Sunday, May 29, 2011

چرا کمتر مینوشتم - نسخه طولانی

قدیم ترها بیشتر می نوشتم، گاهی بیشتر از یک نوشته. وبلاگم اساسا به روز بود. اما به مرور تعداد نوشته ها کم شد. کاهش کمّی اگر با افزایش کیفی همراه بود که خرسندی من و خواننده را در پی داشت، اما اینگونه نبود. وبلاگم نیمه جان شد. نه تعطیل تعطیل بود و نه باز باز. گاه گداری چند خطی میامد تنها برای اینکه اعلام کنم هنوز نمرده ام. این امر دلایل مختلفی داشته و دارد که که کوتاه به آنها اشاره میکنم. شماره گذاری به ترتیب اهمیت نیست و تنها برای بهتر دیده شدن صورت گرفته است

1- اسباب بازی نو بهتر است قدیمی است
خب اون اولا که آدم می نویسه حس و حالش فرق میکنه. یه لذت خاصی داره که آره بابا عالم و آدم از این طریق می تونن با نظریات من آشنا بشن. اون اولا آدم به وبلاگ بقیه سر میزنه، حتی به صورت اتفاقی وبلاگ می خونه سعی میکنه وبلاگهای مورد علاقه رو پیدا کنه لینک بده لینک بگیره. اما بعد از یه مدت به صورت خودکار این شوق و ذوق کم میشه.فکر میکنم همه چی بعد از یه مدت عادی میشه و شور و اشتیاق اولیه رو از دست میده. عین بچگی ها که اسباب بازی جدید ارج و قرب بیشتری از قدیمی تر ها داشت.

2- همسایه ها خوابند شما هم بخوابید
خب زمانی طول کشید که از پی وبگردیهای مداوم، چند دوست و آشنا پیدا کنم و در این سمت راست صفحه قرار بدم که اینها رو من می خونم. هرچند لیست موجود چندین بار جرح و تعدیل شده اما درصد نسبتا بالایی از وبلاگهای لینک داده شده در سال گذشته کمتر از 10 پست داشته اند.
خب وقتی دوستان و آشنایان همه خوابند اونهایی که می خوندشون، کامنت می ذاشتم بعضا بهشون میل میزدم و چت می کردم چندان به روز نیستن شور و اشتیاق من هم برای نوشتن کمتر میشه.

3- دفترچه خاطرات من یا ایده های کوچک من
اینکه وبلاگ مخاطب میخواد یا نمیخواد بارها و بارها در وبلاگستان فارسی بحث شده. در مورد خودم میتونم بگم اگه 500 مخاطب داشتم ننوشتن برام سخت تر میشد. به هر حال داشتن مخاطب نیروی محرکه ای برای بیشتر نوشتنه. برای بحث کردن و با نظر دیگران آشنا شدنه. و شاید فرق اصلی وبلاگ با دفترچه خاطرات یا کتابچه نوشته های شخصی در همین نکته باشه.

4- ایرانه سوییس که نیست
بارها شد که طی دو سال اخیر نوشتم و پابلیش نکردم. با اتفاقاتی که افتاد خیلی واضحه که حرف برای گفتن داشتم اما اوضاع قدری خر تو خره که آدم میگه برام شر درست نشه. یه چیزی ننویسم پس فردا خواستم برم ایران خفتم رو بچسبن بگن آهان حرف سیاسی میزنی. میدونم هیش کی نمیخونه اصلا ما قد این حرفا نیستیم اما به قول نویسنده خلاق کتاب بینش اسلامی، دفع خطر احتمالی عقلا واجبه.

5- دو گوش داری و یک زبان
خیلی بیش از گذشته می بینم و می خونم. یه جورایی بیشتر به دنبال فهیدن و یاد گرفتن هستم. بعضی وقتها می بینم حرفهایی زده شده، نکته هایی گفته شده که خیلی پیش از این باید می دونستم اما غافل بودم. با خودم می گم به جای اینکه بشینی 2 ساعت 4 تا خط بنویسی، 2 ساعت بشین 400 تا خط بخون این به خیر نزدیک تره

6- به جان بچه ام گرفتارم
. گرفتار خیلی چیزهای مختلف هستم که الویت به روزرسانی وبلاگ رو به شدت پایین برده

7- wind of changes
توی این پنج سال که این ور آب هستم خیلی تغییر کردم و خیلی از خوب و بدهای قدیم، معنی شون برام عوض شد. محورهایی که قبلا جهتشون برام مثبت بود حالا منفی شده و برعکس. شاید اگه ایران هم بودم همین می شد؛ نمیدونم. اما به هر حال احساس میکنم دوره خاصی رو طی کردم. دوره ای که باورهام رو مرور کردم و به درست و غلطشون پرداختم. فکر کردم و فکر کردم. الان دوره گذار تموم شده و به نقطه نسبتا با آرامش و پایداری رسیدم. توی این دوره گذار نوشتن سخت بود و از دغدغه هایم نوشتن سخت تر. شاید الان هم سخت باشه اگه حرفی بزنم که مخالف باورهای قبلی ام باشه.

اماباید نوشت. سعی میکنم برای خودم هم که شده بیبشتر بنویسم.

2 ایده از دیگران:

kasi nist said...

نیاز نیست حتما مطالب پیچیده و یا سیاسی نوشته بشه. اگه حتی یه نفر بتونه از تجربیات ادم استفاده کنه ارزشش خیلی زیاده!!
اتفاقا با اینکه وبلاگ مثل دفترچه خاطرات بشه مخالف نیستم، اقلا آدم می تونه سیر تکامل یا تغییر جهت فکریش رو در خاطراتش پیدا کنه.
و در اخر: خیلی ها با گوگل ریدر وبلاگ ها رو می خونن. زیاد نگران تعداد بازدیدها و کامنت ها نباشین

مرضیه said...

سوز میومد اینجا...خوبه یکم گرمش کردی.ما هم گرممون میشه.خوبه مخاطبتو تحویل گرفتی.بعضی وقتا میومدم اینجا حس کسی رو داشتم که از لای یه در باز سرک میکشه .نمیدونه میتونه بیاد تو یا نه