Thursday, December 29, 2005

آرزوی دانای کل

بلوغ با از خواب پریدن کشف شد
کمی مبهم ، کمی خوشایند ، کمی ترسناک
ای کاش بچه این آدم حاصل عشق به همسرش باشد نه سوغات همخوابگی یواشکی

Monday, December 26, 2005

کریسمس مبارک

کریسمس بدون اسکروچ یا دختر کبریت فروش ، کریسمس نمیشه.

Thursday, December 22, 2005

بدون عنوان

1- طولانی ترین شب سال فرصتی است برای سنگین ترین خواب و رویت هفت پادشاه . (نائم خوابگزار).

2- جنبش هنر مدرن ایران ارزش 3 ساعت وقت گذاشتن تو گالری های موزه هنرهای معاصر رو داشت .

3- بعد از پیاده روی فراوان تو موزه سه تا طرح تو ذهنم شکل گرفت . یک بوستان یا علی - دو نمازگزار - سه هگزاگون . امیدوارم وقت کنم اجراشون کنم . نمی دونم چرا وقت برای هر جنگولک بازی هست اما وقتی قرار میشه یه ذره حرکت مثب تو زندگی بکنم دنبال یه موقعیت خوب میگردم .

4- تمام صندلی های وسط گالری های موزه رو برداشته بودن . حسابی کمرو پاهام خسته شد . همیشه گالری های 8 و 9 با کیفیت کمتری از گالری های قبلی دیده میشن چون ذهن خسته شده و دقت و تمرکز اول رو نداره اگه کمر درد هم بهش اضافه بشه که نور علی نوره .

Tuesday, December 20, 2005

قرآن با تلاوت عبدالباسط

"دانلود قرآن عبدالباسط" ، یکی از عباراتیه که گوگل تو صفحات اینجا ایندکس کرده و درنتیجه هر چند وقت یکبار بنده حدایی به اینجا سر میزنه و طبیعتا چیزی عایدش نمیشه . حقیقتش اینه که من قرآن کامل با تلاوت عبدالباسط را از سیستمهای p2p گرفتم و سایتی رو سراغ ندارم که برای دانلود گذاشته باشه . به علاوه چون حجمش حدوده 770 مگه نمی تونم جایی آپلودش کنم ( فایلهای mp3 32kbps هستند و کم کردن کیفیت بیش از این هم چندان جالب نیست ) . به هر حال اگر عزیزی این امکان رو داره که این فایلها رو جایی آپلود بکنه ، میتونم در اختیارش بذارم . حیفه که کسی دنبال قرآن باشه اما مطلبه دلخواهشو پیدا نکنه .
اینجا کل قرآن رو به صورت فایلهای صوتی گذاشتن ، عبدالباسط نیست اما تا زمانی که راه حلی برای آپلود کردن فایلها پیدا نکردم میشه ازشون استفاده کرد .

این لینکها هم مطالب متنوعی که تحت عنوان religion بوکمارک کردم . راجع به دین اسلام - ترجمه قرآن به زبان انگلیسی - دائره المعارف اسلامی - پراکندگی ادیان در دنیا و ... هستن . چون به نظرم همشون به دردبه خورن و به علاوه هنوز ادبیات مناسبی برای ارائه لینکها پیدا نکردم بدون توضیح می ذارمشون .
http://www.alquranic.com/wmv-quran
http://islamicfinder.com
http://www.usc.edu/dept/MSA/quran
http://al-islam.org
http://uwacadweb.uwyo.edu/religionet/er/islam/IGLOSSRY.HTM
http://www.islam-guide.com
http://www.loc.gov/exhibits/mali/mali-exhibit.html
http://www.harunyahya.com/m_download_api.php
http://www.pbs.org/muhammad
http://www.muslimheritage.com/Default.aspx
http://www.hti.umich.edu/k/koran/browse.html
http://www.religionfacts.com
http://www.adherents.com/Religions_By_Adherents.html
http://www.godandscience.org/apologetics/sciencefaith.html

Saturday, December 17, 2005

بارانيه

و كمي هم باران
پشت آسمان تهران را
كمكي كيسه كشيد
تا كمي سرفه خشك
مر فراموش كند مردم را
و اسيد كربنيك و سولفوريك و نيترو
تلخ نوشي مسكر باشد
شادي مردم را
تا كمي خاك برآشفته شود
و بنشيند به كنار آسمان
دوستانه
خسته از زخم ندانم كاري
خنده اي تلخ به مردم بكنند

درختي و گياهي و نباتي كوچك
شاخه خشك اسيديش را
به نيايش طرف آسمان بالا برد
برگ هاي دوده زده
كمكي جا خوردند
سبب اين لرزش
ز دگر پرسيدند
پير جمعي سخن گفت خردمندانه
اين فشار باد است
كه زمين را همي مي فشرد
گفت كه انسان نامش
بيل مكانيكي نهاده است اكنون
ريشه خنديد
آب اسيدي نوشيد
شب به خير گفت به روح جنگل

و زمين خواست كه فرياد كشد
كه چرا اين آدم
عقل پر پيچ و خمش
اين چنين نابود است
مرگ خود را به چه قيمت به حراج آورده است
نوري از غيب بيامد به سخن
تا زند مهري چند
بر دهان پر فرياد زمين
مهري از جنس خدا
كه نبشته است بر او
اني جاعل في الارض خليفه

Thursday, December 15, 2005

یه بوس کوچولو که می تونست بزرگتر باشه

یه بوس کوچولو فیلم بدی نبود اما به نظرم خیلی بهتر می تونست باشه . دو مورد که به نظرم جای کار بیشتری داشت :
1- دو نفر نویسنده که سالها می نویسند و هر کدام زمانی مشهورترین نویسنده زمان خود می شوند احتمالا ادبیات خاصی پیدا می کنند یا حداقل تکه کلام خاصی دارند . شاید اگر بعد از 38 سال همدیگر رو ببینند یکی دو بار حداقل به طنز نوشته های یکدیگر رو رفرنس بدن و ... . هر چند داستان بر روی نویسنده بودن این دونفر تاکید میکرد اما شخصیت ها از خودشون نویسنده بودن رو نشون نمی دادن . یا حد اقل من ندیدم .
2- شخصیت های داستان ناتمام آقای شبلی ( جمشید مشایخی ) و حضورشون تو واقعیت اساسا ایده خوبی بود . اما می تونست حضورش پر رنگ تر بشه . میتونست داستان پیچیده تر تعریف بشه تا ذهن مخاطب رویه خرده قلقلک بده . نمی خوام برای فیلمنامه نویس و کارگردان خط تعیین کنم که آقایان باید اینجوری فیلم بسازید فقط میگم اگه اینجوری بود بهتر میشد - البته شاید یه مقدار هم مخاطب از دست میداد . به هرحال این داستان نیمه تمام می تونست زندگی واقعی نویسنده و دوستش رو تحت تاثیر بیشتری بذاره .

Wednesday, December 14, 2005

اطلاعات کاربردی

یکی از پارامترهایی که موجب برتری آدمها نسبت به همدیگه میشه . استفاده از اطلاعات در موقعه مناسبه . صرف داشتن اطلاعات کافی نیست . تو شرایط بحرانی از این اطلاعات درست استفاده کردن مهمه.
واکنش رقیق کردن اسید سولفوریک واکنشی به شدت گرما زاست . این رو هر دانش آموز دبیرستانی می دونه ( تو کتاب شیمی2 دبیرستان میگه همیشه اسید رو آب بریزید چون اگه آب را روی اسید بریزید گرمای حاصله باعث تبخیر آب و پاشیدن آب و اسید میشه ) من هم می دونستم اما وقتی اسید سولفوریک 98% رو دستم ریخت و شروع به سوختن کرد فرتی شیر آب رو باز کردم تا اسید رو از دستم بردارم - تو اون لحظه فکر واکنش گرمازا و گرماگیر نبودم - در نتیجه دستم بیشتر سوخت .

مهم داشتن اطلاعات نیست مهم به موقع استفاده کردنه.

Sunday, December 11, 2005

رفته بودی


تنها بودم .
به جای زیر آب درون کیسه ای فریاد کشیدم .
کیسه را برای تو فرستادم تا فریادم را بشنوی .
رفته بودی .
بسته برگشت خورد .
درون بسته هیچ نبود .

Wednesday, December 7, 2005

اینجا ایران است

1- منوچهر نوذری به رحمت ایزدی پیوست . خدایش بیامرزاد . یه خاطره گفته که با یه نفر واسطه شنیدم . بعید می دونم شنیده باشید .
می گفت : درست بعد از انقلاب که بگیر ببند و بود و ما هم مثل خیلی ها فلنگ رو نبسته بودیم ، ما رو یه جا جمع کردن و بهمون گفتن شما مفسد فی الارض هستید یعنی خونتون حلاله و کشتنتون ثواب . چندین سال گذشت و طی یه مراسمی یکی از مسئولین بلند پایه نظام در جلسه که هنرمندان حضور داشتند به ما گفت : شما عطیه های الهی هستید . بالاخره نفمیدیم عطیه الهی هستیم یا مفسد فی الارض .
2- فرهاد تا زمانی که زنده بود اخ و پیف بود . جرات برگزاری کنسرت نداشت چرا که یه عده ای فشار دادن رو دوست داشتن و یه عده دیگه هم از اینکه یه عده فشار دادن رو دوست داشتن خوشحال بودن چون کلا فشار رو چیز خوبی می دونستن و می دونن . حالا که رفته اون دنیا همون آقایون که اعتقاد داشتند فشار چیز خوبیه ترانه و آهنگهای بنده خدا رو مصادره به مطلوب کردن ، مصادره کردنی .
3- به قول یکی از دوستان حمید سبزواری و علی معلم از بزرگان شعر درباری معاصر هستند . جالبه این سبزواری هم از دست عزیزان ناراحته . آخه اگه تو هم آره که بقیه برن ماستاشون رو کیسه کنن .
4- 60 تا مسئول اومدن و رفتن ؛ جلسه گذاشتن و بحث کردن و هزار جور قر و قمبیل دیگه که نباید جنشواره سینمای دفاع مقدس تعطیل بشه و آخر سر هم برگزارش کردن . با چه کیفیتی ؟ من که کارشناس نیستم . اما می فهمم که سینمای دفاع مقدس برای بعضی ها خیلی مهمه و می فهمم اگه حاتمی کیا بهترین کارگردان فیلم دفاع مقدس نباشه حداقل تو 3 تا اول هست . می فهمم وقتی حاتمی کیا هم میاد میگه من دیگه فیلم ذفاع مقدس نمی سازم . با شماها نمیشه کار کرد ؛ یعنی چی .
5- آقایون از تو صندوقچه ننه بزرگشون سینمای معنا گرا رو در آووردن و هی گفتن معنا گرا معنا گرا . عزیزان چرا هنوز "اینجا چراغی روشن است " اکران درست حسابی نشده . میر کریمی که خودیه . معناگرایان عزیز دنبال چی می گردین . کنستانین فیلم 2005 ؟ دادار دودور ؟
6- شجریان کنسرت می دهد و مردم خودشون رو خفه می کنند . هنرمند سنتی ما در آمریکا زندگی می کند و هر چند وقت یکبار با ما سک سک .با صدای بلند میگه صدا و سیما هرگز ! اینها بو میدن ! بگذریم که آوای ایرانی با صدای شجریان آباد شد .

اینجا ایران است یک روز عطیه الهی هستی یک روز مفسد فی الارض ، زنده ات رو محل سگ نمی ذارن مرده ات رو حلوا حلوا می کنن . شاعر دربار هم که باشی صله ات رو یه موقع نمی دهند . بهترین فیلمساز دفاع مقدس هم باشی باید بری فیلم اجتماعی بسازی . هرچه سنتی تر باشی جایت دورتر است . اینجا ایران است . اینجا جایی است که هواپیما سقوط می کند شهید درست می شود . عزیز را شهید می کنند . شهید را شهید می کنند و خود نمی فهمند . اینجا ایران است .

Tuesday, December 6, 2005

کابوس بهتر از واقعیت


"نور قرمز چشمک زن و صدای بلند کر کننده که با اختلاف کم از روی سر رد میشه " این متداول ترین کابوس منه . هیچ وقت تا حالا این هوا پیما - معمولا بوئینگ 747 - به ساختمونی که توش هستم برخورد نکرده اما من رو خیلی ترسونده .
فکر می کنم این کابوس ناشی از دوران بچگی باشه که به اصرار و خواهش تمنا با بابا می رفتیم مهرآباد و هواپیما تماشا می کردیم . ساعتها من و داداش محو این غولهای آلومینیومی می شدیم . و بعضا یکی از اونها با صدای مهیب از روی سرمون رد میشد به طوری چراغهاشو دقیقا میشد دید .
امروز کابوس من به حقیقت پیوست و بیش از 100 نفر از جون خودشون رو از دست دادن . واقعیتش خیلی وحشتناکتر از کابوس باید باشه .

Monday, December 5, 2005

بهترین مادر دنیا

1- همیشه بچه ها به پدر مادرشون افتخار می کنن . پدرشون رو قوی ترین مرد دنیا و مادرشون رو مهربون ترین زن دنیا می بینن . با بزرگ شدن بچه ها دیدگاهشون نسبت به پدر مادرشون منطقی تر میشه . امروز عین بچگی هام به مادرم افتخار کردم . از ته دل .
2- خیلی خوبه آدم یه بچه داشته باشه که هفته قبل فرم کنکور ارشد رو پر کرده باشه و نیازی نداشته باشه دفترچه رو از اول بخونه . عین مامان که من رو داشت .
3- حیف کی رشته هامون یکی نیست وگرنه خیلی حال میده آدم با مادرش سر یه کلاس بشینه

دعای توسل

امروز رفتیم برای دفاع ثبت اختراع ؛ تا ساعت 8:20 وایسادیم تا آقایون و خانومها از دعای توسل تشریف بیارن . بعد هم نزول اجلال فرمودن مشغول خوردن چای بیسکویت شدن . یکی شون با افتخار گفت آقا یه خرده صبر کن ! دوشنبه است دیگه کارها از ساعت 8:30 شروع میشه .
کی گفته دعای توسل دلیل خوبی برای علاف شدن آدم هاست؟ کی گفته میشه به اسم مراسم مذهبی از وظیفه تخطی کرد؟ کی گفته برای اینکه کارمندان عاقبت به خیر بشن من باید از کارهام بمونم؟ کی گفته اون لق ارباب رجوع؟ این آخری اونقدر واضحه که لازم نیست کسی بگه .

Thursday, December 1, 2005

ای کاش

طبق معمول پیاده مسیر خونه رو گز می کردم ، تو افکار خودم بودم که دست بنده خدایی شکلاتی تو بسته بندی بنفش رنگ دیدم . یهو یاد هوبی (hobby) شکلات محبوب دوران بچگی افتادم . هر قدر فکر کردم یادم نیومد آخرین باری که هوبی خوردم کی بود . twix, albini, mars, snickers, ... تموم اینها رو حداقل یه بار تو این چهار پنج سال اخیر خورده بودم اما هوبی نه ! برام خیلی عجیب اومد . خیلی . خلاصه از یه دکه روزنامه فروشی یه هوبی بزرگ خریدم و با لذت خوردم . اما به نظرم اومد هوبی های بزرگ کوچیک شده اند حتی کوچیکتر از هوبی های کوچیک . طعمش هم خوش مزگی قدیم رو نداشت . هوبی همون هوبیه قدیمیه اما من دیگه اون من نیستم .

نمی دونم چقدر هم سن و سالهای من آدامس خرسی ، آدامس توربو ، هوبی ، شکلاتهای مکعب مستطیلی که زرورق طلایی داشت ، آدامس سین سین و ... یادشون میاد اما اینها مهمترین پارامترهای دوران بچگی من هستند شاید برای خیلی ها باشن . اما دیگه هوبی و آدامس خرسی مزه قدیم رو نمیدن . خاطره شون خوشمزه تر از خودشون شده .

همیشه حسرت نداشته ها رو داریم . تو دوران دبیرستان اینکه ریش نداری مایه حسرته - دوران دانشجویی یه خروار ریش داشتن موجب دردسره .ذهن ما پر شده از لیسانس و مدرک و لباس و کیف و کفش و ماشین و خونه و ... هر چیزی که نداشته به حساب میاد و همیشه از داشته ها غافل میشیم . ای کاش قدری بیشتر از داشته ها لذت می بردیم . ای کاش از خوردن هوبی بیشتر لذت می بردیم . ای کاش!

Monday, November 28, 2005

معرفی کتاب

اگر به یک ایرلندی بگویی من کافر خدانشناسم، خواهد پرسید : کاتولیک یا پروتستان!

