Monday, April 10, 2006

سوسک


دوران کودکی از این سوسکهای سیاه گنده خیلی می ترسیدم (مخصوصا بالدارهاشون که تغییرات مختصاشون سه بعدیه). بعضی وقتها که می رفتم دستشویی و با یکی از اون وحشتناکها روبه رو میشدم باید یکی میومد و میکشتش تا من بتونم به کار خودم مشغول بشم. بزرگتر که شدم وظیفه خطیر نفله سازی به دوشم خودم افتاد با وجود این حرکاتم موقع کشتن اونقدر با شتاب هستن که دیگران تشخیص بدن کاملا از این موجود بدم میاد.
دیشب برای شستن دست و صورت رفتم دستشویی به محض اینکه پام رو تو دمپایی گذاشتم احساس کردم یه چیزی که تو دمپایی بود به کف پام خورد و رفت بیرون و بقیه اش رو با چشمام دنبال کردم. یه جوری بدن مور مور شد اما خیلی حس وحشتناکی نبود یه جورایی چندشم شد. ولی فهمیدم به اون بدی که تصور میکردم نیست.
تو پاراگراف سوم می خواستم راجع به ترس، بد اومدن و خوش اومدن و جون دوستی بنویسم اما به نظرم رسید یاد آوری این پلان مفیدتره. صحنه ای از فیلم پاپیون که تو سلول انفرادی دنبال سوسک میکنه و می خوردش تا سیر بشه. همون صحنه جون دوستی و بدآیند را کنار هم نشون میداد مختصر و مفید.


این سوسکها که عکس شریف یکیشون رو اون بالا گذاشتم معروف به سوسکهای آمریکایی هستن. این یانکی های بی همه چیز دهن کودکی ما رو سرویس نه اون یکی کردن؛ خدا از سر تفصیراتشون نگذره.

0 ایده از دیگران: