Wednesday, May 30, 2007

I am almost always late

دیروز زدم تو گوش آخرین امتحان دوره فوق لیسانس. تمام کلاسها رو دیر میرسم هیچ، امتحانها رو هم خدای نکرده رج نمیزنم. این ساعت زندگی من تمام وقت دنبال چکهای پاس نشده اش قدرت خدا. نمی دونم چه بلایی سرم باید بیاد که درس عبرت بشه به موقع سر قرارها و کلاسها و ... حاضر بشم.
همین 2 هفته پیش جلسه ای بود با حضور چند تا پروفسور و Phd , ... که قرار بود شخص شخیص بنده هم به بقیه معرفی بشه. اونجا هم 10 دقیقه دیر رسیدم. وسط حرفهای استاد آلمانیه که ساعت اتمی متحرکه رفتم تو. ای دل غافل صندلی ها همه پره. رفتم از بیرون صندلی خرکش کردم. لامذهب صندلیه ناهار لوبیا پخته خورده بود نمیدونم چرا این همه سر و صدای نابهنجار از خودش بیرون میداد. حالا یارو آلمانیه هم سکوت کرده تا من کپل مبارک رو بندازم رو صندلی بیتربیت. ما بقی هم رقص شاطری من و صندلی رو تماشا میکنن.
دیر رفتن یه طرف، انجام کلیه امور مهمه در دقایق 93 الی 95 و بعضا در رختکن هم همون طرف.
ساعت 7 صبح پرواز داشتم به مقصد بلاد شمالی اون هم برای مدت طولانی و ساعت 2 شب مشغول بستن ساک و جمع و جور کردن مدارک بودم. ابوی هم بالای سرم خون خونش رو میخورد و دلش میخواست همین رو بهونه کنه جوری بزنه که به پرواز نرسم و کل قضیه بماله بمونم ایران ور دل خودش درس بخونم. من هم تو ژست علی گلابی قیافه "من کلا آدم نوستالژیک وطن پرستی هستم" به خودم گرفته بودم. ابوی برای اینکه یه خرده فشار رو تخلیه کنه گفت: بابا جان من ساعت 4 بیدارت میکنم. من هم نگذاشتم نه ورداشتم گفتم برای 5 خودم کوک کردم. (این ابوی ما وقتی می خواد بره شاه عبدالعظیم از 4 ساعت قبلش تو شمس العماره منتظر میشینه). اینو که گفتم طاقت نیورد از اتاق رفت بیرون که یه وقت جوری نزنه که به پرواز فردا نرسم.
القصه، 20 دقیقه دیر رفتن سر امتحان خوردگی، ثبت 12 جلسه تاخیر از 16 جلسه درس تولید آهن، ثبت نام به عنوان آخرین نفر هم دوره لیسانس و هم فوق لیسانس و ... تنها گوشه ای از هنرهای این حقیر است.
با وجود اینکه این رفتار رو ضعف خودم میدونم هیچ حرکتی در جهت اصلاح از خودم نشون نمیدم. سالهای اخیر دست پیش رو میگیرم که پس نیافتم. اگه قرار باشه با کسی کار کنم از اول شرط و بیع میکنم که حق نداری به دیر کردن من گیر بدی اگه قبول نداری شما به خیر و ما به سلامت. بندگان خدا اولش گرم هستن میگن قبوله. یه بله میگن و 9 ماه بلکم بیشتر رودل میکشن.
یه جمله تاریخی هم در این زمینه گفتم:
من نه منتظر کسی میمونم و نه دوست دارم کسی منتظرم بمونه.
البته فحشهایی هم در همین باب شنیدم که در این مقال نمیگنجه.
شاید ژنتیکی باشه. یعنی روی ژنهام ثبت شده که همه جا باید دیر برسم وگرنه بر اساس آمار و احتمال هم که باشه باید 50% موارد سروقت به کارهام برسم؛ شاید هم اون دکتر کاشانچی دست شیکسته تو بیمارستان سجاد 10 دقیقه دیرتر از زمان مقرر من رو به دنیا اورده. نمیدونم خلاصه اینکه:
I am almost always late.