-اسمشو می خواین چی بذارین ؟
-لنین لیبرو آنتونیو.
-خوب برین تو روسیه تعمیدش بدین

مسیح حرفش رو برید :
-دون کاملیو ! کارهایی که امشب کردی وحشت انگیز بود . من قبول نمی کنم که یکی از کشیشام دست به تنبیه بزنه.
دون کاملیو آهسته گفت:
-پسر نالایقتونو ببخسین ؛ همون جوری که پدر ابدی هم ، وقتی که با شلاق افتادین به جون کاسب هایی که معبد رو آلوده می کردن ، شما رو بخشید .
مسیح گفت:
-دون کاملیو امیدوارم که حالا نخوای گذشته منو به رخم بکشی.

عبارت اول از مقدمه مترجم و و دو عبارت بعدی از متن کتاب " دنیای کوچک دن کاملیو " انتخاب شده بودن . کتابی که برای ما ایرانی ها خیلی جالب می تونه باشه . تو جایی از کتاب دن کاملیو به مسیح میگه : شما بشریت رو می شناسید و من ایتالیایی ها رو (نقل به مضمون ) و به نظر من هیچ قومی به اندازه ایتالیایی ها شبیه ما نیستند . سه ساعت وقت و یک دنیا ایده های خوب در دنیای کوچک دن کاملیو .

Friday, November 25, 2005

جمعه بازار

با شنیاکی بارها سر این قضیه بحث کرده بودم که رشد ما وابسته به اشتراک گذاشتن اطلاعاته . یعنی اگه من اطلاعات به دردبه خور در اختیار دیگران بذارم ، دیگران هم احتمالا همین کار رو خواهند کرد و به طور جمعی رشد صورت میگیره . به همین دلیل تصمیم گرفتم بعضی از سایتهایی که به قول پرویز زاهد (که از اساتید به اشتراک گذاشتن اطلاعات به دربخور می باشد ) حین شخم زدن اینترنت پیدا کردم و برام جالب بوده رو معرفی کنم باشد که دیگران هم چنین کنند .
سعی می کنم حداقل هر دو هفته یک بار یه جمعه بازار برگزار کنم تا ببینیم خدا چی میخواد .

این جمعه بازار به کارهای گرافیکی آنلاین اختصاص داره .

1- اگه با جکسون پولاک نقاش معاصر آمریکایی آشنا هستید به این اینجا یه سر بزنید تا یه نقاشی مشابه پولاک بکشید .
اگه باهاش آشنا نیستید به طور خلاصه آدمی بوده که خیلی ها میگفتن فقظ رنگ روی بوم میمالیده و هیچ هنری نداشته و بعضی هم اون رو بزرگترین نقاش معاصر آمریکا می دونستن . برای آشنایی بیشتر از ویکیپدیا بپرسید و مختصر آشنا بشید . این هم یکی از کارهاشه . برای بیشتر آشنا شدن می تونید فیلم پولاک با بازی اد هریس رو ببینید .

2- این سایت یه سری ابزار ساده طراحی در اخیار گذاشته ولی به طور اعجاب آوری طرح های شفاف و زنده و حتی قابل ارائه ازش درمیاد . به هر حال من رو خیلی مشغول به خودش کرد .

3- احتمالا تا حالا از این تصاویری که با علامات اسکی یه عکس رو نشون میده دیدید . اگر تا حالا ندید به اینجا یه سری بزنید و ببینید . به علاوه اگه دلتون خواست عکس خودتون رو با فرمت و اندازه مناسب آپلود کنید و اسکی شده تحویل بگیرید .

4- پرتره های عجیب غریب پیکاسو رو دوست دارید ؟ می تونید خوتون یکی از این پرتره ها بکشید . فقط کافی درست انتخاب کنید .

5- مجددا یه فضای آنلاین برای طراحی . چندان قوی نیست اما امکانات جالبی رو گذاشته .

6- این هم برای اونهایی که حال و حوصله طراحی نوشته ندارن . با انتخاب style دلخواه ، بنویسید و گرافیکی نوشته خود را تحویل بگیرید .

فعلا همین .

اضافات افاضات : از این سبک نوشتن برای مخاطب حالم به هم میخوره . یعنی جمله ای مثل "اگر تا حالا ندید به اینجا یه سری بزنید و ببینید " منو یاد برنامه کودک میندازه . باید یه جور ادبیات مناسب برای این جمعه بازارها پیدا کنم که حداقل خودم نیاز موال پیدا نکنم .

Thursday, November 24, 2005

سقاخانه

... ایجاد سقاخانه که جز قلیلی صرفا جهت ثواب ساخته میشد ، به این صورت بود که محل درنظر گرفته ی آن چند هفته یا چند شب متوالی توسط کسی یا کسانی به طور ساختگی خواب نما شده ، بر سر زبانها می افتاد ، به ای کیفیت که مثلا حضرت عباس با مشک خالی کنار آن ایستاده طلب آب میکند و صاحب ملک که همان رند حیله اندیشیده یا هر که بود مکلف بود تا آنرا سقاخانه بکند پس ابتدا بیرقی بالایش نصب و سیاهی به در و دیوارش آویخته برای ساختنش از مردم طلب کمک و اعانه مینمود که این شروع بهره وریش بود و به دنبال آن برای ساختنش از این و آن طلب گچ و آجر دیگر لوازم بکند و عمله اکره اش هم که سر و جانشان فدای حضرات عباس بود و داوطلبانه جمع آوری شده و ساختمان به پایان میبردند و با علم و کتل و بیرق و لاله شمعدان و چراغی که از این و آن گرفته میشد زینت میگردید و آب انداخته شده با روضه خوانی مفصلی که به پایش میشد افتتاح و رسمیت میگرفت و از همان شب هم بود که معجزنما گشته کور و شل و چلاقی که قبلا صورتسازی شده بود شفا یافته شهرتش شهرگیر میگردید و از همان زمان هم بود که جا و مکانی که تا هفته و ماه پیش گوشه ی خرابه یا کنج صندوقخانه یا گنجه عرق و شراب یا قسمتی از ذغال دانی منزلی بود در زمره اماکن مقدسه درآمده ، روح حضرت عباس علیه السلام و اجداد و بستگان گرامیشان در آن حلول نموده مورد تقدیس و نیاز قرار می گرفت و به صورت محلی درمیامد که حل هر مشکل لاینحل باید از او شده هر گره و کار بسته ای از او گشایش یافته ، هر درد و رنج و مرض و بینوایی از او چاره ساز و سیل پول و نذوری که به طرفش سرازیر بشود . ...

تهران قدیم نوشته جعفر شهری - جلد اول صفحات 153 و 154

Sunday, November 20, 2005

معانی جدید برای واژگان قدیم


امروز رفتم ناصر خسرو 2 تا 250 گرمی سولفات نیکل پانراک بخرم .
از توپخونه که میری سمت ناصر خسرو معانی جدیدی از واژگان به ذهنت میرسه . قبلا دوا و اکس رو شنیده بودم و معانیش رو هم یاد گرفته بودم . اما امروز چند بار این واژگان رو پشت سر هم شنیدم :
دوا - اکس - پماد - اسپری
به نظرم نرسید پماد و اسپری یه چیزی تو مایه های دوا باشه . بلکه از لحن احساس کردم برای ترکوندن به کار میرن .
اضافات افاضات : دیدن فیلم مرثیه ای بر یک رویا "Requiem for a dream" برای خیلی ها از نون شب واجب تره .

Saturday, November 19, 2005

خر کاری

کارگاه ریخته گری ، چهار بار قالب گرفتم . هر چهار بار خراب شد . آخر سر هم نشد تو قالب مذاب بریزم .

Friday, November 18, 2005

روزی روزگاری وبلاگ


امروز شاید خیلی روز به خصوصی نباشه . شاید باید به قضیه تیم وزنه برداری ، ایوانف ، رضا زاده و عکس رهبر بپردازم . شاید یه نوشته شخصی در مورد نماشگاه کاریکاتور یا فیلم ماهی بزرگ "Big Fish" ساخته تیم برتون که دیشب دیدم .
اما حقیقت اینه که از امروز یه روز به خصوصه . یکسال از نوشتن اولین نگاره می گذره . یکسالی که به سرعت گذشت و اصلا خاطرم نیست که چه روزی چه اتفاقی افتاد ، مگر اینکه به خودم فرصت بدم و ایده های کوچک من رو از اول بخونم .
خوندن ایده های کوچک من شاید به درد کسی نخوره اما ثبت کردن اونها به من کمک می کنه حال و هوای خودم رو بهتر درک کنم .

Tuesday, November 15, 2005

Saturday, November 12, 2005

ارتباط خانوادگی

الان میام . الان میام . مزخرف ترین عبارتیه که از من زیاد شنیده میشه . اغلب قبل از ناهار و فبل از شام . زمانی که همه خانواده دور هم جمع میشن ، تو یه کار گروهی میز رو می چینن و جمع می کنن ، من مشغول یه کار ابلهانه ام - شاید همین وبلاگ نوشتن - که فکر می کنم نباید نصفه کاره بمونه و هیچ وقت نمی فهمم که این فرصت چند دقیقه ای با هم بودن اونقدر مقدسه که از دست دادنش مثل از دست دادن تمام ماه رمضون میمونه . و زمانی که به میز میرسم تمام قشنگی میز از بین رفته هرچند بوی عشقی که صرف درست شدنش شده هنوز میاد . و چقدر آدم باید حیوون باشه که غذا بخوره اما عشقی که باعث درست شدن غذا شده رو زیر دندوناش حس نکنه و از اون بدتر با کج خلقی و قیافه عبوس سر میز نشسته باشه .
دیر آمدن و یواش غذا خوردن دست به دست هم میدن تا من کل میز رو جمع کنم و موقعی که همه چیز باید برگرده سر جاش ذهن علیل من فعال میشه که چرا باید 6 رقم ترشی روی میز میومد در حالیکه نصف بیشترشون دست نخورده موندن و هیچ وقت نخواهم فهمید که ترشی فقط برای خوردن نیست و گاهی میشه نگاهش کرد و زحمت و عشق مادر رو توش دید و هیچ وقت نخواهم فهمید که درست کردن از خوردن سخت تر است و آماده کردن از به جای خود برگرداندن . و اگر بابا از من درخواست چای کند ، هرگز به او نمی گویم که من یک کار نصفه کاره ابلهانه دارم که مهمتر از فهمیدن این نکته است که بابا چای نمی خواهد و منتظر پاسخ من به تلاش تمام عمر اوست ، هر چند که بابا این موضوع را از چهره احمقانه من می فهمد و هیچ نمی گوید . و من نخواهم فهمید که داشتن کارهای نصفه ابلهانه به خاطر پدر ومادرم است و شرایطی که آنها فراهم کرده اند و شاید فهمیدن آن زمانی حاصل شود که خودم یک لیوان چای از فرزندم طلب کنم و ببینم آیا او می فهمد ارتباط خانوادگی چقدر مهم است یا اینکه یک کار ابلهانه نصفه کاره ، تمام ذهن او را مشغول کرده است .

Wednesday, November 9, 2005

استراتژی هزینه


خیلی وقتها تو زندگی از یک سری مخارج میزنیم اما بعدا مجبور میشیم برای جبران خسارت چندین برابر خرج کنیم ، بعضا پیش میاد که سالها بعد هزینه هنگفتی صرف صاف کردن مشکلات ناشی از کم گذاشتن های گذشته میشه .
منطقا باید توی آزمایشگاه اصول استخراج فلزات و شیمی تجزیه دانشگاه فاضلاب جداگانه وجود داشته باشه . من خودم برای انجام پروژه سمنتاسیون کادمیم با استفاده از پودر روی یک خروار کادمیم تو فاضلاب ریختم . کادمیم باعث ایجاد سرطان و اختلالات جنسی میشه . سرب ، کروم و ... (کلا کاتیونهای فلزات سنگین ) باعث بیماری های مختلف میشن در عین حال تو کارهای آزمایشگاهی متالورژی فراوان استفاده میشن . ریختن اونها تو فاضلاب و وارد شدن کاتیون فلزهای سنگین به آبهای زیرزمینی موجب بروز بیماری مختلف به صورت گسترده در سطح جامعه میشه .
پولی که باید صرف ساختن فاضلاب مجزا و خنثی سازی کاتیونها و ... بشه صرفه جویی شده اما هزینه درمان و دواهای وارداتی و ... علاوه بر اون تحلیل رفتن و کم شدن توانایی نیروی انسانی جامعه خیلی بیشتر از اونیکه به ذهن میرسه .
"پیشگیری بهتر از درمان است " یعنی استراتژی هزینه . یعنی همون چیزی که ما نداریم .

Monday, November 7, 2005

ای کاش به این موضوع توجه بیشتری بشه


برای اینجا سه تا داستان فرستاده بودم . (با تشکر از صالح که لینک داده بود ) .
موضوع یکی از داستانهای من هم مرگ بود . واقعا فکر نمی کردم 84% نوشته های راجع به مرگ باشن . تو اینکه مرگ و جهان پس از مرگ به واسطه اینکه ملموس نیستند ، مورد توجه نویسنده ها ( به خصوص آماتور عین خودم) هستند ، شکی نیست . اما به نظرم این درصد بالا نوشته راجع به مرگ با توجه به اینکه احتمالا بیشتر از 90% نویسنده زیر 30 سال هستند معنایی خیلی بیشتر از جالب بودن این موضوع داره . ای کاش به این مطلب توجه بیشتری بشه . توجه بشه که درصد بالایی از نوشته ها راجع به خودکشی بوده .
ازاونجایی که احتمالا بیشتر از 90% شرکت کننده ها زیر 30 سال هستند ، عمده شرکت کننده ها از نسل کودکان جنگ هستند . نسلی که در کودکی با جنگ مواجه شد و طبیعتا تاثیری که اون دوران روش گذاشته همیشه همراهش خواهد بود . من خودم هیچ گاه زیر زمین خونمون که هنگام آژیر قرمز پر میشد از آدم یادم نمیره . علاوه بر آثار ناخودآگاه ، حجم عظیمی از تبلیغات جنگ متوجه همین نسل بود . شاید توجه بیش از حد نوشته ها به مرگ ، ناشی از همین تاثیرات باشه که از دوران جنگ باقی مونده و خودش رو به این شکل داره نشون میده . اگر این توجیه کاملا درست هم باشه اما دلیلی بر این نیست که افسردگی جامعه خودمون رو بپذیریم . این نسل از فقدان تفریح و فضای شاد رنج میبره .
اگه "جنگ" موضوع مرگ رو موضوع غالب کرده ،
خودکشی با "نبودن فضای تفریح" تو ذهنها پررنگ شده . اگه برای اولی کاری نمیشه کرد ، حداقل برای دومی یه فکری بشه . ای کاش به این موضوع توجه بیشتری بشه.

اضافات افاضات : دیشب کاخ نیاوران رفتم اما ساعت 9:15 رسیدم . (پدر ترافیک خیابان ولی عصر بسوزه ) هیچی دوباره از اون سر دنیا کوبیدیم آمدیم این سر دنیا .

Friday, November 4, 2005

چه جور آدمی هستید


از تو یه وبلاگ این لینک رو پیدا کردم .
تا آخرش رفتم اینها رو بهم گفت :
"
حسابگر

(تاثیر پذیر، درون گرا، واقع گرا، متفکر )

تو یک تیپ "حسابگر" هستی. کم حرف، باریک بین و دقیق، قابل اعتماد. درسته که خیلی هم با حال نیست به آدم بگن "حسابگر" ، ولی حالا خودمونیم، تو هم زیاد آدم باحالی نیستی. زندگی خیلی شلوغ و پر سر و صدایی نداری ولی برای خودت تفریحات و سرگرمی هایی داری و کسانی که به تو نزدیکند واقعا تو را دوست دارند.

به طور کلّی دو نوع "حسابگر" وجود دارد که تو هم به احتمال زیاد در یکی از این دو گروه قرار می گیری:
- زن
- مرد

جدا از شوخی، حسابگر ها در هر کاری که انجام می دهند موفق هستند و همه، به خصوص دوستانشان، همیشه می توانند به آنها اعتماد کنند. آنها تقریباً هیچوقت دزدی و تقلّب نمی کنند. (البته منظور "حسابگر" های این تست شخصیت است، و گرنه بعضی حسابدارهای واقعی اینکارها را میکنند!! اگرچه آنها احتمالا در این تست شخصیت "قاضی" خواهند شد).

در ضمن، تو احتمالاً رابطه خیلی دوستانه و خوبی با اعضای خانواده ات داری.
"
تقریبا همه اش درست بود .

