Thursday, September 16, 2010

سیگار و زندگی

مدتی بود که از همه کناره گرفته بود فقط و فقط با خیالات خودش سرگرم بود

مثل گذشته ها برای ژست روشنفکری سیگار نمیکشید

بلکه تنها چیزهایی که توی این دنیا براش مونده بودن طعم سیگار بود

و فکر مرگ

سیگار

و فکر اینکه چه جوری خودش رو خلاص کنه.

و اینکه نکنه وسط راه پشیمون بشه.

به اسلحه بیشتر علاقه مند بود. کششی مالیخولیایی به اسباب بازی فیلمهای وسترن و گنگستری.

اما کار خودش نبود باید کسی رو پیدا میکرد. که ماشه رو بکشه خونها رو پاک کنه و جنازه رو زیر خاک. باید میگشت

بالاخره آدم مورد نظرش رو پیدا کرد

اون هم اهل سیگار بود

و به اندازه کافی مرگ اندیش

شاید همین مشابهت ها باعث نزدیکی بیشترشون شد

و آن هماغوشی و مغازله که نوری در خود داشت و روشنی بخش بود.

تلالو دوباره آن حس زنانه که هنوز مطلوب دیگران هستم، دیگران دوستم میدارند

برایش روشن شد که زندگی سیگاری است که تا ته باید آن را کشید


اضافات افاضات: متاثر از "طعم گیلاس" عباس کیارستمی می باشد