هدر بلاگر- ایده و لامپ

حاج سید یوسف مرحمت فرموده مراتب برهم کردن تمثالهای ما فوق بلاغر را به سمع رسانند. به لمح بصر آزمودیم. موافق افتاد. و الله اعلم بالعاقبت الامور.

اینکه لامپ چرا نمادی از ایده های تازه است بر من مکشوف نیست. اما نشانه ای بهتر از آن سراغ ندارم. فلذا لامپ پر مصرف را عشق است.

Friday, May 18, 2007

غذای غیر دانشجویی و بانوان محتمل

بعضی روزهای تعطیل، غذای غیردانشجویی بار میذارم تا خیلی حس ننه من غریبم بهم دست نده. اگه شکل و شمایل کار خوب از کار دربیاد عکس میگیرم که بر همه معلوم بشه من هوا نمیخورم.هفته پیش ماهی درست کرده بودم و دیروز که تعطیل بود لوبیا پلو. از خود تغریف نباشه، آشپزیم بد نیست. یعنی تو آینده میشه رو دیالوگهای زیر حساب کرد:

ماهی مخصوص اکساویچه

- عزیزم مامانم اینها امشب میان خونه ما، میشه از اون لوبیا پلو خوشمزه هات درست کنی.
- چشم خانم.
(خیلی زن ذلیلی)

- من اگه دو روز نباشم از گشنگی میمیری بدبخت.
- آره! حداقل برای دو روز دیگه لازم نیست بعد از خوردن شفته پلوهات بگم خیلی خوشمزه بود عزیزم و خنده های گشاد تحویل بدم
(آهان بذاره بره خونه باباش خودش بعد به غلط کردم میافته)

- نگفتی اون کی بود برات لوبیا پلو درست میکرد.
- #@--*&@___!@^$#
(اوهوی آدم جلو زنش از این حرفها نمیزنه)


- ^&%$__)&&%#!@_(*&^(+
- ...
(هیچ مردی گیر چنین سلیطه ای نیافته)


هیچ دقت کردین تمام دیالوگهای مزخرف رو زنها میگن و من بعضا پاسخی در خور میدن و اصلا هیشکی پیدا نشد که بگه:
عزیزم من این استقلالت رو خیلی دوست دارم.

اضافات افاضات: حالا خوبه یه لوبیا پلو درست کرده این همه به خودش امیدوار شده.

Monday, May 14, 2007

منطق زرد - تندیس زرد

رجا نیوز 6 تندیس زرد به برنامه شب شیشه ای اهدا کرده بود که تمام تندیسها به نحوی مرتبط با بهرام داران میشد. سومین تندیس خیلی به دلم نشست:
3.امریکایی ترین تندیس زرد دنیا تقدیم می شود به برنامه «شب شیشه ای» بخاطر تبلیغ لری کینگ و اُپرا توسط هنرپیشه خوشتیپ ایران که احتمالا همون هنرپیشه خوشتیپ در تاکسی یا از ماهواره همسایه شون دیده!!