Thursday, November 3, 2005

رمضانی که رفت



ماه رمضون تموم شد . امسال تعداد آدمهایی که جاهای عمومی سیگار میکشیدند خیلی بیشتر از گذشته بود . به علاوه سرویس های رایگان غذا خیلی هم بیکار نبودند و کمابیش در خیابان های تهران دیده می شدند . همون جور که قبلا گفتم اصلا با اینکه عده ای بی خودی گشنگی بکشن موافق نیستم . اگه کسی نمی خواد روزه بگیره به خودش مربوطه . اما اینکه خیابونها دیگه حال و هوای سالهای قبل رو نداشتند یه جورایی تو ذوق میزد .

Sunday, October 30, 2005

دایره منطق

منطق تا کجا حاکم است ؟

اعتقاد دارم که دعوا کردن برای من بازی باخت - باخت است . یعنی چه بزنم چه بخورم ضرر کردم .
یه روز وقتی راننده تاکسی کرایه بیشتر از من گرفت و پاشو گذاشت رو گاز بلند گفتم "مرتیکه الاغ" . یادآوری کنم این عبارت رو بعضا به شوخی به دوستان میگم . (یعنی به نظرم خیلی فحش نیست ) یارو هم زد رو ترمز و طرف من حمله ور شد . اینجا بود که اصلا وقت نداشتم فکر کنم باید دعوا بکنم یا نه . با وجود اینکه می دونستم دعوا کردن با منطقی که آخرش من بازنده هستم اشتباهه ولی دعوا کردم . چون طرف مقابلم حداقل اعتقاد داشت که اگه منو بزنه برنده است .
عبارت "دعوا نکن" تا زمانی درسته که طرف مقابلت هم منطق دعوا کردن اشتباهه رو پذیرفته باشه .

همه می دونیم جنگ صدمات مالی ، جانی و اجتماعی ... داره . منطق میگه جنگ نکن . این عبارت تا زمانی اعتبار داره که یه کشور دیگه فکر نکنه اگه جنگ کنم می تونم مرز های کشورم رو ببرم اونطرفتر . اگه ما هشت سال جنگ کردیم و می دونستیم جنگ کردن فی نفسه غلطه برای این بود طرف مقابل همچین اعتقادی نداشت .

قضیه طوفان طبس رو همه شنیدیم و بعضا به عنوان نمادی از خدایی بودن حکومت فعلی کشور ازش یاد میشه . واقعا چرا حکومت آمریکا برنامه ریزی می کنه که چند تا از کاماندوهاش بیان شرق ایران هلک هلک سر خر رو سمت تهران کج کنن. عملیات انجام بدن بعد بگن خداحافظ . پس روابط دیپلماتیک و چانه زنی سیاسی و ... برای چیه ؟ منطق میگه روابط سیاسی خیلی کم خطرتر از عملیات کاماندوییه . اما وقتی طرف مقابلت اولین اصول دیپلماتیک رو زیر پا میذاره و صاف میره سفارتتو میگیره ، با کی میخوای بری مذاکره کنی .اگه طرف مقابلت منطقش اینه که می تونم میرم میگیرم بیرون هم نمیام ، چی میگی . عمل کرد شما اینه میام پس میگیرم می کشمت ، در میرم .

اگه هزار و یک دلیل منطقی داشته باشید که اسرائیل باید از روی نقشه جهان حذف شود . اگه تا حالا هیچ وقت احساس نکردید که جایی از منطقتون اشکال داره به خاطره اینه که تنها با آدمهایی ارتباط داشتید که عین شما فکر میکردن و در دایره منطق شما جا میگرفتن . اما آدمهایی که شما باهاشون ارتباط داشتید تمام دنیا نیستن . دنیا نه تنها منطق شما رو نمی فهمه بلکه می خواد منطقتون رو در فرصتی مناسب تو سرتون بزنه .
وقتی اولین اصول روابط بین الملل رو بنا به هر دلیل منطقی که برای خوتون درسته نقض می کنید انتظار نداشته باشید دنیا هم تو چهارچوب روابط بین المللی باهاتون برخورد کنه .
اگه میگین فلان کشور باید حذف بشه دیگران متوجه میشن که منطق این عزیزان این شکلیه . کشورهای روی نقشه قابل خذف هستند و با همین منطق با خودتون برخورد میکنه . منطق میام حذفت میکنم .

Thursday, October 27, 2005

سخنان قصار

دنبال کسی نگرد که بتونی باهاش زندگی کنی . با کسی ازدواج کن که بدون اون نتونی زندگی کنی . (منبع :دیواره جانبی یخچال خونه که به عنوان وایت بورد استفاده میشه )

خوردن دو چیز آدم رو از پا درمیاره . یک گلوله ، دو افطاری (منبع : استاد بابک )

Wednesday, October 26, 2005

کتابفیلم

- وطن آدم اونیه که شیکم آدمو سیر می کنه .
- اگه ای طور باشه وطن من تویی .
کتاب "مونته دیدیو کوه خدا " (اری دلوکا - ترجمه مهدی سحابی ) رو دیروز خوندم کلا سه ساعت طول کشید . خیلی خوشم اومد . شبیه فیلمی بدون سکانس و پر از پلان های خوب بود . شبیه این کتاب قبلا " خانه خیابان مانگو "رو خونده بودم . اما به نظرم مونته دیدیو قویتر بود ( یا چون راوی یک پسر بچه است - بر خلاف خیابان مانگو که راوی دختر بچه است - ارتباط بیشتری بر قرار کردم .)
این دو تا کتاب رو به اونهایی که سینمای خاص رو دوست دارن توصیه می کنم .

Tuesday, October 25, 2005

موقع خوندن کتاب های درسی پشت میزم راحت و متمرکزم ، اما برای خوندن کتب غیر درسی تنها تختم جواب میده . نمی دونم چرا اما انگار حالت رسمیه پشت میز نشستن امکان خیالسازی و تصویرپردازی رو ازم میگیره . اما روی تخت کتاب خوندن چند تا مشکل اساسی داره .
1- درحالت طاق باز : دستها از بالا نگه داشتن کتاب خسته میشن
2- در حالت یه پهلو : بسته به اینکه به پهلو چپ خوابیده باشی یا راست ، یا خوندن صفحه های زوج مشکل میشه یا فرد . درنتیجه هی باید از این پهلو به اون پهلو بشی .
3- در حالت دمر : معمولا باید کتاب رو زمین گذاشت و سر رو روی لبه تخت . در این حالت پدر چونه در میاد مگر اینکه بالشت زیرش بذاری . اما با این وجود ، این حالت اصلا برای کتاب خوندن حال نمیده . نمی دونم یه جور بی ریختیه .

نتیجه گیری : حالت خوابیده ای که راحت بشه کتاب خوند وجود نداره .

Monday, October 24, 2005

مولا علی



علی (ع) رو دوست دارم . از ته دل . اینکه این دوست داشتن چقدر با شناخت و معرفت همراهه رو نمی دونم اما می دونم این دوست داشتنه وجود داره .
روز جنگ صفین یکی از یاران به خیمه ای که حضرت توش بوده میاد میگه که کارزار بالا گرفته . حضرت داشته از در خیمه می رفته بیرون که اون فرد میگه : عرض کردم بیرون جنگ بالا گرفته . حضرت به اطراف نگاه میکنه و یه زره پاره که گوشه خیمه افتاده بوده ، به تن میکنه . اون فرد میگه : این زره به درد نمیخوره . پشتش پاره است . حضرت میگه : موقع جنگ هیچ کس پشت علی رو نمی بینه .(نقل به مضمون )
این گفتگو رو خیلی دوست دارم .

Hurricanes and Tropical Storms

امتحان اینکه blog this جواب میده یا نه .

Saturday, October 22, 2005

درد دله دینی

زمانی که دبیرستانی بودم معمولا می رفتم نماز جماعت .یادم هست که خیلی دوست نداشتم بقیه این قضیه رو بفهمن اما به هر حال می رفتم . بعضی از روزها یک کلاس رو زودتر از اتمام زنگ سوم تعطیل می کردن تا برن نماز . من اکثر اوقات این نمازاجباری رو علی رغم تهدیدها و انضباط کم میکنیم ها و ... جیم میزدم و با بقیه بچه ها یه فوتبال مشتی میزدیم .
حقیقت اینه که اجبار رفتار رو غیرعادی میکنه. اونهایی که هیچ وقت نماز نمی خوندن که منطقا باید دنبال راه فرار می گشتن اما من که به میل خودم نماز جماعت میرفتم که نیازی به جیم زدن نداشتم . اما این کار رو میکردم چون از اجبار بدم میامد . اگه تهدید قویتر میشد اتفاقا اشتیاق تخطی هم بیشتر میشد . ( البته الان اینجوری فکر نمی کنم اما این نوع نگاه رو برای یه پسر 16-17 ساله کاملا عادی و طبیعی می دونم .)
نماز اجباری هیچ کس رو مسلمون نمیکنه اما احتمال داره یه عده رو از اسلام دور کنه .
روزه اجباری هم همینجوره . اگه آدمی بنا به هر دلیلی نمی خواد روزه بگیره دلیلی نداره گشنگی بکشه . اتفاقا زمانی که گشنه است بیشتر به اونهایی که گشنه نگه داشتنش فحش میده . ( صد البته به هیچ وجه پا گذاشتن رو قانون های یه جامعه به خاطر امیال فردی رو درست نمی دونم و یه قانون تا زمانی که قانونه باید اجرابشه . اما مساله اینه که باید بعضی از مواقع به عقلانی و انسانی بودن بعضی از قوانین جوامع شک کرد و در صورت لزوم اونا رو تصحیح کرد .) این استدلال که ما بقی به احترام افراد روزه دار نباید در ملاعام چیزی بخورن خیلی منطقی نیست چرا که اگه روزه دار دلش قیلی ویلی رفت که چیزی بخوره به خودش ربط داره که میتونه نفسش رو کنترل کنه یا نه ، و نه به دیگران .با همین استدلال تمام سیگاریها به احترام اونهایی که سیگاری نیستن تو ملاعام هیچ وقت نباید سیگار بکشن . این مورد که خیلی منطقی تره . چون اگه کسی دلش نخواد بوی سیگار رو تحمل کنه که راه حلی نداره . چه جوریه که دومیه عملی نیست اما اولی زورکی عملی میشه ؟
من کلا با اینکه یه عده قرآن رو سرشون بگیرن مخالفم .چون اساسا قران برای خوندن طراحی شده نه برای رو سر گرفتن اولین آیه ای که بر پیامبر (ص) نازل شده امر به خواندن میکنه برای یک فرد امی . حالا بعد از 1400 سال باسواد ها قرآن رو سرشون میگرن. شکر خدا ترجمه فارسی قرآن هم که فراوونه . دیگه چرا باید قرآن رو سر گرفت ؟
قطع کردن پخش فوتبالهای اروپا به امید اینکه مردم شب های احیا به کار دیگه ای مشفول نباشن دیگه از اون کارهاست ( مثل اون قدیمها که فوتبال رو موقع اذان قطع می کردن ) اگه کسی اعتقاد داره که این شب رو باید به خودسازی بپردازه که میپردازه . اونی هم که اعتقاد نداره اگه زورکی ببریش تو مسجد هم نهایتا میگیره میخوابه . این وسط یه عده که لزوما به چیزی معتقد نیستن و دنبال برنامه برای رفع بیکاری میگردن اگه فوتبال پخش شد فوتبال میبینن ، اگه نشد میرن احیا ، اگه مسجد دم دست نبود شاید رفتن خونه رفیقشون از ماهواره فوتبال ببینن . فوتبال تموم شد یا میرن احیا یا میزنن یه کانال دیگه . هر چی خداست .
تو اول تمام رساله ها اومده که اصول تقلیدی نیست . این رساله برای فروعه . زمانیکه کسی اصول رو قبول نداره فروع به چه دردش می خوره . چرا یه عده فروع رو می خوان به یه عده دیگه زور چپون کنن . به نظرم اگه از رضا خان این همه راجع به کشف حجاب بد میگن ، مهمترین دلیلش اینه که زورکی می خواست یه بخشی از دین مردم رو بگیره . برعکسش همین قضاوت رو به بار میاره .
خیلی دلم از بعضی از کجروی ها پره . اما وبلاگ کتاب نیست . وبلاگه .
والسلام .

Thursday, October 20, 2005

مخ ترکیده ام آرزست

1- چند وقته عادت هر روز نوشتن ترک شده . یاس فلسفی نگرفتم . به کامنت و بازدید کننده هم ربطی نداره .
2- GRE هم شنبه میدم تا بعدا نگم ندادم .
3- دو سال دیگه به کارهایی که الان دنبالشون هستم :
الف : میخندم .
ب : گریه می کنم .
ج : افتخار می کنم .
د : همه موارد .
4- این بنده خدا خیلی سربسته راجع به فیلم "برگشت ناپذیر " نوشته . اساسا با این موضوع مشکل دارم که این جور فیلمها رو میشه به بقیه پیشنهاد کرد ببینن یا نه اونم تو جایی مثل وبلاگ که واقعا مخاطبش مشخص نیست .
5- دو شبه فقط متالهای مخ ترکون گوش میدم . ( صدای هدست اونقدر بلد میکنم که اگه کنارم خمپاره 60 هم بخوره هیچی نفهمم ) . اینکه خیلی ها با این سبک حال می کنن هنوز برام جای تعجبه . اما ذهنم اونقدر مشغول هست که فقط بخوام بترکه .

Wednesday, October 12, 2005

دروغگو دشمن خداست

برای اینکه میزان دینداری مردم را اندازه بگیرید کافی است دروغ های آنها را بررسی کنید ( نقل به مضمون) .
نمی دونم این جمله از امام صادق (ع) یا یه بزرگ دیگه ، اون چیزی که برام مهمه اینه که همه از بی حجابی و بی بند و باری و ... می نالن اما هیچ وقت به حجم عظیم دروغ گویی در جامعه توجه نشده . واقعا چرا اینقدر دروغ در جامعه رواج داره و بعضا به نظر میرسه خیلی از کارها بدون دروغ پیش نمیره . چه جوری تو تلوزیون تبلیغ می کنن فلان سس تا آخرین قطره بیرون میاد اما هر کسی یه بار اون رو خریده باشه میدونه کلی سس رو بدنه باقی میمونه . آخه چقدر وقیحانه میشه به چند میلیون نفر دروغ گفت . جالبه اون یکی کارخونه تو تبلیغش گفتار صادقانه رو هدفش اعلام میکنه ، یعنی مردم ما با اون دروغ گو ها فرق داریم . به خدا خیلی خنده داره .
قسم دروغ هم که عین نقل و نبات می مونه .
جمله زیر رو روزی 10 دفعه با خودمون تکرار کنیم شاید وضعمون بهتر شد .
دروغگو دشمن خدا است .

اضافات افاضات : این عزیز با دروغ خیلی مشکل داره . مانیفست وبلاگش رو سمت راست - بالا نوشته . بخونیدش .

Sunday, October 9, 2005

الوقایع المعموله فی رمضان المبارک


1- صبح ها نه تنها برای سحری پا نمیشم بلکه کما فی السابق نماز صبح رو می زنم تنگ نماز عصر یا عشا . روزه بی نماز - عروس بی جحاز - کباب بی پیاز .
2- چون سحری نمی خورم تو طول روز حس ندارم .
3- افطار با چای ، کره و حلوا و شل زرد و ... شروع گشه و در ادامه غذای اصلی با ماست و سالاد و زیتون پروره و کلیه مخلفات صرف می گردد . این پروسه مانند حمله کردن یک خرس قطبی پس از خواب زمستانی به یک شیر دریایی 2 تنی میماند ( به قول ملک الشعرا بهار : ماننده دیو جسته از بند )
3.5 - به علت اینکه تا حلق غذا خورده میشود در انتها از سولاخ دماغ به جای دهان برای جا دادن باقی مواد خوراکی استفاده می گردد .
4- به علت سنگینی بیش از حد ، حال کار کردن در شب وجود ندارد .
5- می خوابم جوری که فردا برای نماز هم پا نشم

نتیجه جامعه شناختی : ملت ایران اگه تو تمام سال بی دلیل کار نمی کنن ، تو ماه رمضون با ادله کافی کار تعطلیل میشه .
نتیجه فولکلور : کاه از خودت نیست ، کاهدون که از خودته .
نتیجه دینی : ماه رمضان ، ماه نزول برکات الهی است .

Saturday, October 8, 2005

اشتباه نشود .


