Monday, September 26, 2005

ایران جایی برای دیپلماسی باقی نگذاشت

1- این عبارت " ایران جایی برای دیپلماسی باقی نگذاشت " برای من خیلی خیلی مهم به نظر رسید اما نمیدونم چرا دیگران رفلکسی از خودشون نشون ندادن ، شاید هم من به اندازه کافی نگشتم ، اما همین که برای دیدن عکس العمل نیاز به گشتن وجود داره معنیش اینه که به این عبارت به اندازه کافی توجه نشده .
چند سال پیش روزهای اول عید یهو اینترنت و شبکه خبر و ... پر شد از اینکه آمریکا به عراق حمله کرد . اما واقعا یهویی بود؟ آمریکایی ها بدون اینکه شرایط و موقعیت و نظر جامعه عراق رو بودنن ریختن تو عراق ؟ به نظر من اینطور نیست . اونها دقیقا برآیند نظرات مردم عراق رو می دونستن . چه جوری ؟ صندوق رای که نذاشته بودن ، سایتی هم برای نظر سنج بر پا نکرده بودن . احتمالا یه جمله ای مثل " عراق جایی برای دیپلماسی باقی نگذاشت " رو گفتن بعد عکس العمل جامعه عراق رو بررسی کردن . و این همون کاریه که الان دارن با ما می کنن . الان کسی به نیروهای آمریکایی که تو افغانستان هستن توجه داره ؟ اصلا چند نفر هستن چی کار می کنن ؟ ذهن ها رو خودشون معطوف عراق کردن . نکنه چند روز دیگه ذهنها متوجه ایران بشه و عراق فراموش . مطمئنا اون روز اینقدر مشکلات داریم که اگه یه دوربین CCN جلومون ببینیم . از دردهای خودمون بگیم نه بدبختی عراقی ها .
برادر من ، خواهر من باید نشون بدیم که مفهوم این حرف رو می فهمیم تا اونها هم بفهمن ایران کجاست . عین سیب زمینی از تمام قضایا رد نشیم . چون بعدها عین سیب زمینی باهامون رفتار می کنن

2- آقایونی که میگین ملت ایران رو به قبله دراز نمیشه . من هم با شما موافقم ملت ایران رو به قبله دراز نمیشه ، چون فرصتش رو نداره . مسافرهای ایرباس رو به قبله شدن . نه وقتش رو نداشتن . آیا غیر از دسته گل انداختن تو آب کار دیگه ای تونستین بکنین . تونستید غرامت بگیرید . یا هر سال جیگر ملت رو خون می کنید که فلان روز بهمان غلط رو کرد ناو وینسنس و نمیگید هنوز هیچ گهی نخوردید برای اینکه حق ملت ایران رو بگیرید ؟
آقایون خیلی دوست داشتید افغانستان بشه ویتنام دوم بشه . اما نشد . الان خیلی زور می زنید که بگید آمریکایی ها تو عراق گه گیجه گرفتن نمی دونن چی کار کنن و عراق داره ویتنام میشه . اما خب عراق هم ویتنام نمیشه . شاید دارید فکر می کنید حالا که اونها نتونستن اصلا ایران بشه ویتنام . اما نمیشه بدونید ایران ویتنام نمیشه چون علنی گفتن جایی برای دیپلماسی نذاشتین اگه عشقمون بکشه میرزیم تو خاکتون اما ملت به فکر گلدکوئست و قیمت سکه و موبایل بودن . این رفتار جامعه رو هنوز به شرایط جنگی که 16 سال پیش تموم شده نسبت میدید باز دوباره دنبال دردسر می گردید .
آقایون الان ویتنام چه نفشی در دنیا امروز داره ؟ جلو آمریکا ایستادن اما نتیجه براشون چی شد ؟ آمریکا از بین رفت ؟ تعداد کشته های ویتنامی در جنگ دقیقا مشخص نیست اما فقط چهل هزار نفر وینتامی بعد از جنگ به خاطر مین ها و بمبهای عمل نکرده از بین رفتن . کمترین تخمین کشته های شمال ویتنام یک و نیم میلیون نفره . کل کشته های ویتنامی 3.2 میلیون نفر تخمین زده میشه . خیلی دوست دارید حالا که این افغانی ها و عرب ها ویتنام نشدن . ملت ایران ویتنام بشه . خیلی دوست دارید بعد ها تعداد کشته های آمریکایی دقیقا مشخص باشه و روز و ساعتی که کشته شدن ثبت بشه . اما کشته های ایرانی در حد میلیون تخمین زده بشه . عین آمار بادمجون های آفت زده . نکنید کاری رو که عاقبتش از همین الان مشخصه .



Friday, September 23, 2005

پس ذهن

قبل تر از این خیلی حس نوشتن داشتم به محض اینکه یه موردی به ذهنم می رسید سریعا می نوشتم و پابلیش میکردم اما الان دیگه اینجور نیست . خیلی از چیزهایی رو که دوست دارم بنویسم پس ذهنم نگه داشتم برای یه وقت مناسب (چیزی که هر روز با اون غریبه تر میشم ) . این پس ذهن داره انباشته میشه از چیزهایی که باید نوشته بشه و از چیزهایی که باید مینوشتم اما فراموشی شدن .
عبارت "انباشته از فراموشی" رو موقع ادیت نوشته بالا کشف کردم ، تا حالا همچین چیزی نشنیده بودم . از اون عباراتیه که جون میده برای یه صفحه تتابع اضافات .