به چند نکته در باب این تندیس اشاره کنم.
0- یک اصل پنهان در این جمله وجود داره: هر کس ماهواره داره از ارزشها فاصله گرفته یا یه همچین چیزی. اصل هم که اثبات نمیخواد. پس این اصل را می پذیریم.
1- بهرام رادان حداقل چند روزی آمریکا بوده و تو همون چند روز می تونسته با اپرا و ... آشنا بشه.
2- بنده در طول عمرم سر جمع 24 ساعت پای ماهواره که تنها اختراع بشر نیست، هم نبودم. اما مجله تایم که چندین ساله اختراع شده هر ساله 100 نفر از تاثیر گزارترین آدمهای جهان رو معرفی میکنه و اپرا هم 5 بار توی این لیست دیده شده. اینترنت هم چند سالی هست که اختراع شده. راستی ویکی پدیا و ای میول و تورنت هم اختراع شدن.
3- فرض کنیم طبق گفته رجانیوز تنها راه مطلع شدن از این آدمها ماهواره همسایه و تاکسی باشه. خب خود این عزیزان به ما بگن چه جوری این آدمها رو شناختن. نکنه شماها به بعضی چیزها محرمید و بقیه نامحرم. شما ببینید خوبه اما بهرام رادان ببینه کفره.
4- فرض کنیم برای سلامت جامعه یه عده باید محرم باشن و یه عده دیگه نامحرم. وقتی تو سایت مینویسن "اپرا" چند حالت پیش میاد: یا خواننده میدونه این آدم کیه که در اینصورت عین بهرام رادان باید با نیش کنایه تنبیهش کرد. یا نمی دونه اپرا کیه که در این صورت باید بیخیال فهمیدن عبارت شما بشه. شاید هم بره از راننده تاکسی بپرسه که اپرا کیه. یه حالت دیگه هم هست که نویسنده رو حماقت خواننده خیلی حساب باز کرده باشه.

بهرام رادان پسرخاله ام نیست. وقت دیدن شب شیشه ای هم ندارم. اما حالم از اینجوری اتیکت چسبوندن به آدمها به هم میخوره.

Sunday, May 13, 2007

آنچه بر ما میگذرد

مردی که پا در کفش بزرگی کرده بود، قدش به شلوار خودش هم نمیرسید.

مراسم توديع و معارفه ‌رييس گروه مشاوران جوان رياست جمهوري-منبع

Saturday, May 12, 2007

من نه منم


این دفعه دوم که تو خواب انگلیسی حرف میزنم. نمی دونم از خود بیگانگی که میگن همینه که یه زهر مار دیگه است؟

Sunday, May 6, 2007

دوستی وبلاگی و خداحافظی تلخ

اولین بار با مفهوم "نوشت-دوست" (pen pal/pen friend) در کلاس زبان انگلیسی آشنا شدم. همون زمان برام خیلی هیجان انگیز بود که یکی از این دوستان داشته باشم. کسی که فقط از دریچه نوشته با من تعامل داشته باشه. اون زمان چنین امری محقق نشد. اما الان احساس میکنم که از این نوع دوستان کمابیش اطرافم دارم. دوستان وبلاگ نویسی که از خودشون، علایق، ایده ها، دردها، آرزوها و ... میگن و من می خونم. و متقابلا آنچه به نظر من گفتنی است رو میشنوند. در شیوه قدیمی رد و بدل کردن نامه بخشی به پرسشها و نامه های قبلی سپری میشه اما وبلاگ نویسی این بخش رو معمولا نداره. هر کسی مونولوگ خودش رو میگه و همین مونولوگهاست که وبلاگنویس و خواننده رو به هم نزدیک میکنه. هر وبلاگ نویس با خواننده وبلاگش نوعی طرح دوستی میریزه و با هر نوشته اش به دیگران اجازه میده تا بهش نزدیکتر بشن. همان جور که کمرنگ شدن بعضی از دوستی ها آدم رو آزرده خاطر میکنه، ننوشتن یک وبلاگ نویس هم میتونه آدم رو مکدر کنه. نمیشه حکم کرد چون یک روز تصمیم به نوشتن گرفتی تا آخر عمرت باید بنویسی. تصمیم به ننوشتن همون قدر ساده میتونه باشه که تصمیم به نوشتن. نمیشه حکم کرد هیچ وبلاگ نویسی خداحافظی نکنه. نمیشه.

لینک شرتو برداشتم و فیدش رو هم ایضا.
همین جوری هم دوتا عکس شرتو گذاشتم تا عریضه خالی نباشه.