کامنتهای این نوشته برام جالب بود و با نگرشها و نوع نگاههایی آشنا شدم که به دست آوردنشون اون هم یک جا شاید همیشه مقدور نباشه . به هر حال خوندش رو به اونهایی که حسشو دارن توصیه می کنم .
یه مورد که چندین نفر اون رو تایید کرده بودن این بود که داشتن یا نداشتن بکارت بستگی به خود زن داره چون اختیار اعضای بدنش رو داره که جزو حقوق اولیه هر فردیه ( نقل به مضمون ) . به نظرم اینجا یه اشتباه رخ داده که سعی می کنم اون رو مشخص کنم .
آیا یه مرد حق داره کل بدنش رو خالکوبی کنه و تو یکی از گوشهاش حلقه بندازه ، به علاوه ابروهاشم نازک کنه و لاک بیرنگش هم ترک نشه ؟ جواب بله است . این حق رو داره چون اعضای بدنش متعلق به خودشه و می تونه راجع به اونها تصمیم گیری کنه . اما سوال اینجاست آیا مردی با این ویژگی ها برای زندگی مشترک فرد مطمئنی تلقی میشه یا نه . این رفتارها موجب شناخت میشه و با توجه به این شناخت در مورد اون فرد یه سری گمانه ها به ذهن میرسه ( که لزوما هم درست نیستند ) .
به نظر من موضع بحث در مورد بکارت هم همینه یعنی آیا داشتن یا نداشتن بکارت منجر به شناخت خاصی می تونه بشه یا نه ؟ آیا نداشتن بکارت لزوما دال بر غیر قابل اعتماد بودن دختر می تونه باشه؟ و سوالهایی امثالهم . اساسا اینکه هر کسی اختیار بدن خودش رو داره بدیهیه .

عقل و اجتماع

دیشب بعد از اینکه این نوشته رو خوندم به علاوه کلی کامنت ، شروع کردم به نوشتن ، نسبتا هم نوشته طولانی شد اما وقتی داشتم ادیت می کردم به ذلم نشست . از نظر منطقی و عقلی ( طبیعتا عقل و منطق خودم ) هیچ مشکلی نداشت اما یه مشکل عمده داشت و اون اینکه شرایط اجتماعی و فرهنگی افراد جامعه رو در نظر نگرفته درنتیجه حرفهای درستی شده بود که مخاطبش آدمهای این جامعه نبودن ، برای همین پابلیش نکردم . اما برای خودم این فایده رو داشت که زمانی وقت بذارم با خودم راجع به این موضوع فکر کنم و فارغ از اینکه شرایط اجتماعی حاکم بر من چیه این قضیه رو عقلا حلاجی بکنم .

Thursday, October 6, 2005

ارباب حلقه ها

امروز بابک رو با حلقه دیدم . موقع افطار برای خوشبختیشون دعا کردم .

Wednesday, October 5, 2005

آه

به ماه رمضان فیلم نمی توانم دیدن ، که پیش از افطار نا ندارم و پس از آن حس . چه سترگ می نماید این غم . آه .

Tuesday, October 4, 2005

سیاسی / ورزشی



نمی دونم چرا احساس کردم این عکس بیشتر از اونیکه ورزشی باشه ، سیاسیه . شاید من زیادی بدبینم .
ایران با رنگ سفید رو یه پس زمینه قرمز پررنگ اون هم به صورت برعکس . به نظرتون سیاسی نیست ؟

اضافات افاضات : کشتی اشکانی - فینال قهرمان جهان - بوداپست

Monday, October 3, 2005

"طراحی امضا"

فکر نمی کردم عبارتی باشه که اگه تو گوگل سرچ بشه فقط و فقط وبلاگ من بیاد . اما امروز از طریق عزیزی فهمیدم که وجود داره که هیچ تازه عبارت خیلی باحالی هم هست اما باید تو کوتیشن مارک باشه .
این هم لینکش .

Monday, September 26, 2005

ایران جایی برای دیپلماسی باقی نگذاشت

1- این عبارت " ایران جایی برای دیپلماسی باقی نگذاشت " برای من خیلی خیلی مهم به نظر رسید اما نمیدونم چرا دیگران رفلکسی از خودشون نشون ندادن ، شاید هم من به اندازه کافی نگشتم ، اما همین که برای دیدن عکس العمل نیاز به گشتن وجود داره معنیش اینه که به این عبارت به اندازه کافی توجه نشده .
چند سال پیش روزهای اول عید یهو اینترنت و شبکه خبر و ... پر شد از اینکه آمریکا به عراق حمله کرد . اما واقعا یهویی بود؟ آمریکایی ها بدون اینکه شرایط و موقعیت و نظر جامعه عراق رو بودنن ریختن تو عراق ؟ به نظر من اینطور نیست . اونها دقیقا برآیند نظرات مردم عراق رو می دونستن . چه جوری ؟ صندوق رای که نذاشته بودن ، سایتی هم برای نظر سنج بر پا نکرده بودن . احتمالا یه جمله ای مثل " عراق جایی برای دیپلماسی باقی نگذاشت " رو گفتن بعد عکس العمل جامعه عراق رو بررسی کردن . و این همون کاریه که الان دارن با ما می کنن . الان کسی به نیروهای آمریکایی که تو افغانستان هستن توجه داره ؟ اصلا چند نفر هستن چی کار می کنن ؟ ذهن ها رو خودشون معطوف عراق کردن . نکنه چند روز دیگه ذهنها متوجه ایران بشه و عراق فراموش . مطمئنا اون روز اینقدر مشکلات داریم که اگه یه دوربین CCN جلومون ببینیم . از دردهای خودمون بگیم نه بدبختی عراقی ها .
برادر من ، خواهر من باید نشون بدیم که مفهوم این حرف رو می فهمیم تا اونها هم بفهمن ایران کجاست . عین سیب زمینی از تمام قضایا رد نشیم . چون بعدها عین سیب زمینی باهامون رفتار می کنن

2- آقایونی که میگین ملت ایران رو به قبله دراز نمیشه . من هم با شما موافقم ملت ایران رو به قبله دراز نمیشه ، چون فرصتش رو نداره . مسافرهای ایرباس رو به قبله شدن . نه وقتش رو نداشتن . آیا غیر از دسته گل انداختن تو آب کار دیگه ای تونستین بکنین . تونستید غرامت بگیرید . یا هر سال جیگر ملت رو خون می کنید که فلان روز بهمان غلط رو کرد ناو وینسنس و نمیگید هنوز هیچ گهی نخوردید برای اینکه حق ملت ایران رو بگیرید ؟
آقایون خیلی دوست داشتید افغانستان بشه ویتنام دوم بشه . اما نشد . الان خیلی زور می زنید که بگید آمریکایی ها تو عراق گه گیجه گرفتن نمی دونن چی کار کنن و عراق داره ویتنام میشه . اما خب عراق هم ویتنام نمیشه . شاید دارید فکر می کنید حالا که اونها نتونستن اصلا ایران بشه ویتنام . اما نمیشه بدونید ایران ویتنام نمیشه چون علنی گفتن جایی برای دیپلماسی نذاشتین اگه عشقمون بکشه میرزیم تو خاکتون اما ملت به فکر گلدکوئست و قیمت سکه و موبایل بودن . این رفتار جامعه رو هنوز به شرایط جنگی که 16 سال پیش تموم شده نسبت میدید باز دوباره دنبال دردسر می گردید .
آقایون الان ویتنام چه نفشی در دنیا امروز داره ؟ جلو آمریکا ایستادن اما نتیجه براشون چی شد ؟ آمریکا از بین رفت ؟ تعداد کشته های ویتنامی در جنگ دقیقا مشخص نیست اما فقط چهل هزار نفر وینتامی بعد از جنگ به خاطر مین ها و بمبهای عمل نکرده از بین رفتن . کمترین تخمین کشته های شمال ویتنام یک و نیم میلیون نفره . کل کشته های ویتنامی 3.2 میلیون نفر تخمین زده میشه . خیلی دوست دارید حالا که این افغانی ها و عرب ها ویتنام نشدن . ملت ایران ویتنام بشه . خیلی دوست دارید بعد ها تعداد کشته های آمریکایی دقیقا مشخص باشه و روز و ساعتی که کشته شدن ثبت بشه . اما کشته های ایرانی در حد میلیون تخمین زده بشه . عین آمار بادمجون های آفت زده . نکنید کاری رو که عاقبتش از همین الان مشخصه .



Friday, September 23, 2005

پس ذهن

قبل تر از این خیلی حس نوشتن داشتم به محض اینکه یه موردی به ذهنم می رسید سریعا می نوشتم و پابلیش میکردم اما الان دیگه اینجور نیست . خیلی از چیزهایی رو که دوست دارم بنویسم پس ذهنم نگه داشتم برای یه وقت مناسب (چیزی که هر روز با اون غریبه تر میشم ) . این پس ذهن داره انباشته میشه از چیزهایی که باید نوشته بشه و از چیزهایی که باید مینوشتم اما فراموشی شدن .
عبارت "انباشته از فراموشی" رو موقع ادیت نوشته بالا کشف کردم ، تا حالا همچین چیزی نشنیده بودم . از اون عباراتیه که جون میده برای یه صفحه تتابع اضافات .

Tuesday, September 20, 2005

نیمه شعبان

چند سال پیش یه دو بیتی گفتم :

دل بشکسته ی ما را به وصالت خون کن
بنگر و چهره بی رنگ مرا گلگون کن

نرود تا به قیامت ز دل ما عشقت
پا بنه عدل الهی به جهان مشحون کن

Thursday, September 15, 2005

روز نوشت

1- امروز فهمیدم بعضی ها فکر می کنن من خیلی ادعام میشه . هر چند همون کسی که این موضوع رو نقل می کرد می گفت ما که از تو ادعایی ندیدیم ، اما به هر حال برام جالب بود راجع به من اینجوری فکر میشه چون خودم همیشه سعی می کنم توانایی هام و حرفام یکی باشن نه کمتر ( تواضع مزخرف ) و نه بیشتر ( ادعای بی جا ) . اما باید پذیرفت نظر دیگران یهو از آسمون نیومده .

2- با سیستم های P2P مجانی زیاد کار کردم ، نزدیک به دو سال ، اون هم با همه جور سرویسی ( dial-up + EDSL + ADSL + leased-line ) اما هیچ وقت به 100kps نرسیده بودم . امروز رکورد زدم و نزدیک بود کل اینترنت رو دانلود کنم تنها مشکلم کم بودن هارد بود وگرنه از اینترنت یه نسخه back-up برای همه می گرفتم .

3- نزدیک سه سال این آرزو به دلم مونده بود که از رئیس بشنوم ، اشتباه کردم ، اما هیچ وقت نمیشد . همیشه ی خدا توجیه می کرد که بهترین کار انجام شده و از این بهتر نمیشد که انجام بشه . اما امروز گفت تو انجام فلان کار شکست خوردم و باید بپذیرم که شکست خوردم . اگه می دونست چقدر تشنه این جمله بودم . احتمالا چند بار تکرارش میکرد .

Wednesday, September 14, 2005

خداحافظ

یه خانواده کوچولو بود نسبتا خوشبخت . شاید هم یه واقعا خوشبخت . اما احساس خوشبختی نمی کردن فکر می کردن خیلی بهتر میتونن زندگی کنن خیلی راحت تر . می تونن جایی زندگی کنن که از زندگیشون لذت بیشتری ببرن مثل بقیه آدم ها دنیا . این فکر تو ذهنشون بود بعضی وقتها از کسایی که می دونستن چه جوری میشه رفت کسب اطلاعات می کردن . یواش یواش راه و چاه رو فهمیدن و بالاخره مصمم شدن . هر چی داشتن فروختن و رفتن . با هر جون کندنی بود رفتن . روزهایی که تو کمپ بودن مطمئن بودن اوضاع اینجوری نمیمونه . بعضی وقتها چند قطره اشکی هم از چشمها میومد روز های اول طعم موفقیت میداد اما یواش یواش طعمش عوض شد . خیلی زیاد . دیگه معلوم نبود مزه غربت میده یا سختی روزگار یا شاید هم پشیمونی . مهم این بود که مزه ی موفقیت نمیداد . مادر روزهایی که تو بیمارستان بود خیلی با خودش مبارزه می کرد فکر برگشتن به سرش نزنه . اما هر روز بیشتر می فهمید پیروز این مبارزه نیست . اما جرات نمی کرد به شوهرش اینو بگه چون مطمئن بود تنها چیزی که بعد از 12 ساعت کار نمی خواد بشنوه حرف برگشتنه . اما چاره ای نبود . باید می گفت و بالاخره گفت .
تو هواپیما دخترش رو سفت بغل کرده بود و گریه می کرد گریه اش پر از دلتنگی پسرش بود . پسری که معلوم نبود براش چه اتفاقی میافته . پر بود از ترس اینکه دیگه پسرش رو هرگز نبینه . پر بود از دلواپسی آینده .
سعی میکرد خودش رو از تنگ و تا نندازه . لاک زدن و رفتن سر کار . لاک زدن و رفتن سر کار و ....وقتی پله ها رو تمیز میکرد یاد دخترش بود . وقتی جارو برقی هم میکشید همین جور . یخچال تمیز کردن ، گرد گیری و ... . یاد دخترش بود . با دخترش رابطه سردی پیدا کرده بود . نه اینکه اینجوری می خواست . نه . اما اصلا زمان برای برقراری رابطه نداشت قفط خستگی هاش به خونه می رسید . می دونست تمام تلاشش برای بهتر زندگی کردن دخترشه اما نمیدونست دخترش این رو می فهمه یا نه . اما آرزو میکرد این رو بفهمه .
یه روز که خسته برگشت خونه یه کاغذ رو در یخچال دید . نشست زمین . می خواست گریه کنه اما نای گریه کردن نداشت . رو کاغذ نوشته بود :
"مامان خداحافظ - دنبالم نگرد "

Monday, September 12, 2005

زنگها برای که به صدا در می آیند

یه مدت بود نسبت به آواز ویق ویقی که صبحها ساعتهام می خوندن حساسیت پیدا کرده بودم . یه روز زائده خاموش/روشن یکیشون رو پیدا نمی کردم ، با هدف اینکه باتریش رو از مدار خارج کنم تو حالت خواب و بیداری چند بار کوبیدمش زمین => محکم ماچ کردن زمین باعث شد جونش در بیاد و آواز خوندن یادش بره . به هر حال ساعتها کلی اعصابم رو خرد می کردن اما ساعت فعلیم برام بتهون فور الیز پخش میکنه تا مجبورش نکنم زمین رو ماچ کنه ، این تاکتیکش فعلا موثر بوده تا ببینم چی میشه .
تو زندگی به اندازه کافی مایه اعصاب خردی وجود داره دیگه لزومی نداره با دست خودمون ذهن خودمون رو درگیر جفنگیات بکنیم .

Saturday, September 10, 2005

گور بابای گنجشک پر

روز اول - جمعه :
از ساعت 11 صبح تا 12 شب مشغول راه اندازی این سیستمه بودم .
یه سال و نیم بود ویندوز نریخته بودم ( می تونین حدس بزنین سیستم چه جوری شده بود ) و نمی خواستم هم بریزم اما یه نرم افزار بود که حتما باید نصب می شد اما یه پیغام خطای مزخرف می داد . در نتیجه مشغول شدم . همه چیز خوب پیش می رفت . تا اینکه یهو تصویر رفت و restart شد . خلاصه با یه بار دیگه تکرار شدن این قضیه به صرافت افتادم که driverکارت گرافیکی دانلود کنیم . اون هم 25meg هیچی 2 ساعت مشغول دانلود بود . برای اینکه بیکار نباشم فوتبال پیروزی - سایپا رو نگاه کردم . موقع نصب گفت فلان چیز بهمان جور شده restart کنم گفتم هر جور دوست داری . اما به جای restart هنگ کرد . من هم شتری restart کردم نتیجه کلا تصویر تعطیل شد . کیس قدیمی رو باز کردم کارت گرافیکی در اوردم . حالا این کارت ATI لا مذهب در نمیاد طراحان خوشفکر مجبورم کردن از نیروهای قهریه استفاده کنم . یک کم اینترنت بازی تا معلوم شه اون کارت گرافیکیه چه مرگشه و ... .بالاخره درست شد .
نتیجه : گور بابای میکرو سافت با اون سیستم عاملش - گور بابای driver که 25 Meg - گور بابای پرسپولیس با اون بازیشون - گور بابای مهندس طراح ATI radeon 9200

روز دوم - شنبه :
صبح دل و روده دو تا سیستم کف اتاق بود که باید جمع می کردم گفتم هارد اون یکی رو هم این یکی ببندم . این شد 2 ساعت علافی . تا حالا به این مشکل بر نخورده بودم . هرگز احتمال نمی دادم ممکنه کابلها !!! جوری conflict داشته باشن که سیستم اصلا روشن نشه یا اگه بشه اصلا IDEها رو نشناسه . خلاصه تا کشف این موضوع دو بار فکر کردم سیستم کلا پرید.
رفتیم دانشگاه نتایج آزمایش ها اومده بود . (هزینه ها تعیین هر عنصر 10000 تومان یعنی یه میلیون هزینه شد ) بعد از کلی تجزیه تحلیل فهمیدم یه اشکال سیستماتیک وجود داشته و در نتیجه مقاله پر - یه ماه کار پر - یه میلیون پر - کفتر پر - گنجشک پر

روز سوم - یک شنبه :
خدا به خیر کنه .