Tuesday, September 20, 2005

نیمه شعبان

چند سال پیش یه دو بیتی گفتم :

دل بشکسته ی ما را به وصالت خون کن
بنگر و چهره بی رنگ مرا گلگون کن

نرود تا به قیامت ز دل ما عشقت
پا بنه عدل الهی به جهان مشحون کن

Thursday, September 15, 2005

روز نوشت

1- امروز فهمیدم بعضی ها فکر می کنن من خیلی ادعام میشه . هر چند همون کسی که این موضوع رو نقل می کرد می گفت ما که از تو ادعایی ندیدیم ، اما به هر حال برام جالب بود راجع به من اینجوری فکر میشه چون خودم همیشه سعی می کنم توانایی هام و حرفام یکی باشن نه کمتر ( تواضع مزخرف ) و نه بیشتر ( ادعای بی جا ) . اما باید پذیرفت نظر دیگران یهو از آسمون نیومده .

2- با سیستم های P2P مجانی زیاد کار کردم ، نزدیک به دو سال ، اون هم با همه جور سرویسی ( dial-up + EDSL + ADSL + leased-line ) اما هیچ وقت به 100kps نرسیده بودم . امروز رکورد زدم و نزدیک بود کل اینترنت رو دانلود کنم تنها مشکلم کم بودن هارد بود وگرنه از اینترنت یه نسخه back-up برای همه می گرفتم .

3- نزدیک سه سال این آرزو به دلم مونده بود که از رئیس بشنوم ، اشتباه کردم ، اما هیچ وقت نمیشد . همیشه ی خدا توجیه می کرد که بهترین کار انجام شده و از این بهتر نمیشد که انجام بشه . اما امروز گفت تو انجام فلان کار شکست خوردم و باید بپذیرم که شکست خوردم . اگه می دونست چقدر تشنه این جمله بودم . احتمالا چند بار تکرارش میکرد .

Wednesday, September 14, 2005

خداحافظ

یه خانواده کوچولو بود نسبتا خوشبخت . شاید هم یه واقعا خوشبخت . اما احساس خوشبختی نمی کردن فکر می کردن خیلی بهتر میتونن زندگی کنن خیلی راحت تر . می تونن جایی زندگی کنن که از زندگیشون لذت بیشتری ببرن مثل بقیه آدم ها دنیا . این فکر تو ذهنشون بود بعضی وقتها از کسایی که می دونستن چه جوری میشه رفت کسب اطلاعات می کردن . یواش یواش راه و چاه رو فهمیدن و بالاخره مصمم شدن . هر چی داشتن فروختن و رفتن . با هر جون کندنی بود رفتن . روزهایی که تو کمپ بودن مطمئن بودن اوضاع اینجوری نمیمونه . بعضی وقتها چند قطره اشکی هم از چشمها میومد روز های اول طعم موفقیت میداد اما یواش یواش طعمش عوض شد . خیلی زیاد . دیگه معلوم نبود مزه غربت میده یا سختی روزگار یا شاید هم پشیمونی . مهم این بود که مزه ی موفقیت نمیداد . مادر روزهایی که تو بیمارستان بود خیلی با خودش مبارزه می کرد فکر برگشتن به سرش نزنه . اما هر روز بیشتر می فهمید پیروز این مبارزه نیست . اما جرات نمی کرد به شوهرش اینو بگه چون مطمئن بود تنها چیزی که بعد از 12 ساعت کار نمی خواد بشنوه حرف برگشتنه . اما چاره ای نبود . باید می گفت و بالاخره گفت .
تو هواپیما دخترش رو سفت بغل کرده بود و گریه می کرد گریه اش پر از دلتنگی پسرش بود . پسری که معلوم نبود براش چه اتفاقی میافته . پر بود از ترس اینکه دیگه پسرش رو هرگز نبینه . پر بود از دلواپسی آینده .
سعی میکرد خودش رو از تنگ و تا نندازه . لاک زدن و رفتن سر کار . لاک زدن و رفتن سر کار و ....وقتی پله ها رو تمیز میکرد یاد دخترش بود . وقتی جارو برقی هم میکشید همین جور . یخچال تمیز کردن ، گرد گیری و ... . یاد دخترش بود . با دخترش رابطه سردی پیدا کرده بود . نه اینکه اینجوری می خواست . نه . اما اصلا زمان برای برقراری رابطه نداشت قفط خستگی هاش به خونه می رسید . می دونست تمام تلاشش برای بهتر زندگی کردن دخترشه اما نمیدونست دخترش این رو می فهمه یا نه . اما آرزو میکرد این رو بفهمه .
یه روز که خسته برگشت خونه یه کاغذ رو در یخچال دید . نشست زمین . می خواست گریه کنه اما نای گریه کردن نداشت . رو کاغذ نوشته بود :
"مامان خداحافظ - دنبالم نگرد "