Thursday, May 3, 2007

وزیر کشور و فرار مغزها

" مصطفي پورمحمدي " وزير كشور در گرگان گفت : در دو سال اخير ديگر كسي نمي‌تواند ادعاي فرار مغزها را از كشور داشته باشد.
پورمحمدي " افزود : شايد در سالهاي پيش ، اين ادعا وجود داشت ولي اكنون اين مساله‌از بين رفته و دولت توانسته به خوبي فضا را براي محققان و پژوهشگران آماده سازد.
به گفته وي، دولت بسيار بيش از گذشته به علم و تحقيق بها مي‌دهد و نخبگان، امروز بسيار بيشتر از گذشته ارج و قرب دارند ، مسئولان بدون منت هزينه همه تلاش‌هاي جوانان و دانشمندان را تماما مي‌پردازند.
وي با اشاره به اينكه در كشور به روي كسي بسته نيست، افزود: همه آزادند به هر جاي دنيا كه مي‌خواهند بروند ولي جلوي رشد فرار نخبگان و مغزها به طور جدي گرفته شده است. (منبع خبر)

1- پیش از این با عباراتی مثل شاخص فرار مغزها 500% کاهش نشان میدهد یا بودجه تخصیصی بنیاد نخبگان 800% افزایش یافت و امثالهم انس و الفت گرفته بودیم؛ اما عبارتی مانند "نخبگان ارج و قرب بیشتری دارند" به چه معناست، الله اعلم.

2- توی ده کدخدا میتونه گندم برداشتی امسال رو با پارسال مقایسه کنه اما وقتی بحث بر سر مقایسه بین میزان ارج و قرب در ایران و خارج از ایرانه، نمیشه خودتون رو با خودتون مقایسه کنید بعد هم بگید خب خدا رو شکر مساله حل شده. در نتیجه میزان ارج و قرب نخبگان در بقیه جاهای دنیا رو هم در نظر بگیرید.

3- تو سریالهای ایرانی یه بابای بد پولدار وجود داره که یه جا میگه : من که همه چیز رو فراهم کردم شماها چه مرگتونه. و البته بابایی که صبح کنار حوض وضو میگیره و بچه ها رو هم از خواب بیداره میکنه هم هست. جناب وزیر، محقق و نخبه فضای آرام و بدون دغدغه احتیاج داره (همون آرامش حوض و سکوت سحر) که لزوما با پول حل نمیشه.

4- این امکانات و بودجه ای که می فرمایید کجا بود که ما ندیدیم؟ همش به دختر 16 ساله مکتشف انرژی هسته ای رسید؟
لطفا تعداد TEMهای موجود در کل دانشگاههای کشور رو اعلام بفرمایید. و مشخص کنید دانشمندان ایرانی که بر روی مواد نانو کار میکنن بدون این میکروسکوپ چه جوری characterization مواد رو انجام میدن.
در ضمن بعد از نود و بوقی که دانشگاه تهران یکی خریده چرا اجازه نمیدن به دست توانمند محققین ایرانی برسه؟ حق مسلم و اینها؟

5- اصلا تمام حرفهای شما درست. امکانات فراوون و وبودجه سرشار و مغزها در خانه. خب چی. این که مغزها ایران هستن که مساله مهمی نیست. مهم اینه که این مغز رو کجا استفاده میکنید. زیر دست کدوم مدیر میره. آقای بذرپاش نظرشون در این مورد چیه.

6- دولت وزیر علوم، تحقیقات و فن آوری نداره؟ دولت سخنگو نداره که وزیر کشور باید در مورد فرار مغزها نظر بده؟

7- من اخیرا کشف کردم که حرفهای مدیران رده بالای مملکت رو نباید مطلق نگاه کرد. مثلا همون بحث دختر 16 ساله رو باید بررسی کنید برای کدوم جمع گفته شده. و آیا اگه خبرنگار CBS در این باره سوال بپرسه، تایید میشه یا تکذیب. خلاصه اینکه اگه این عبارات رو جناب وزیر در جمع دانش آموزان پیش دانشگاهی فرمودند. که حرفهاشون 100% درسته.

8- دلم خیلی پره. از خیلی چیزها و خیلی آدمها.