Wednesday, September 7, 2005

شهرهای ما

مهمترین شهرهای آمریکا یا تو ساحل اقیانوس اطلس هستن یا آقیانوس آرام . استانبول خیلی معروفتر از آنکارا است . همه اسم سیدنی رو شنیدن اما کانبرا که پایتخت استرالیاست چندان شهر مشهوری نیست . شهرهایی از کانادا که هم مزر با آمریکا هستند خیلی مهم تر از اتاوا هستن و ... اما شهرهای بندری و مرزی ما جزو فقیر ترین شهرهای مان . فکر میکنم این مورد از نظر تاریخی هم قابل بررسی باشه . اما تحلیل سیاسی اینکه الان چرا اینجوریه بیشتر مورد توجه منه . چرا این شهرها علی رغم پتانسیل های بالا باید عقب نگه داشته بشن ؟

Saturday, September 3, 2005

شنبه روز بدی بود

بالاخره امروز مامان عمل کرد . رفتم بیمارستان کلی حالم گرفته شد . می دونم به کمک خدا دوباره روپا میشه اما وقتی دیدم خیلی حس و حال نداره و خدا خدا میکنه بگی نگی به هم ریختم .

Tuesday, August 30, 2005

اندر فواید وبا

یکی می گفت : این وبا خیلی چیز باحالی بود . استاد پروژه ام رو دو ماهه دودر کردم بعدا بهش می گم وبا گرفته بودم . تو دلم گفتم : خوش به حال مملکتی که دانشجوش تو باشی و با انجام پروژه اینجوری مهندس میشی .

Sunday, August 28, 2005

چرا زندگی اینجوریه ؟

یه آدم عشق فیلم بود که کارهای دیگه ای هم تو زندگیش داشت . با یکی از رفیقاش می خواست مقاله ای با عنوان " بررسی مدل سینتیکی سمنتاسیون کادمیم توسط روی " بنویسه . پروژه خودش هم وارد فاز اجرایی شده بود مشکلش ورق پلاتین بود و سولفات نیکل که حداقل کیلویی 75 هزار تومن قیمتش بود . رفته بود 280 دلار پول امتحان تافل و GRE داده بود و باید می خوند که اگه نمره نیورد وجدان درد نگیره . تعهد کرده بود تا 15 شهریور کل کتاب شیمی سال اول و دوم رو web-based بکنه اما 6 شهریور بود و کلی از کارهاش هنوز مونده بود . مجله الکترونیکی کاوه رو که یه جورایی همه کارش بود بی خیال شده بود چون می دونست که بقیه نمی دونن چه کارهایی بلده . تو این شرایط یه روز آقای شبکه جهانی که چند وقتی بود براش فیلم نیاورده بود توسط یه یابوی الکترونیکی ( emule ) و یه دوست تازه دیگه که اسمش خاطرم نیست فیلمهای Sincity - Cold Mountain - eight and a half - piano teacher - Interpreter - motorcycle diaries - Crash رو به دستش رسوند . آدم عشق فیلم حساب کرد علاوه بر 30 - 40 تا فیلمی که داره و هنوز ندیده باید یه وقتی هم برای دیدن اینها جور کنه برای همین خیلی غصه خورد از این که چرا روزها فقط 24 ساعتن و هفته ها هفت روزن و ماهها 12 تا بیشتر نیستن . از اینکه علایق آدمها با کارهاشون بی ارتباطه غصه اش بیشتر شد . از خودش پرسید چرا زندگی اینجوریه ؟

Friday, August 26, 2005

موال

خدا ایرانی جماعت رو گرفتار توالت فرنگی نکنه . من خودم با این ابداع ممالک اجنبی خیلی مشکل دارم . مکه و مدینه زهرمون شد از دست این توالت فرنگی . درسته موال خودمون به زانو فشار میاره اما هر چی باشه برای ماها که می خوایم نجس پاکی بکنیم و آب آبکشی مون هم ترک نشه نعمتیه .

Wednesday, August 24, 2005

حماقت همگانی

ما آدمهایی هستیم که به حماقت عادت کردیم . به فکر نکردن عادت کردیم . دوست داریم یه کار اشتباه رو هزار بار انجام بدیم اما یه بار بهترین راه بحل رو پیدا نکنیم .
یعنی چی حالا مگه چی شده ؟ قبول ندارین این جوری هستیم . قبول ندارین اطراف هر کدوم از ماها هزار مورد از حماقتهای خودمون و دیگران وجود داره که اصلا به فکر اصلاحشون نیستیم . اگه اقتصاد و سیاست و ... مشکل داره ، اگه هیچ کدوممون از زندگی راضی نیستیم ، برای اینکه خودمون آدمهای مشکل داری هستیم . اگه همه این آدمها رو ببری آمریکا بذاری با تمام امکانات ، اونجا هم به گند کشیده میشه .
امروز دنبال ثبت نام TOEFL بودم . باز سازمان سنجش بهتر از بانک تجارت شعبه طالقانی ( همون ساختمون بلند شیشه ایه ) بود . تو بانک به جای اینکه عین بچه آدم چهارتا میز پشت سر هم بذارن که آدم به ترتیب کارها رو انجام بده . چهار جا باید بری که تو سه طبقه مختلفه . کارت پیش هرکی تموم میشه باید بپرسی حالا کجا برم . انگار خوبه همه احمق جلوه کنن که نمی دونن الان باید چه گلی به سرشون بگیرن . ( از حق نگذریم بعضی ها هم واقعا خنگ بازی در میارن . نمیدونم کدوم قبرستونی به بعضی از IQ های خارق العاده لیسانس و فوق لیسانس داده که بقیه شو می خوان برن خارج بگیرن )
خدا رو شکر کارهام سریع راه افتاد اما اینکه مجبور باشم تو یه سیستم احمقانه منطقی فکر کنم ، اعصابم رو خرد میکنه .

Sunday, August 21, 2005

آبلیمو اینترنتی

راز مرا کسی داند ---- که این پایین را select گرداند


چه که بودم داییم یه کاغذ بهم داد که روش هیچی نوشته نشده بود بعد گفت اگه یه خرده داغش کنی می بینی چی نوشته .
اگه اشتباه نکنم با آبلیمو باید نوشت تا روی شعله متن معلوم بشه .
با آبلیمو که نمیشه تایپ کرد اما تو دنیای مجازی هم میشه اسرارآمیز نوشت .

Saturday, August 20, 2005

شرایط محیطی

خیلی وقتها کارهایی رو انجام میدیم که می دونیم نباید انجام بدیم و اتفاقا زیاد پیش میاد کارهایی رو انجام نمی دیم که معتقدیم باید انجام بشن .
هرقدر اراده فردی نسبت به شرایط محیطی قویتر باشه احتمال وقوع دو مورد بالا کمتر میشه اما مطمئنا این احتمال هیچ وقت صفر نمیشه.

Friday, August 19, 2005

هدیه روز پدر

برای روز پدر یه کار متفاوت کردم . به جای اینکه مثل هر سال یه چیزی بخرم برنامه ای ردیف کردم که بابا حال کنه .
برنامه ام این بود زنگ بزنم کارخونه ، وقتی منشی ارنباط رو وصل کرد بودن اینکه حرفی بزنم آهنگ Dancing Queen گروه abba رو بذارم و بعد هم قطع کنم اما گوشی رو خود بابا برداشت ( چون منشیش رو فرستاده بود اردوی بچه ها ، مواظبشون باشه ) و نشد که سلام علیک نکنم. بقیه قضایا هم همون بود که از اول برنامه ریزی کرده بودم .
این Dancing Queen برای بابا خیلی نستالژیکه . و مطمئنم از این کار خیلی خوشش اومد .
به نظرم کادو دادن برای روزهای تولد و مادر و پدر و ... تکراری شده ، اگه بشه کارهای نو کرد خیلی بهتره .

Wednesday, August 17, 2005

بچه پررو

حسین کعبی توپ رو از تو دروازه با دست کشیده بیرون بعد با کلی اعتماد به نفس رفته به کمک گیر داده از خط رد نشده بود .
بچه پررو بودن هم حدی داره .

Sunday, August 14, 2005

خیار فصل

دیشب با بچه ها رفتیم "سالاد فصل " از اول هم می دونستم فیلم مالی نیست اما می خواستم با بچه ها دور هم باشیم .
این فریدون جیرانی باید یه بار به خودش 90 دقیقه زحمت بده فیلم Following کریستوفر نولان رو ببینه تا گوشی دستش بیاد یه داستان پیچیده رو چه جوری باید تعریف کرد، نه اینکه با یه narration خیاری کل داستان رو هم بکشه .
می خوام بدونم تا کی میشه رو حماقت تماشاگر فیلم ساخت ( این عبارت بیشتر از ایران شامل Hollywood میشه ) .

Thursday, August 11, 2005

وبلاگ - روزنامه

به صفحه وبلاگ "شرق" که رسیدم سریع ورق زدم ، حتی اسم وبلاگها رو هم نخوندم ، در حالی که چند ماه پیش از این به این صفحه نگاه ویژه ای داشتم . تاکنون به هیچ یک از وبلاگ های معرفی شده مراجعه نکردم و احتمالا دیگران هم رفتار مشابه دارند ، معرفی وبلاگ آچار فرانسه در روزنامه شرق و عدم تغییر چشگیر مراجعین ( به گفته نویسنده وبلاگ ) شاهد همین مدعاست .
موضوع بحث من بررسی علل عدم توفیق معرفی وبلاگها در روزنامه است .
1- انتقال از فضای روزنامه به فضای اینترنت غالبا به سختی صورت میگیرد . عمدتا زمانی که افراد روزنامه می خوانند دسترسی به اینترنت ندارند و اگر هم دارند ترجیح می دهند در زمان مطالعه روزنامه از اینترنت استفاده نکنند . در نتیجه افراد باید جذب مطلب نوشته شده شوند ، نام وبلاگ را به خاطر سپرده و با یاد آوری مجدد آن نگاهی به وبلاگ بیاندازند از آنجا که این اتفاقات در طول هم قرار گرفته اند عدم وقوع هر یک مانع حصول نتیجه مورد نظر می شود .
انتقال به فضای اینترنت تنها برای روزنامه با اشکال همراه نیست . با مشاهده تبلیغات مسابقات ورزشی یا بیل بوردهای شهر و ... تمایل به مراجعه به سایتهای اینترنتی ایجاد می شود اما این تمایل عمدتا به عمل تبدیل نمی شود .
2- به نظر می رسد فضای وبلاگها به نوعی خود بسنده بوده و نیاز چندانی به کمک از خارج ندارد . اگر از قابلیتهای موجود در شبکه به درستی استفاده شود خود وبلاگ و وبلاگهای پر بیننده دیگر بهترین معرفها هستند ، به همین دلیل عمده کاربران اینترنتی که تمایل به نوشتن و خواندن وبلاگ دارند از همین روشها استفاده می کنند و لزومی به استفاده از روشهای ضعیف دیگر نمی بینند .
3- در روزنامه شرق نوع معرفی وبلاگهایی به نوعی نیست که خواننده واقعا جذب شود ، هرچند که ساز و کار مناسبی جهت پیشنهاد ندارم اما نوع نگارش متن به شکل موجود را مناسب نمی بینم .
4- موفقیت و عدم موفقیت سیستمها نسبت به هدف از پیش تعیین شده شان سنجیده می شود . اگر فرض کنیم که هدف از صفحه مورد بحث معرفی وبلاگ های مختلف نیست بلکه هدف آشنایی بیشتر مردم با خود وبلاگ ، مفهوم ، کارکردها و بعضی از نمودهای متنوع آن است احتمالا موفقیت بیشتری برای چاپ هفتگی این صفحه قایل خواهیم شد چه بسا عده ای با مطالعه همین صفحه به وبلاگ نویسی روی آورده باشند .

Tuesday, August 9, 2005

ذهن علم زده

یکی ازم پرسید چی کارا می کنی ؟ گفتم :
اکسیژن هوا ، دی اکسید کربن میکنم تا درختها بیکار نمونن .
از ذهن علم زده ما هم هر از چند گاهی هنر تراوش میشه .

Sunday, August 7, 2005

فیلتر پرس

تو بعضی از فرآیندهای های صنعتی وقتی ذرات معلق جامد ریز در محلول وجود داره ( اصطلاحا به این محلولها پالپ میگن ) که با سرند جدا نمی شن ، پالپ رو " فیلتر پرس " می کنن . تو اشل آزمایشگاهی فیلتر کاغذ صافیه و پرس توسط فشار هوا انجام میشه . ذرات جامد معلق رو کاغذ قرار میگیرن و محلول از کاغذ رد میشه .
به نظرم کار این سرویس هایی که به ما میدن از فیلتر گذشته و دقیقا دارن " فیلتر پرس " میکنن جوری که آدم احساس میکنه داره خفه میشه .

Friday, August 5, 2005

دونکته قرآنی


دیشب آقای الهی قمشه ای میگفت چیزهای خوبی رو یاد میگیرین به بقیه هم یاد بدین . دیشب که قرآن می خوندم دو آیه توجهم رو جلب کرد گفتم اینجا بنویسم شاید به درد بقیه خورد .
سیقول الذین اشرکوا لو شاء الله ما اشرکنا و لا اباونا و لا حرمنا من شیء کذلک کذب الذین من قبلهم حتی ذاقوا باسنا ... ( انعام 148) به زودی مشرکان خواهند گفت اگر خدا می خواست ما شرک نمی آوردیم ، همچنین پدران ما ، چیزی را حرام نمی کردیم ، پیشینیان آنان هم به همین گونه تکذیب پیشه کردند ، تا آنکه عذاب ما را چشیدند ....
این آیه یکی از مهمترین آیات در نفی نظر جبریون هستش و اثبات میکنه که انسان در ایمان آوردن یا نیاوردن مختاره .
... و لا تقتلوا النفس التی حرم الله الا بالحق ... ( انعام 151 )
و هیچ انسانی را که خداوند خون او را حرام داشته است نکشید مگر به حق
مگر این نیست که ترور قاضی بنده خدا موجب نقض آیه بالا شد . چه جوریه که بعضی ها خوشحال بودن ؟

اینک آخرالزمان

دیشب تا ساعت 2 بیدار بودم تحلیل "اینک آخرالزمان" (Apocalypse Now) رو میدیدم - چون دوبله مزخرف بود فیلم رو ندیدم ( صدای مارتین شین هیچ تشابهی با صدای دوبلر نداشت ) . تعجب کردم از اینکه من کلی با نور پردازی و فیلمبرداری این فیلم مخصوصا سکانس خانه فرانسوی ها و سکانسهای پایانی که مارلون براندو حضور داره حال کردم ، اما هیچ اشاره ای به این موضوع نشد .
این طالب زاده گیر داده بود به اینکه همه جای دنیا میتونه برای آمریکا ویتنام بشه .

Thursday, August 4, 2005

قابلیت

تو زندگی آدم یه سری قابلیتها رو باید داشته باشه فارغ از اینکه مورد استفاده قرار میگیرن یا نه . یکی از اونها رانندگیه .
دیشب به دعوت یکی از بچه های دانشکده رفتیم فوتبال . آخر بازی این رفیق ما یه هد زد که دماقش خورد تو پای یه بنده خدا . اونجا فکر کردیم دماقش شیکسته ( یاد فیلمه Million dollar baby افتاده بودم ). هیچی بردیمش بیمارستان و بقیه قضایا . اگه من رانندگی بلد بودم قضیه دیشب خیلی راحت تر حل میشد .
باید یه زمانی بذارم دنبال رانندگی برم .

Wednesday, August 3, 2005

قاضی بنده خدا

صفحه اول شرق خیلی خوب طراحی شده بود . پایان عصر خاتمی با عکسی از ترور قاضی بنده خدا .
جالب بود صبح اکثر بچه های دانشکده از اینکه قاضی بنده خدا ترور شده بود خوشحال بودن و میگفتن خیلی حال داده . خیلی جالبه دانشجو هایی که صبح تا شب عربده میکشن خشونت اخ ! خشونت پیف ! پاش که بیافته خیلی هم از خشونت بدشون نمیاد یعنی مرگ خوبه ولی برای همسایه .
در همین راستا به تمام دنیا حق می دم به ما بگن حامی تروریسم .
به نظرم این قاضی بنده خدا به هر حال بنده خدا بوده .

