه نفر جوان مزلف بآهنگهای طرب انگیز مجلس آرایی کرده نام آنرا تعزیه گذارند. از خدا و پیغمبر شرم نکنند. مگر آیین تعزیه داری اینست ..."
سیاحتنامه ابراهیم بیگ - ص 151 - نشر اندیشه - چاپ دوم - 1353

توضیح آنکه نوشته مربوط به اواخر سلطنت ناصرالدین شاه است و یقینا بیش از 100 سال از عمر آن میگذرد.

Powered by ScribeFire.

Thursday, January 17, 2008

قانون تولد

روز تولد در فرهنگهای مختلف از اهمیت بالایی برخورداره. روزی است که میتواند بسیار پرمعنا باشد. پیدا کردن روز تولد در سوئد بسیار ساده است. نام فرد مورد نظر خود را به سایتی میدهید و اطلاعات مختلفی را دریافت میکنید. یکی از دوستان خارجکی محبتی در حق من کرده، روز، عدد شانس و ... رو با توجه به روز تولدم برام پیدا کرده بود. خدمتش عرض کردم که اون تاریخ تولد رسمی منه. تاریخ تولد واقعی من یک روز دیگه هستش. بنده خدا کلا گیج شد. تو زندگیش با همچین پدیده ای مواجه نشده بود و اصلا نمی فهمید که داستان از چه قراره. توضیح دادم که متولد مهر (اکتبر) هستم اما مامان-بابا برای اینکه یک سال از زندگی عقب نیافتم! شهریور (سپتامبر) شناسنامه گرفتن. این توضیح هرچند قدری ماجرا را روشن کرد اما با یه سوال فلسفی مواجه شده بود که اگه قانون هستش پس چرا پدر-مادرت قانون رو دور زدن. دیگه توضیح ندادم که تو ایران نزدیکترین راه بین دو نقطه از تو باقالی ها میگذره.

اضافات افاضات: 1 ماه که چیزی نیست. جهت گول خوردن خواستگار احتمالی شناسنامه مادربزرگ خودم رو 1 سال جلوتر گرفتن.


Powered by ScribeFire.

Tuesday, January 15, 2008

سرما

این سرما هم از دست از سر کچل من بر نمیداره. هرجا میرم دنبالم میاد. تهران تو این مدت در اغلب اوقات سردتر از گوتنبرگ بوده.

تکمضراب: سرما در ما تحت بنده کولاک کرده. کاش بودی و می دیدی


Powered by ScribeFire.

Sunday, January 13, 2008

بیلاغان 2

عرضه گردد که بیلاغان، نیمی از مصائبی بود که بر من شد. افزونه آتشین روباه که مرقوم شد deepest sender بود که لوگین مینمود اما پستی از آن نمی خاست. عیبی میشد از شکل و طور زمان. خطای مربوطه رو جستجو کردم. تنها دو نبشته حادث شد. دوگان بر تارک livejournal به طرفه العینی دانستم که بنیادش برکندند و رخصت رونمایی به اغیار نمیدهند. لختی آسودم. تلگرافا به عرض پشتیبان ندا رساندم که این حادثه چون است.
پرسید با چی میبینی
- آتشین روباه
-چه سایتی بود؟
عرض داشتم بلاگر.
لختی گذشت، تصدیقا پرسید
اسپلش b e l a g e r هستش دیگه.
-خیر blogger است.
پرسید از امروز اونجوری شده.
-سه هفته را موثقا آگاهم بیش از آن الله اعلم
طرب از آن سوی تلگراف برخواست. به زمانی طویل
-به قسمت فنی گزارش رد میکنم.
شکر باری تعالی کرده که در حل مفسده ای دستی رفت.
شرح ما وقع با لطیفی بازگفتم. خندید. فرمود جهت رفع انسداد، ایمیلا آجیل مشکل گشا می فرستمت. افاقه نمود صفحات مسدود بازنمود شد کمر همت بر تیمار افزونه آتشین روباه بستم. ابروی به قرار نگشت هیچ، شخص روباه به بستر افتاد. درمان افاقه نکرد مگر بر رد افزونه از بیخ. دگر بار google gear را آزمودم. بدان آجیل، به دست آمد لیک انتصاب نمیشد.
دگر بار به جستجوی افزونه های آتشین روباه روی کردم. چندان که دانی scribefire گره را گشود تا این چند لغت از من بخوانی.

ازاین داستان چندان پند آموختم که در این مقال نمی گنجد بدین اکتفا شود که زین پس زبان به دندان بخلم اگر ادعای اصلاح این ملک بر آن جاری شود.


Powered by ScribeFire.

Saturday, January 12, 2008

بیلاغان

و قدر و حکمت و مصلحت الهی رو خیلی بیشتر از قبل درک میکنم. اصلا مسیح شدم. اگه زدن اینور صورتم خم به ابرو نمیارم، اون طرف صورتم رو جلو میارم. اینها تماما از الطاف خفیه الی هستش. روز اول فهمیدم که نمیتونم جیمیل رو چک کنم. نه اون داستان که صفحه رو لود نمیکنه و میخواد بیسک اچتمل نشون بده ها! اصلا تو بروزر یوزر نیم پسورد میزنم بلا نسبت تو پیت حلبی گوزیده باشم. روشش زود پیدا شد که باید با جیتاک لوگین کرد بعد روی نیو میل کلیک نمود. هرقدر زور زدم بلاگر لوگین کنم به هیچ نتیجه ای نرسیدم . اصلا صفحه لود نمیشد. دوستان به استحضار رساندند که اگه روشون نشه که بگن طبق قوانین جمهوری اسلامی نمیتوانید پستی برای بلاگر بنویسید به صورت محترمانه ای به شما هیچی نشان میدهند. سرچ کردم دیدم گوگل یه چیز اخیرا داده به نام گوگل گیر برای نوشتن آفلاین بلاگر. خواستم دانلود کنم. گفت در کشوری هستید که اجازه دانلود ندارید. یاد آقا سید افتادم و اینکه ویندوز لایو رایتر انگار جواب میده. دانلود کردیم، فرمود خواهر مادر ویندوز باید آپدیت شوند تا به کار بیافته. زغال موجود در انبار کفاف به روز رسانی را نداد. یه زهر مار دیگه دانلود کردم به اسم دابلیو بلاگر باز هم نتونست لوگین کنه. الان هم نمیدونم بالاخره این اکستنشن فایر فاکس جواب میده یا نه. شاید قسمت نیست که بگم گور مرگم 3 هفته است ایرانم و به زودی بر میگردم. شاید به اندازه کافی سرویس دهنده ایرانی اینترنت و گوگل و میکروسافت به ریش بنده نخندیده اند باید شلوار پایین کشیده خم شوم که لذت وافی ببرند. القصه گور مرگم ایران هستم و به زودی بر میگردم کفرستون. با کوله باری از قضا و قدر و حکمت الهی. اصلا این کشور آدم رو خدا پرست میکنه. از راههایی که خودتم و باخبر نیستی. نام پست بیلاخان بود جهت حفظ عمومی قدری جرح و تعدیل شد

Powered by ScribeFire.