Monday, September 12, 2005

زنگها برای که به صدا در می آیند

یه مدت بود نسبت به آواز ویق ویقی که صبحها ساعتهام می خوندن حساسیت پیدا کرده بودم . یه روز زائده خاموش/روشن یکیشون رو پیدا نمی کردم ، با هدف اینکه باتریش رو از مدار خارج کنم تو حالت خواب و بیداری چند بار کوبیدمش زمین => محکم ماچ کردن زمین باعث شد جونش در بیاد و آواز خوندن یادش بره . به هر حال ساعتها کلی اعصابم رو خرد می کردن اما ساعت فعلیم برام بتهون فور الیز پخش میکنه تا مجبورش نکنم زمین رو ماچ کنه ، این تاکتیکش فعلا موثر بوده تا ببینم چی میشه .
تو زندگی به اندازه کافی مایه اعصاب خردی وجود داره دیگه لزومی نداره با دست خودمون ذهن خودمون رو درگیر جفنگیات بکنیم .

Saturday, September 10, 2005

گور بابای گنجشک پر

روز اول - جمعه :
از ساعت 11 صبح تا 12 شب مشغول راه اندازی این سیستمه بودم .
یه سال و نیم بود ویندوز نریخته بودم ( می تونین حدس بزنین سیستم چه جوری شده بود ) و نمی خواستم هم بریزم اما یه نرم افزار بود که حتما باید نصب می شد اما یه پیغام خطای مزخرف می داد . در نتیجه مشغول شدم . همه چیز خوب پیش می رفت . تا اینکه یهو تصویر رفت و restart شد . خلاصه با یه بار دیگه تکرار شدن این قضیه به صرافت افتادم که driverکارت گرافیکی دانلود کنیم . اون هم 25meg هیچی 2 ساعت مشغول دانلود بود . برای اینکه بیکار نباشم فوتبال پیروزی - سایپا رو نگاه کردم . موقع نصب گفت فلان چیز بهمان جور شده restart کنم گفتم هر جور دوست داری . اما به جای restart هنگ کرد . من هم شتری restart کردم نتیجه کلا تصویر تعطیل شد . کیس قدیمی رو باز کردم کارت گرافیکی در اوردم . حالا این کارت ATI لا مذهب در نمیاد طراحان خوشفکر مجبورم کردن از نیروهای قهریه استفاده کنم . یک کم اینترنت بازی تا معلوم شه اون کارت گرافیکیه چه مرگشه و ... .بالاخره درست شد .
نتیجه : گور بابای میکرو سافت با اون سیستم عاملش - گور بابای driver که 25 Meg - گور بابای پرسپولیس با اون بازیشون - گور بابای مهندس طراح ATI radeon 9200

روز دوم - شنبه :
صبح دل و روده دو تا سیستم کف اتاق بود که باید جمع می کردم گفتم هارد اون یکی رو هم این یکی ببندم . این شد 2 ساعت علافی . تا حالا به این مشکل بر نخورده بودم . هرگز احتمال نمی دادم ممکنه کابلها !!! جوری conflict داشته باشن که سیستم اصلا روشن نشه یا اگه بشه اصلا IDEها رو نشناسه . خلاصه تا کشف این موضوع دو بار فکر کردم سیستم کلا پرید.
رفتیم دانشگاه نتایج آزمایش ها اومده بود . (هزینه ها تعیین هر عنصر 10000 تومان یعنی یه میلیون هزینه شد ) بعد از کلی تجزیه تحلیل فهمیدم یه اشکال سیستماتیک وجود داشته و در نتیجه مقاله پر - یه ماه کار پر - یه میلیون پر - کفتر پر - گنجشک پر

روز سوم - یک شنبه :
خدا به خیر کنه .

Wednesday, September 7, 2005

شهرهای ما

مهمترین شهرهای آمریکا یا تو ساحل اقیانوس اطلس هستن یا آقیانوس آرام . استانبول خیلی معروفتر از آنکارا است . همه اسم سیدنی رو شنیدن اما کانبرا که پایتخت استرالیاست چندان شهر مشهوری نیست . شهرهایی از کانادا که هم مزر با آمریکا هستند خیلی مهم تر از اتاوا هستن و ... اما شهرهای بندری و مرزی ما جزو فقیر ترین شهرهای مان . فکر میکنم این مورد از نظر تاریخی هم قابل بررسی باشه . اما تحلیل سیاسی اینکه الان چرا اینجوریه بیشتر مورد توجه منه . چرا این شهرها علی رغم پتانسیل های بالا باید عقب نگه داشته بشن ؟

Saturday, September 3, 2005

شنبه روز بدی بود

بالاخره امروز مامان عمل کرد . رفتم بیمارستان کلی حالم گرفته شد . می دونم به کمک خدا دوباره روپا میشه اما وقتی دیدم خیلی حس و حال نداره و خدا خدا میکنه بگی نگی به هم ریختم .