Monday, August 1, 2005

موبورها

ما کلا به مو بور ها علاقه خاصی داریم منظورم این نیست که بور طلایی های خودمون بیشتر به چشم میان بلکه منظورم کلا اروپا و آمریکاست .
این هندیهای یه عمر یوگا کار می کردن اما کی بهشون توجه میکرد ( یه مشت سیاه استخونی خودشون رو گره میزنن !!!) اما وقتی تو برنامه مو بور ها اضافه شد کلاس یوگا رند بازار شد .( واقعا خارق العاده است . سیر سلوک وصف ناپذیریه ، فقط باید تجربه کرد !!! .)
این چینی ها چند قرنه طب سوزنی دارن اما برای ما که اهمیت نداشت ( من خیلی می ترسم وقتی فکرشو می کنم چندشم میشه !!! ) اما حالا که مو بورها علاقه مند به طب سوزنی شدن حتما چیز مهمی باید داشته باشه ( این لگن خاصرم یه عمر درد میکرد پیش هر دکتری رفتم خوب نشد اما این طب سوزنی عین آب رو آتیش می مونه !!! )
پوشاک خودمون داخل تولید میشه میره کیش مارک مو بورها رو میخوره و قیمتش چند برابر میشه همه خوش و خوشحال میخرن اما اگه آرم ایرانی داشته باشه میگن نه ! به قیمتش نمیارزه .
خدا مو بورها رو برامون نگه داره که حداقل یه معیار خوب و بد برامون تعیین میکنن وگرنه همه چیز هم خوب میشد و هم بد .

Thursday, July 28, 2005

مادر

امروز "مادر" رو برای دفعه چندم کامل دیدم . راستش یه خرده هم گریه کردم ، حس خاصی داشتم که با فیلم کاملا جور بود .
خیلی اون پلان رو دوست دارم که غلامرضا ( اکبر عبدی ) چادر مادر ( رقیه چهره آزاد ) رو می بوسه .
خدا بیامرزه علی حاتمی رو .

river ride

این بازی که این بنده خدا لینک داده بود . حسابی مشغولم کرد . 14 مرحله رو رد کردم و امتیازم 2128 شد . بازی ذهنی درسته حال میده اما نه اینکه کل فسفر مغز به فنا بره . ( یاد بازی معروف آتاری و کومودور River Ride افتادم . همون هواپیما که رو رودخونه حرکت می کرد و هیچ کس به ته اون بازی نرسید .) به هر حال به کلی عزیزان توصیه می شود حتما مقداری فسفر اکسید کنند که خطوط روی مخشان بیشتر شود .

Tuesday, July 26, 2005

پارادوکس شرایط سخت

بارها شنیدم که ما ایرانی ها مردان روزهای سخت هستیم . یعنی هر چی شرایط سخت تر باشه ما بیشتر استعدادهای خودمون رو نشون میدیم . به نظرم این فقط برای ما صادق نیست چرا که بسیاری از پیشرفتهای علمی و اختراعات و اکتشافات بشر ناشی از شرایط پیچیده و بحرانی جنگ جهانی بوده . از طرف دیگه به نظر میرسه تو جوامع مختلف هرقدر فشارها روحی و فکری کمتر باشه احتمال اینکه افراد اون جامعه موفقتر عمل کنن بیشتر میشه . این دو عامل که متعارض هستن بعضا نتیجه یکسان میدن که پارادوکس جالبیه .
از اونجایی که هزینه حمامی که می خواستم استفاده کنم بالا بود برای پیدا کردن مواد جایگزین فاز مطالعاتی رو کلا از اول شروع کردم . حاصل این مطالعات پیدا کردن 15 تا مقاله جدید بود که 9 تا شو تونستم بگیرم ( تربیت مدرس تنها دانشگاهیه که کماکان به سایت های گردن کلفت علمی دسترسی مقالات Full-Text داره . درنتیجه رفتیم اونجا و برای 1 ساعت اینترنت 800 تومن دادیم اما عوضش مقاله هایی با قیمت 20 تا 40 دلار گیر اوردیم که خیلی می ارزید ) کلی مطلب جدید تو زمینه ای که فکر می کردم عمده مطالبش رو بلدم به دست آوردم که باید بشینم بخونم .
شرایط سخت ممکنه منجر به نتایج مطلوب تر بشه . این هم برای خودش پارادوکسیه .

Sunday, July 24, 2005

شغل

بچه پولدار بودن هم برای خودش شغلیه .

Saturday, July 23, 2005

فیلتر

به نظرم فیلتر کردن فی نفسه چیز بدی نیست . من یه دادش دارم 12 سال داره تازه با اینترنت داره آشنا میشه همین که سایت های دری وری نمی تونه بره خیلی خوبه ( تو آمریکا هم پدر مادر ها می تونن فیلتر بذارن بچه ها سایتهای نامربوط نرن ) . اما فیلتر کردن کیلویی و همه رو از دم تیغ گذروندن اشتباهه . همه رو گوسفند فرض کردن و همه رو با یه چوب روندن اشتباهه .
نفهمیدم سایت netstatbasic.net رو برای چی بستن . و خیلی سایتهای دیگه که همین جوری کرکره ها رو کشیدن پایین .
داشتم رو پروژه کار می کردم تو گوگل سرچ کردم high tungsten elecroplating bath یعنی حمام پوشش دهی غنی از تنگستن ، پیغام اومد طبق قوانین جمهوری اسلامی نمی تونم این رو سرچ کنم . عصبانی نشدم . فحش هم ندادم . سریع notepad رو باز کردم شروع کردم به نوشتن همین که الان دارم می نویسم .
وبلاگ برای تخلیه روانی بد نیست . برای همینه بعضی ها تو وبلاگ حرفهایی رو می نویسن که خجالت می کشن به زبون بیارن .

Thursday, July 21, 2005

اقتصاد اقتصاد اقتصاد

نوشته قبلی رو که پابلیش کردم یه سر به شنیاکی زدم دیدم درددلهای منو و خیلی های دیگه رو نوشته . این هم لینکش .

کار

دیروز سر خردمند منتظر بودم محمدرضا بیاد تا بریم استخر . یکی از بچه های دانشکده رو دیدم پشت یه پراید که یک خانم را پیاده کرد و پول گرفت . رو مو برگردوندم تا منو نبینه و احتمالا خجالت نکشه . با خودم فکر میکردم اگه متوجه من بشه ممکنه ناراحت بشه اما حالا که خوب فکر می کنم می بینم این رفتار من بیشتر اون فرد رو شرمنده کرد چون به خاطر اینکه داره کار می کنه ( حالا هر کاری ) شخصیتش رو ندید گرفتم .
خاله که از آمریکا اومده بود می گفت مشکله شما اینه کار نمی کنید . میگفت اگه کسی اونجا نیاز به پول داشته باشه خیلی راحت کار میکنه این کار می تونه پخش کردن روزنامه باشه یا هر کار دیگه و اگه برنامه ای باشه که دعوتش کنن خیلی راحت میگه من امروز باید روزنامه پخش کنم . نمی تونم بیام .
ما هزار بار شنیدیم "کار عار نیست " 10 میلیون دفعه گفتن پیغمبر دست یه کارگر رو بوسید اما اینها فرهنگ نشده .حداقل برای من جا نیافتاده که شخصیت یه آدم با مسافرکشی کم نمیشه .
چقدر باید تلاش کنیم تا برای منه نوعی این فرهنگ شکل بگیره که باید کار کرد ؟

Wednesday, July 20, 2005

اقتصاد ام القرای 20 سال آینده منطقه

من خودم پارسال عربستان رانی دونه ای 2 ریال خوردم که به پول خودمون 500 تومن میشه . تو کیش رانی دونه ای 400 تومنه . تهران نوشابه خانواده 500 تومن اما کیش 800-1000 تومن . انقدر وضع اقتصادیمون خرابه که باید خدمون رو با بورکینافاسو و بیافرا و امثالهم مقایسه کنیم . آقایونی که چشم انداز 20 ساله نوشتین تا ام القرا منطقه ( این واژه رو از خان داداش اخذ کردم ) بشین ، یه خرده به دور و برتون نگاه کنین ببینین دنیا دسته کیه .

ببینید شکلات Ritter Sport تو کیش 900 تومنه و تهران حدودا 1500 .آخه روی یه شکلات چند نفر باید بخورن ؟ راه درآمد همه شده دلالی . تولید هم بریز دور . ( الان حسش نیست به گلد کوئست گیر بدم وگرنه می دادم ) .

ناصر خسروئیه


امروز رفتم ناصر خسرو دنبال تنگستنات سدیم چون قیمتی که گرفته بودم خیلی زیاد بود . عجب جای خفنی بود . ناصر خسرو روحت شاد فکر کنم اگه زنده بودی بی خیال سفر میشدی . هر روز میامدی تو همین خیابون که به نامته و از عجایب و غرایب یومیه محدثه ، نکت ثمین اکتساب می نمودی . به هر حال تنگستات سدیم فیمت رندش 20-25 هزار تومن ( کیلویی ) و یه مغازه هم 14 هزار تومن می داد که یه جورایی مشکل حل میشه .اما سولفات نیکل آزمایشگاهی کیلویی 95هزار تومن و صنعتی کیاویی 5-10 هزار تومنه . مشکلی که استفاده کردن از نمک صنعتی داره اینه که ممکنه حمامت
جواب نده به علاوه اگه بخوای مقاله خارجی بدی نمی تونی بگی نمکی که از ناصر خسرو خریدم اما برای مقالات داخلی که همه می دونن اینجا چه خبره مشکلی نیست . آخرین مشکل قیمت بالای سیترات آمونیوم ، همه کیلویی 90 هزار تومن می گفتن و یه جا کیلویی 40 هزار تومن . تو فکرم اگه بتونم از یه حمام دیگه استفاده بکنم که سیترات آمونیوم نخواد .
اما عجب بازار بی حساب کتابیه هر کی هر چیزی رو هر قیمتی که می خواد میگه وبه هیچ جا هم بر نمی خوره .

کارگر و گرما

هوا خیلی گرم شده به نظرم هوای کیش قابل تحملتر از اینجا بود . توی این هوای گرم کولر گازی خیلی حال میده . از وقتی خونه دو تا کولر گازی به خودش دیده ، در خونه به حدفاصل بهشت و جهنم تبدیل شده . { بیلو کلنگ و تیشه - کولر آبی نمیشه ، جیغ و درخت و شیشه - کولر گازی همیشه }


پارسال این موقعها کاراموزی می رفتم . اون موقع وبلاگ نمی نوشتم اما اگه از اون موقع شروع می کردم حرفهای روزنویس مهمی داشتم . در کارخونه مذکور ریخته گری می فرمودند عمدتا چدن و دمای ذوب ریزی تقریبا 1310 درجه سلسیوس بود . وقتی فکر می کنم آدمهایی برای ماهی 100 هزار تومن هر روز کنار پاتیل ذوب مشغول به کار بدنی سخت هستن حالم گرفته میشه . واقعا تو حق کارگر ایرانی اجحاف میشه و یه جور استثمار واضح تو اینچور محیطها به چشم میخوره .

Monday, July 18, 2005

تنگستات سدیم

شاید برای هیچ کس مهم نباشه تنگستات سدیم کیلویی صد هزار تومنه ( اگه گیر بیاد ) اما این باعث شد کل پروژه من بره رو هوا . یعنی هر چی زور زدم کشک و پشم . دو ماه کار من کیلویی چنده ؟

Sunday, July 17, 2005

از سفر باز آمدم

از کیش بر گشتم . سه روز خوب بدون اینترنت و روزنامه . سه روز عالی بدون فن آوری اطلاعات و اطلاعات . اگه بخوام همه چیز رو بنویسم خیلی زیاد میشه اما سعی می کنم به درد بخورهاشو ثبت شه .
1- بعد از اتفاقی که تو استادیوم آزادی افتاد با یکی از بچه ها دانشکده چت می کردم که بهش گفتم بی خیال شو !! راجع به این قضیه حرف نزنیم .داره اعصابم خرد میشه . بعد که راجع به مشکل پیش اومده برای خودم تو استادیوم آزادی نوشتم لینکش رو براش فرستادم اینجوری تبدیل شد به تنها کسی از بچه های دانشکده که می دونست من اینجا مطلب می نویسم . این بنده خدا جلوی خودم به سه تا دیگه از بچه های دانشکده گفت که آدرس وبلاگ من چیه . من هیچ عکس العملی نشون ندادم چون نمی دونستم عکس العمل صحیح چیه . وقتی با اسم مستعار می نویسی معنیش اینه که نمی خوای هویت واقعیت مشخص باشه . یعنی می خوای اگه چیز به درد بخوری می نویسی بقیه بخونن نه اینکه چون شخصیت حقیقیت رو میشناسن . فکر نکنم اون سه نفر خیلی حس و حال وبلاگ خوندن داشته باشن اما این موضوع باعث شد یه خرده درباره مستعار نویسی بیشتر فکر کنم بعدها یه مطلب مفصل راجع به این قضیه باید بنویسم .
2- استحاله مفاهیم چیز جالبیه . استحاله رو سری ، استحاله حجاب و ... . به من ربطی نداره کی چه جوری می خواد لباس بپوشه . اما کمتر از 10 نفر دیدم که حجاب به اون مفهومی که به نظر من حجاب محسوب میشه داشته باشن . فکر میکنم قبل از انقلاب هر جا می رفتم بیشتر از این تعداد به چشم می خورد . استحاله مفاهیم مطرح شده در زمان انقلاب هم چیز جالبیه .
3- باید یه زمان بذارم راجع به اینکه چرا خیلی وقتها به تونایی های دیگر آدمها توجه نمی کنم و فکر می کنم از همه بهترم و همه کارها رو باید خودم انجام بدم فکر کنم . انگار زیادی رو طبله " منم منم " می کوبم اونقدر که گوش بقیه درد میگیره .

Monday, July 11, 2005

مالیخولیای اقتصادی

1- اگه کسی بخواد هم مسلمون باشه و هم تو ایران زندگی کنه خسر الدنیا و الاخره میشه .
مثلا تو بحث شیرین اقتصاد هم باید به دولت مالیات داد هم باید خمس ( بعضا زکات ) پرداخت کرد ، اگه احتمالا از موافقین پر و پا قرص نظام بپرسید بابا این چه وضعیه ؟!! احتمالا متذکر میشه که حضرت علی (ع) برای اسب هم اضافه بر سازمان مالیات تعیین کرد و این مالیات که دولت میگیره عین همون اسب میمونه شایدهم ( مالیات بگیرها عین اسب حضرت علی هستن یا اسب حضرت علی سوار مالیات بده ها شده یا یه چیزی تو همین مایه ها ) .
2- یارو دعا کرد ننه اش بمیره ، باباش یه زن جوون بگیره ، با زن باباش بریزن رو هم ، باباش رو بپیچونن -- از قضا باباش مرد ، ننه اش یه شوهر نخراشیده کرد ، شوهر ننه اش تو برنامه هفتگیش یه حالی هم به یارو قصه ما میداد .
3- بند 1 و 2 به بی ارتباط هستن مگر اینکه تنتون بخاره
4- بی تربیت اون اسب حضرت عباس بود که اصلا ربطی به اسبهای مالیاتی دوران حضرت علی نداشت
5- اسب حیوان نجیبی است . پدرم با پرداخت مالیات کمک به سازندگی کشور می کند. گلد کوئست معاف از مالیات میباشد .
6- اون یارو بند 2 هم به شیوه خودش مالیات میده .
7- با کلمات مقابل یک جمله بسازید : مالیات - ملت - ملیت- مال مردم -
8- از ماخولیا چندان گفتم که سعدی علیه الرحمه کف کرد و بیت زیر رو سرود
چون نیک نظر کرد پر خویش بر آن دید
گفتا ز که نالیم از ماست که بر ماست
9- کف گیر ته دیگ خورده
10- شیپیش ته جیبم سه قاپ میندازه
11- آه نداریم با ناله سودا کنیم
12- با سیلی صورتمون رو سرخ نگه می داریم
13- یه سال بخور نون و تره
14- هر کی می خوره اشکنه گوزش خیارو میشنکه ( ادبیات فولکوره ، جون هر چی مرده گیر ندین )

Sunday, July 10, 2005

Game Syndrome

قبلتر از این متوجه شده بودم که نسبت به بازی های اکشن شلوغ پلوغ مثل quake arena 3 - undying - painkiller ... حساسیت دارم و دچار سردرد میشم ولی این Silent Hill 4 با وجود اینکه اصلا مشابه اونها نیست اما سردرد بیشتری به همراه داره . جوری که جمعه 2 ساعت بازی کردم بعدش 4 ساعت خوابیدم .
بازی ها هر چقدر هم با حال باشن ارزش سردرد رو ندارن .

ادامه احساسات وبلاگی

نمی دونم باید اینها ( 6 7 8 9 ) باید بخونم و حالم گرفته شه یا بگم بی خیال این بنده خدا هم مثل خیلی های دیگه که وبلاگ نمی نویسن و دردشون برای خودشون میمونه . اما فعلا نمی تونم نخونم می خوام تا آخر این قصه رو دنبال کنم. امیدوارم آخرش این جمله باشه and they live togehther happily ever after

Saturday, July 9, 2005

احساسات وبلاگی

من بالنسبه احساساتی هستم ( بچه که بودم خیلی برای اوشین و خیلی فیلمها و سریالهای دیگه گریه می کردم) اما گذر ایام یادم داده چه جوری باید از بروز خارجی احساسات جلوگیری کنم اما وقتی این نوشته ها (1 2 3 4 5 ) رو خوندم حسابی قیافه ام به هم ریخت جوری که اگه الان کسی بیاد تو اتاقم باید بپرسه چیزی شده؟

احتمالا چند روز پشت سر هم به اینجا سر میزنم تا یه خبر خوب بشنوم .
چه جوری میشه برای کسی که اصلا نمیشناسمش ناراحت و نگران باشم .

فیلم بازار

این دو روزه عجب فیلم بازاری بود . پنج شنبه " ماهی ها عاشق می شوند " و " چه رویاهایی می آیند " رو دیدم . دیروز هم " سرزمین محکومین " و " dirty Rotten Scoundrels " و آخرهای فیلم کانال یک به اسم " پدر برزگ" بعدش هم " تغییر چهره - face off " و " کشتن مرغ مینا " آخر شب هم " دلیجان آتش " که مدتها می خواستم ببینم اما گیرم نیومده بود .
خوره فیلم بودن هم مصائب شیرینی داره .

Thursday, July 7, 2005

تیتراژ

" ماهی ها عاشق می شوند " رو سینما عصر جدید رفتم دیدم . به نظرم تیتراژ فیلم خیلی خوب بود . تیتراژ تو سینمای ما تقریبا گم شده ( حالا نیست همه چیز سر جای خودشه ! ) غیر از چند تا فیلم تیتراژ هیچ کدوم از فیلمهای سالهای اخیر رو یادم نمیاد - روبان قرمز و قارچ سمی دقیقا یادمه -
واقعا بعضی از تیتراژها قد خود فیلم ارزش دارن مثلا Fihgt Club واقعا عالی بود .

Wednesday, July 6, 2005

فرصتها

یه استاد داریم از 23 نمره میده و به ازای هر تاخیر بیست و پنج صدم و هر غیبت نیم نمره کم می کنه . چون کلاسش 8 تا 10 چهارشنبه بود مطابق معمول تمام کلاسها رو غیر از دو تا با تاخیر رفتم . جلسه آخر هم غیبت کردم یعنی از اون سه نمره اضافه کلا محروم بودم . امروز لیست نمرات رد کرد . دیدم 15 شدم و بالاترین نمره کلاس 17 شده بود . نمره ام میتونست 18 بشه اما نشد .
خیلی وقتها به گذشته نگاه می کنیم می بینیم خیلی از فرصتها رو راحت از دست دادیم . اما معتقدم اینجور نگاه کردن به گذشته غلطه چون فقط به یک هدف خاص نگاه میشه بقیه چیزهای کسب شده مورد توجه قرار نمی گیره . در مورد تاخیرهای روز چهارشنبه یه علت مهم وجود داره و اون هم بیدار موندن برای دیدن لیگ قهرمانان اروپاست . من لذت دیدن فوتبالها رو کسب کردم که تو این نگاه می تونستم 18 بشم اما 15 شدم به حساب نمیاد .
اینکه آدم بتونه تمام چیزهایی که تو عمرش به دست آورده و تمام چیزهایی رو که از دست داده بررسی کنه غیرممکنه . باید از گذشته عبرت گرفت اما حسرت فرصتهای از دست رفته رو خوردن به کاری نمیاد به علاوه فرصتهای از دست رفته باید با چیزهای به دست آمده همزمان در نظر گرفته بشن.

Tuesday, July 5, 2005

ادامه نامه نگاری ها

نوشته روبورند :

بند یک.

در مورد اینکه بشود آدم بگوید این کار رو بکن و اینکار رو بکن تا خواننده‌ات بیشتر شود. چه فایده دارد؟ میدانی تا آدم دنبال چیزی نباشد به دست آوردنش ارزشی برایش ندارد. فرض کن شما تو خیابون یک میکروسکوپ الکترونیکی 3 تنی پیدا بکنی... به جز نگاه کردن به پوست پیاز چه فایده‌ی دیگری برای شما دارد؟ آیا شما علم استفاده از اون رو داری؟ مگر اینکه پزشک باشی محقق باشی و سالها کار بکنی تا بالاخره بتونی پشت اون میکروسکوپ بشینی و ازش استفاده در جهت دانشت بکنی...بنده یک زمانی که اوایل وبلاگنویسی بودم یک راهنمای طنز در عین حال جدی برای اینکار نوشتم :"راهنمای گرفتن لینک بدون درد و خونریزی" لینک:
http://www.roborend.com/archives/2004/09/000193_tutor_of_linking_without_war.php

الان هم وقتی دوستی ازم لینک بخواد و تمایل نداشته باشم محترمانه دعوتش میکنم تا اون صفحه رو بخونه.این یک مورد استثناء است. مثل اون کتابی که چند روز پیش جایی دیدم که یک کارمند متروی ژاپن در مورد تکنیکهای پیداکردن صندلی در مترو نوشته و عجیب ازش استقبال شده.خب. ببینید اینها توضیح تکنیک است. یعنی من میتوانم بنویسم که یک وبلاگ دوماهه چه کار بکند تا از وبلاگهای 6 ماهه لینک بگیرد ولی نمیتوانم بگویم چه کار بکند که علمش مورد توجه مردم قرار بگیرد.مفهومه؟ منظورم این است که تکنیک همیشه قابل آموزش است ولی جوهره چی؟ ما الان در دنیای کیفیت زندگی می‌کنیم. یعنی مردم به دنبال کیفیت هرچیزی هستند. (البته مردم اینجا منظورم مخاطب دیجیتالی است. بر سر در یک وبلاگی به خط زر نوشته:مردم دو نوعند آنها که صفر و یک را می‌فهمند و آنها که نمی‌فهمند J اینجا منظورم اون صفر ویکی ها هستند.) خلاصه اینکه پیدا کردن پارامتر "خوب بودن" سخت نیست ولی انتقالش از آدمی به آدم دیگر خیلی مشکله. میدونید مثلا شلوار پگی یا مانتوی صورتی تنگ نیست که آدم بره از مغازه بخره. اینها یک جور تجربه است که در شتاب عجیب عصر اینترنت هم بیشتر از یکسال طول میکشه که آدم بتونه به دست بیاوردش...

بند یک. بخش دو.

مشخص کردن یک معیار رو من دوست ندارم. هر وقت انسانها خواستند یک چیزی رو استاندارد بکنند گند زده‌اند به همه‌چی! قبول می‌کنید؟ برای مثال در همان کتاب زهیر که در بحث قبل بهش اشاره کردم پائولو داستان استاندارد شدن ریلهای راه آهن رو تحقیق کرده... (حالا فکر میکنی من همون یکدونه کتابو خوندم نه؟) آره...فاصله‌ی ریل قطارها در تمام جهان یکسانه و حدود 140 و چند سانتیمتره یادم نیست دقیق ولی به هر حال رند نیست. پائولو تحقیق کرده و دیده این استاندارد که در تمام قطارهای مدرن جهان هم رعایت شده از فاصله‌ی چرخهای گاریهای یونانی به ارث رسیده! یعنی یک استانداردسازی کاملاً غیر علمی و فقط از روی تقلید.حالا شما فرض کنید ما هم بیاییم و برای وبلاگنویسی یک اصولی را تدوین بکنیم.مثلا:وبلاگنویس باید یک در میان پست‌هایش به روزنوشت و تخصص‌نوشت تقسیم بکند تا خوانندگان هر دو دسته را حفظ بکند (این تحقیق از آقای سلمان جزیری است که چند وقت پیش به این نتیجه رسیده بود که وبلاگهای چند ساله آنها هستند که به اون روش مطلب بنویسند.) و ... آیا ما مطمئن هستیم که این یک قانون
است؟ در زمانه‌ای که cpuها در عرض 6ماه منقرض می‌شوند ما چگونه می‌توانیم برای یک "سیل بزرگ" به نام حرکت وبلاگنویسی بیاییم و قانون تدوین بکنیم؟ نمیگویم نمی‌شود. ولی نظر شخصی‌ام این است که صحیح نیست. حداقل این که الان زمانش نرسیده باید صبر کرد و قدم به قدم با این حرکت جلو رفت تا ماهیتش به کل شناخته شود.

بند دو:

خوشحالم که منظورم رو رسوندم. قرار نیست همه با من هم عقیده باشند.

بند سه.

نظر شما کاملاً متین. چیزی برای شما خوب است که با معیارهای شما منطبق باشد. ولی یک سئوال: آیا معیارهای شما را
خودتان تعیین می‌کنید؟ جواب: نخیر شما معیارها را انتخاب می‌کنید. از میان معیارهایی که همان اکثریت (در هر زمانی) تولید کرده‌است. پس این هم به نوعی تبعیت از اکثریت است. معیارهای ذهنی شما هم بر اساس آموزه‌هاتون (90درصد) شکل میگیره. یا براساس محیط زندگیتون یا بر اساس دین والدینتون. پس باز هم با دیگران ارتباط داره. آدمها عوض می‌شوند. این رو قبول دارید؟ آدمها به مرور زمان و بالارفتن دانشها و تغییر محیط و بیشتر شدن تجربه و به علل دیگر عوض می‌شوند. سبک زندگیشان سبک غذاخوردنشان سبک لباس پوشیدنشان سبک موزیکشان و در همه موارد آدمها عوض میشوند.اگر این تغییر در بلندمدت اتفاق بیافتد اشکالی ندارد ولی اگر کسی در کوتاه مدت دچار تغییر عظیمی بشود دو حالت دارد. یا میگویند "خودش را گم کرده" یا به عنوان یک نابغه میگذارند روی سرشان و حلوا حلوایش می‌کنند. ولی در هر صورتی انسانها تغییر می‌کنند... و چون اجتماع از انسانها حاصل می‌شود بنابراین با تغییر تک به تک انسانها اجتماعشان هم تغییر می‌یابد. یعنی یک دگردیسی تاریخی شکل می‌گیرد. مثالش رو هم ملموسه. فرض کنید تا دوست سال پیش مردهای ایرانی لباسهای عبا و قباداری می‌پوشیدند و کلاهای نوک تیز بلندی بر سر داشتند. آیا شما امروز حاضر میشوی با این لباس بروی دانشگاه؟



در حالی که شما به امیرکبیر افتخار هم می‌کنید ولی حاضر نیستی به خاطر شرایط اجتماعی (خوب یا بدهایی که در ذهن دیگران است) لباسی شبیه لباس امیرکبیری بپوشی که در همه‌ی کتابهای تاریخی‌ات ازش به نیکی یاد شده. پس عزیزم نگو که معیارهای شما با اختیار خودت تولید می‌شوند. انسان در هر شرایطی مجبور به یک چیزی است. اهالی فقه میگویند این طرز فکر"جبریها" است. نمیدانم. ولی زندگی کوتاهم بهم یاد داده که ما "برای" دیگرانزندگی می‌کنیم. در بهترین حالتش ما "با" دیگران زندگی می‌کنیم و در شیرین‌ترین حالتش دیگران "برای" ما زندگی می‌کنند. خلاصه اینجوریا... میدانی چرا بیشتر آنلاینها (همان صفر و یکیها) اینترنت را دوست دارند و بعضا معتادشند؟ چون این اجبار به حداقلش میرسد. وجود دارد. من با فیلتر تهدید به اجبار میشوم ولی این اجبار زیاد هم سفت و سخت نیست. پس هنوز هم میتوان حداقل بهش گفت.

مخت رو خوردم ببخشید.

---------

پاسخ من :


با سلام

به نظرم میرسه چون موضوع بحث رو از اول مشخص نکردیم یه خرده پراکنده گویی شد چون اگه الان بخوام دقیقا جواب میل شما رو بدم باید نظراتم رو راجع به اینکه رشد جوامع بشری با استانداردهاشون اندازه گیری میشه بنویسم که اون موقع احتمالا عوض دیالوگ مونو لوگ میشه و اگه بخواد دیالوگ باقی بمونه یه موضوع کاملا مجزا میشه که احتمالا ربط چندانی به جایزه وبلاگ مانی نمی تونه داشته باشه . می دونم شما چفدر مشغله دارید اما می دونم نوشتن یه میل که نزدیک 500 تا واژه داره کلی وقت میگیره . با وجود اینکه از نظرات شما خوشم میاد و دوست دارم بیشتر با نوع نگاهتون آشنا بشم اما اجازه بدید اینجور بحث ای کلی و کلانگر رو به یه وقت دیگه موکول کنیم .
شما می خواهید بنا به هر دلیلی به وبلاگهایی که به نظر شما خوب هستند جایزه بدید من هم می خوام بپرسم خوب یعنی چی ؟مثال می زنم اگه یه کسی به من یه فیلم بده بگه این فیلم جایزه بهترین فیلم رو برده ، فیلم خوبیه ! ازش می پرسم جایزه بهترین فیلم کن رو برده یا جایزه اسکار رو برده . چون من به صورت حدودی می دونم معیارهای بهترین فیلم تو هر کدوم از اینها چه معنایی داره و از هر کدوم از این فیلمها باید چه انتظاری داشته باشم . هیات داوران کن یه سری معیارهایی برای خوب بودن داره اسکار یه سری دیگه .جفتشون هم خوب تلقی میشن اما خوب با کدوم نوع نگاه معیار داشتن به این معنی نیست که یه دستورالعمل نوشته بشه همه از روی اون فیلم بسازن بلکه یه سری چهارچوبهای کلی رو مشخص میکنه . در مورد جایزه وبلاگ مانی هم همین مطلب صادقه شما به چی میگین خوب . من اصلا دنبال چیزی مثل : یه درمیون نوشته هاتون فلان جور باشه تا بقیه بپسندند! نیستم و اتفاقا مخالف اینجور بخشنامه ها هستم . اما کماکان معتقدم یه عده که میگن یه چیز خوبه باید یه تعریف حداقلی از خوب بودن داشته باشن تا بقیه هم بفهمن منظور از خوب چیه .

- لینک نوشته طنزی که فرمودید error داشت در نتیجه نتونستم بخونم .

موفق باشید .

Monday, July 4, 2005

نامه نگاری های من و روبورند

بعد از اینکه مطلب قبلی رو نوشتم به روبورند میل زدم که آقا این مطلب یه بخش مهمیش مربوط به شماست . این بنده خدا هم جواب ما رو مفصل داد ، ما هم ایضا . کمامان نامه نگاری می کنیم باشد که رستگار شویم .


-------------

پاسخ روبورند به نوشته قبلی :
با سلام.ممنون از لطفی که داشتید و وقت گذاشتید

عرض به خدمت شما. که فرمایش شما متین. معیار مهمترین بحث در هر مسابقه‌ای است ولی وبلاگ یک کودک چهارساله است که نمی‌توانیم و نه اجازه داریم خودش را با خودش معیار کنیم یا بسنجیم بنابراین دست به دامان افکارعمومی میشیوم در بعضی مباحث (که در اتفاقا در وبلاگ خود من هم یکی دوتایش پیدا میشود) آمده است که قدرت در وبلاگستان دیجیتال. فقط "لینک" است. ما به وسیله‌ی این مسابقه می‌خواهیم قدرت را در وبلاگستان بسط ببخشیم.چون این کار کاملا با نظرسنجی از افکار عمومی دارد جلو میرود و هنور به نحوه‌ی انتخاب برترها نرسیده‌ایم جواب قاطعی برای شما ندارم ولی وبلاگهایی جایزه خواهند برد که "در نظر داوران یا مخاطبان مسابقه" بهتر وزیباتر جلوه بکنند. (همان اصل دموکراسی).

با وجود اینکه من خودم دموکراسی را نمی‌پسندم ولی راه بهتری هنوز وجود ندارد...

باز منتظر نظرات شما هستم.
Regards,
Mehdi Hakimi

--------------

پاسخ من به میل اول روبورند

با سلام

بنده متاسفانه منظور شما رو از " خودش را با خودش معیار بسنجیم " متوجه نشدم . من فکر می کنم برای هر مقایسه ای معیار لازمه . اما راجع به اینکه معیار از درون خود سیستم باید تولید بشه یا معیارها باید از بیرون برای سیتم مشخص بشن به سادگی نمی تونم جواب بدم .

شما نوشته بودید : "قدرت در وبلاگستان دیجیتال فقط لینک است." به نظرم میرسه که شما اول باید کارکرد و کابرد و حد و مرز این به اصطلاح وبلاگستان را مشخص کنید تا بعدا بشه روی نقاط ضعف و قوتش بحث کرد این واژه و مشابهاش (وبلاگشهر و ... ) اگرچه خیلی استفاده میشن اما مفهوم مشخصی که برای همه اهل زبان یکسان باشه رو به ذهن متبادر نمی کنه .

فرموده بودید : " بهتر و زیباتر جلوه بکنند " من هم می خوام حداقل بفهمم معیار بهتر بودن چیه . نظر شخصیه بدون استدلاله یا پارامترهایی وجود داره که بهشون توجه میشه .

- می خواستم اگه اجازه بدهید جواب شما و این میل خودم رو پابلیش کنم .

موفق باشید

---------

پاسخ روبورند به میل اول من :


ایده کوچک عزیز سلام.
ممنون از علاقمندی شما به بحث.

بند سه.
جواب سئوال را با سئوال نمی‌دهند ولی اینبار چاره‌ای نیست. به نظر شما چرا یک وبلاگ 500 بیننده روزانه دارد؟ در حالی که ممکن است همسن و همشکل و همقد همان وبلاگ روزی 10 بازدید کننده هم نداشته باشد؟ لابد علتی دارد که یک وبلاگی به نظر عده‌ی بیشتری خوب است که روزانه بهش سر می‌زنند. نه؟ پس "ملاک" یا پارامتری برای خوب بودن به نوعی تعداد خوانندگان هستند. خوانندگان شعور دارند و میدانند وقتشان را صرف چه چیزی بکنند. (هدف مسابقه کمک به ایجاد علاقمندی نسبت به وبلاگهایی است که سکس نیستند. برای جامعه مفیدند. اندیشه بشری را ترقی می‌دهند ولی خواننده کمتر دارند. به این صورت که پیش‌نهاددهند‌ه‌ها نامحدودند (حداقل 100 وبلاگ نویس با روزانه جمعاً حدود30هزار مخاطب. اینها چون با تلاش خودشون به این جمعیت مخاطب دست یافته‌اند. {در حالی که از ابزارهای زرد استفاده نکرده‌اند} بهتر میدانند که سلیقه‌ی مخاطب عام چیست؟ بنابراین وبلاگهایی را که میتوانند در آینده اقبال بلندتری داشته باشند را معرفی میکنند. مسابقه به این وبلاگها کمک می‌کند که شناخته شوند... یعنی خوب بودنشان به عرصه ظهور دربیاید.) {قضیه صفحات سکس و زرد در اینترنت را با این بحث قاطی نکنیم. اینها انگل اجتماع مجازی ما هستند ولی خود اینها هم لازمند. اگر نباشند و اگر نبودند مطمئن هستم یک نقص دیگری به وجود می‌آمد.}

بند دو.
وبلاگستان دنیای مجازی ماست. اصولا این تعاریف با چند ماه زندگی‌کردن دروبلاگستان به دست می‌آید. یعنی چیزی نیست که بشود با کلمه توضیح داد. فرض کنید که تعریف دنیایی که شما درش زندگی می‌کنید یک تعریف واحد است؟ یعنی وقتی از یک بچه 5 ساله بپرسی شما کجا زندگی میکنید احتمالا میگوید در کوچه فلان. وقتی در 12 سالگی بپرسی می‌گوید بچه‌ی فلان محله هستم... و همینطور برو... برسد به لیسانس اگر بپرسی شما کجا زندگی می‌کنی می‌گوید در ایران یا تهران یا خلاصه یک محدوده‌ی بزرگتر را می‌بیند. در حالی که اگر از یک منجم بپرسی کجا زندگی می‌کنی؟ می‌گوید در منظومه شمسی! از کهکشان راه شیری. پس تعریف محیط زندگی کمی مشکل و متفاوت است. وقتی می‌گوئیم وبلاگ‌شهر منظور گوینده همان دنیای اینترنت است ولی در ذهن گوینده قسمتی از آن مد نظر است. منظورم این است که کل این کلماتی که به دنیای دیجیتال بزرگ نسبت داده می‌شود در واقع تعریف یکسانی دارند ولی اندازه‌ای متفاوت... و با مدتی در زندگی در این محیط عادی و ملموس می‌شوند... امیدوارم منظورم را رسانده باشم.

بند یک.
و اما قدرت؟ خب. کتاب آخر پائلوکوئیلو به نام زهیر حاوی چند فوت کوزه‌گری در مورد زندگی است. در اغلب صفحات به طرز شگفت‌انگیزی به "بانک مساعدت" اشاره شده است. این بانک مساعدت یک بانک مجازی است که مردمی که نسبتا مشهورتر هستند به جوانترها یا گمنامترها کمک می‌کنند تا پیشرفت بکنند. به این صورت که فرض کنید نویسنده‌ی جوانی کتاب خوبی (معیار خوبی کتاب چیست؟!) نوشته است ولی فروش ندارد. از طریق یک آشنای ناشر از پائلو می‌خواهد که در مراسم فروش کتاب حضور پیدا بکند تا کمی در فروش کتاب تاثیر داشته باشد... امیدوام مفهوم باشه. علت اینکه پائولو اینکار را قبول می‌کند اینست که خودش هم از همین راه به شهرت رسیده و اکنون باید قرضهایش را به بانک بپردازد... در دنیای مجازی ما (وبلاگستان. وبلاگشهر یا هر چیزی که اسمش هست) همین بانک مساعدت به طرز عجیبی ستون زندگی است. یعنی اگر بانک مساعدت وجود نداشته باشد ما همگی جزیره‌های سرگردان و دورافتاده خواهیم بود. ولی با وجود ابزاری مثل بلاگرولینگ و امثالهم که شبیه همان ناشر بانک مساعدت عمل می‌کنند ما به هم مرتبطیم. و اصل این ارتباط همان لینک است. حالا روشن شد چرا لینک قدرت است؟ و چرا ما علاقمندیم قدرت بین جزیره‌های نوپا هم پخش بشود؟ اینها بحثهای فلسفی و وجودی وبلاگستان است. که من هرگز در وبلاگ خودم هم جرئت به مطرح کردنش پیدا نکردم. به این علت که شما وقتی در داخل یک اتاق نیمه‌تاریک هستید شناسایی محتوایی آن اتاق دربسته تقریبا غیرممکن است. و ما اکنون در یک اتاقی داریم زندگی می‌کنیم و می‌خواهیم بدون خروج از اون تعریف دقیقی براش ارائه کنیم. سخت است... مثال ملموس‌ترش خود زندگی انسانی است... همه چیز در مورد زندگی میتواند یک خواب باشد. این رو قبول دارید؟ اثبات خود این مساله که "انسان وجود دارد" (بدیهی ترین اصل از پیش پذیرفته شده ذهنی) مدتهای مدیدی طول کشیده است... نمی‌دانم که بود که در آخر عمر و هنگام موت به شاگردانش گفت : من ثابت کردم که هستم. شما بروید ثابت کنید که دنیا هم وجود دارد!

از این بحثهای پراکنده یک نتیجه‌ی واحد گرفتن مشکل است. ولی چون سئوالات از وجود "جوایز وبلاگی مانی(1)" به وجود آمده این بحثها رو به این شکل جمع می‌کنیم که:
* دنیای وبلاگستان فارسی وجود دارد. ولی چون هنوز جوان است (4 ساله) تعاریف دقیق و قواینین دقیق اش هنوز به صورت قاعده و نوشته در نیامده‌است.

* وبلاگستان بر اساس "لینک" به وجود نیامده ولی شاهراه زندگی و حرکت در وبلاگستان لینکها هستند.

* معیار "خوبی" در جهانی که به دموکراسی بیمار است. (بیماری دموکراتیزه شدن دارد) با "تعداد" ارتباط مستقیم دارد. دلیل جداول تاپ تن موسیقی. دلیل: تاپ تن پرفروشترین فیلمها. دلیل: تاپپ تن پرفروشترین کتابها... چیزی در این دنیا خوب است که توجه تعداد بیشتری از انسانها را برانگیزد. مردم کتابی را راحتر و سریعتر می‌خرند که تعریفش را از دوستی شنیده باشند.


----

پاسخ من به میل دوم روبورند :

با سلام

واقعا از اینکه در مورد این بحث وقت می گذارید متشکرم . زمانی مطلب اول رو تو وبلاگم نوشتم و به شما میل زدم اصلا انتظار جواب مبسوط نداشتم . امیدوارم به نتایج قابل ارائه به دیگران هم برسیم .

خب اگه فرض کنیم وبلاگهایی که مخاطب بیشتری دارند احتمالا علل علاقه مندی افراد این به اصطلاح وبلاگستان به موضوعات مختلف رو بهتر از بقیه درک کردن باید بتونن پارامترهای موثر رو اسم ببرن و مشخص کنن . بعد از اینکه این پارامترها مشخص شد بقیه هم می تونن خودشون رو با یه سری معیار قیاس کنن ، به علاوه اگه قرار شد به بهترین وبلاگها جایزه داده بشه همه می تونن وبلاگهای انتخاب شده رو با معیارهای معرفی شده بسنجن .

فکر میکنم منظور شما رو از بلاگشهر متوجه شده باشم اما به نظرم همه عین شما فکر نمکنن .

از این طرز تفکری که میگه می خواهیم قدرت بین جزایر نوپا هم پخش بشود خیلی خوشم میاد و احتمالا این طرز تفکر اگه درست اجرابشه نتایج خوبی رو به همراه داره .

با تعریف " چیزی در این دنیا خوب است که توجه تعداد بیشتری از انسانها را برانگیزد " به هیچ وجه موافق نیستم . در این دنیا چیزی برای من خوب است که با معیارها من سازگاری داشته باشد . هر کسی با توجه به معیارهای ذهنی خودش خوب و بد رو تشخیص میده . موافقم در هر جمعی بر اساس اینکه نظر اکثر افراد به عنوان نظر همه تلقی میشه اما به هیچ وجه معنیش این نیست که آدمها به خاطر جمع معیارهاشون رو تغییر دادن .


اگه لطف کنید به جای نوشتن تو ادیتور میل یه فایل txt ضمیمه کنید برای ادیت و پابلیش کردن کار من ساده تر می شود .

-----

خیلی طولانی شد می دونم . اما این داستان ادامه دارد .

Saturday, July 2, 2005

جوایز وبلاگی - استاندارد وبلاگی

چند بار از طریق آچار فرانسه مزاحم ساده تر از آب شده بودم . اگه اشتباه نکنم یه بار هم گوگل ما رو برداشت برد اونجا . بعد از اینکه از طریق خبرچین متوجه شدم قراره فستیوالی ( نمی دونم این لغت اینجا کاربرد داره یا نه اما چون تو لوگوی پیشنهادی این واژه اومده از همین استفاده کردم ) وبلاگی برپا بشه هر روز یه سری بهش میزنم ( رفته تو لیست bookmarkهایی که اسمش رو گذاشتم reading daily )
با وجود اینکه این جور حرکتها رو خیلی میپسندم و فکر می کنم میتونه در ارتقا کیفیت وبلاگها موثر باشه . یه جورایی شبیه EFQM که سیستم جایزه دهی اروپایی مدیریت کیفیت بر اساس یه سری معیارها مشخص تو چند تا شاخه اصلیه . اما اون چیزی که به نظرم مورد توجه قرار نگرفته بحث معیار و استاندارده . من فکر می کنم قبل از اینکه لوگو و جوایز و ... مشخص بشه باید معیارها و سنجه های کیفیت معلوم شده باشه . توجه به ایجاد یک استاندارده که می تونه افزایش کیفیت رو به همراه داشته باشه .
به نظرم با توجه به فابلیت های اینترنتی موجود خیلی خوب میشه از عقل جمعی استفاده کرد تا به یک استاندارد حداقلی رسید که مسلما بعدها قابل تغییره .
خلاصه : اول تعیین کنید ( کنیم ) وبلاگ خوب یعنی چی بعد جایزه بدیم .

اضافات افاضات : به نظرم یه مشکل کوچیک این وسط وجود داره که ممکنه کل کار رو بعدها ضایع کنه این مشکل تفکر بعضی از وبلاگ نویس های قدیمی تره که بعضا فکر می کنن بزرگ یه قوم هستن . این رو از اونجا میگم که بعضی از جوایز پیشنهادی همچین حسی رو متبادر می کرد .

Friday, July 1, 2005

China vs Russia

1- اون عکسی رو که برای BBC فرستاده بودم گذاشتن روی شبکه . نمی دونم هر کی عکس بفرسته می ذارن یا انتخاب میشه . به هر حال خوب کاری کردن .
2- مسنجر باز بود دیدم یه نفد آنلاینه نخواستم مزاحمش بشم . availble شدم ببینم چیزی مینویسه یا نه . ... سه نفر که ظاهرا آفلاین بودن مزاحمم شدن .
3- یه سایت چینی پیدا کردم از اینها که هر چی نرم افزار بگی Crack کردن . من نمی فهمم چرا بعضی ها فکر میکنن این چینی ها بی دین و لامذب هستن ، به نظر من که عبادت به جز خدمت خلق نیست ( اینها هم به خلق الله هویجوری حال میدن ) خدا با اوصیا محشورشون کنه .
4- من قبلا می دونستم بعضی ها میشینن wallpaper های عجیب غریب درست می کنن اما اخیرا به این نتیجه رسیدم که این هم هنر - صنعت عظیمیه برای خودش . یه سایت روسی پیدا کردم که پر از کارهای گرافیکی واقعا عالیه که دقیقا برای Desktop طراحی شدن . خدا به این روسها هم خیر بده که از چینی ها هم بهتر هستن .
5- چون الان دارم از سایت چینیه دو تا نرم افزار دانلود میکنم نمی تونم wallpaper که رو desktop گذاشتم آپلود کنم تا بقیه منظورم رو از طراحی شده برای desktop متوجه بشن . این یعنی همون چیزی که میگن چینی ها دارن کل دنیا رو فلج می کنن .

Thursday, June 30, 2005

تنهایی

امتحانها تموم شد . خیلی هم بد نشد تقریبا عین همیشه بود .
تو وبلاگ در جستجوی کلمات یه نوشته بود با عنوان تنها اما امیدوار ، دیدم بدم نمیاد برای خالی نبودن عریضه یه عکس بگیرم برای مسابقه عکس تنهایی BBC بفرستم . به نظرم عکسی که براشون فرستادم خیلی خوب بود .
عکس زیر رو هم برای همون موضوع گرفتم که قابل قیاس با اون یکی نیست ولی ... .


Thursday, June 23, 2005

فردا - انتخابات

Some dance to remember
Some dance to forget
(Hotel California - Eagles)

Tuesday, June 21, 2005

بیلان جرم کوره بلند

فردا امتحات محاسبات متالورژی دارم . مشغول حل بیلان کامل جرم کوره بلند می باشم . بسیار مساله پیچیده ای است .

Monday, June 20, 2005

پینوکیو




بچه که بودم کارتون پینیوکیو رو می دیدم . هیچ وقت هم راجع بهش فکر نمی کردم که اینها یعنی چی فقط می دیدم . بعدها فهمیدم که اگه نگاه نمادین به پینوکیو داشته باشم چقدر همه چیز درست در میاد .
پینیکیو یک انسانه که گناهکار به دنیا اومده ( فرهنگ میسحیت نه اسلام ) برای همین از جنس چوبه . جینا اردکی که همراهشه و بعضی وقتها پینوکیو حرفش رو گوش نمیکنه و بعدا نتیجه اش رو می بینه همون وجدانه . وجدان که اگه حرقش رو گوش نکنی به خطا میری . روباه مکار و گربه نره شهوت و خود بینی هستند که همه چیز رو میگیرند و صرف کارهای بیهوده می کنند . فرشته مهربون یک مقام مذهبیه که اگه به گناهات اعتراف کنی ظاهر میشه و بهت آرامش میده . پینیکیو وقتی دنبال خوشگذرونی میره تبدیل به حیوون میشه و وقتی تصمیم میگره در راه درست زندگی کنه و گول شهوت و خودبینی رو نخوره توسط فرشته مهربون به یک انسان واقعی غیر چوبی تبدیل میشه و ... .
نگاه نمادین به داستان پیکینیو برای تحلیل خیلی خوبه اما اگه بچه باشی لازم نیست درس رو تحلیل کنی باید درس رو یاد بگیری . تاثیری که انیمیشن هایی مثل پینوکیو روی بچه ها می تونه بذاره واقعا زیاده .
اگه می خواین یه تحلیل خوب راجع به پت و مت بخونین حتما به اینجا یه سری بزنین .



اضافات افاضات : شنیاکی می گفت لولک و بولک به صورت واضحی توی یک کشور کمونیستی ساخته شده ، چون دو تا بچه هستن که کلا ننه بابا ندارن و هیچ وقت هم نیازی به ننه بابا احساس نمی کنن .