آرزوی دانای کل
بلوغ با از خواب پریدن کشف شد
کمی مبهم ، کمی خوشایند ، کمی ترسناک
ای کاش بچه این آدم حاصل عشق به همسرش باشد نه سوغات همخوابگی یواشکی
بلوغ با از خواب پریدن کشف شد
کمی مبهم ، کمی خوشایند ، کمی ترسناک
ای کاش بچه این آدم حاصل عشق به همسرش باشد نه سوغات همخوابگی یواشکی
1- طولانی ترین شب سال فرصتی است برای سنگین ترین خواب و رویت هفت پادشاه . (نائم خوابگزار).
2- جنبش هنر مدرن ایران ارزش 3 ساعت وقت گذاشتن تو گالری های موزه هنرهای معاصر رو داشت .
3- بعد از پیاده روی فراوان تو موزه سه تا طرح تو ذهنم شکل گرفت . یک بوستان یا علی - دو نمازگزار - سه هگزاگون . امیدوارم وقت کنم اجراشون کنم . نمی دونم چرا وقت برای هر جنگولک بازی هست اما وقتی قرار میشه یه ذره حرکت مثب تو زندگی بکنم دنبال یه موقعیت خوب میگردم .
4- تمام صندلی های وسط گالری های موزه رو برداشته بودن . حسابی کمرو پاهام خسته شد . همیشه گالری های 8 و 9 با کیفیت کمتری از گالری های قبلی دیده میشن چون ذهن خسته شده و دقت و تمرکز اول رو نداره اگه کمر درد هم بهش اضافه بشه که نور علی نوره .
"دانلود قرآن عبدالباسط" ، یکی از عباراتیه که گوگل تو صفحات اینجا ایندکس کرده و درنتیجه هر چند وقت یکبار بنده حدایی به اینجا سر میزنه و طبیعتا چیزی عایدش نمیشه . حقیقتش اینه که من قرآن کامل با تلاوت عبدالباسط را از سیستمهای p2p گرفتم و سایتی رو سراغ ندارم که برای دانلود گذاشته باشه . به علاوه چون حجمش حدوده 770 مگه نمی تونم جایی آپلودش کنم ( فایلهای mp3 32kbps هستند و کم کردن کیفیت بیش از این هم چندان جالب نیست ) . به هر حال اگر عزیزی این امکان رو داره که این فایلها رو جایی آپلود بکنه ، میتونم در اختیارش بذارم . حیفه که کسی دنبال قرآن باشه اما مطلبه دلخواهشو پیدا نکنه .
اینجا کل قرآن رو به صورت فایلهای صوتی گذاشتن ، عبدالباسط نیست اما تا زمانی که راه حلی برای آپلود کردن فایلها پیدا نکردم میشه ازشون استفاده کرد .
این لینکها هم مطالب متنوعی که تحت عنوان religion بوکمارک کردم . راجع به دین اسلام - ترجمه قرآن به زبان انگلیسی - دائره المعارف اسلامی - پراکندگی ادیان در دنیا و ... هستن . چون به نظرم همشون به دردبه خورن و به علاوه هنوز ادبیات مناسبی برای ارائه لینکها پیدا نکردم بدون توضیح می ذارمشون .
http://www.alquranic.com/wmv-quran
http://islamicfinder.com
http://www.usc.edu/dept/MSA/quran
http://al-islam.org
http://uwacadweb.uwyo.edu/religionet/er/islam/IGLOSSRY.HTM
http://www.islam-guide.com
http://www.loc.gov/exhibits/mali/mali-exhibit.html
http://www.harunyahya.com/m_download_api.php
http://www.pbs.org/muhammad
http://www.muslimheritage.com/Default.aspx
http://www.hti.umich.edu/k/koran/browse.html
http://www.religionfacts.com
http://www.adherents.com/Religions_By_Adherents.html
http://www.godandscience.org/apologetics/sciencefaith.html
و كمي هم باران
پشت آسمان تهران را
كمكي كيسه كشيد
تا كمي سرفه خشك
مر فراموش كند مردم را
و اسيد كربنيك و سولفوريك و نيترو
تلخ نوشي مسكر باشد
شادي مردم را
تا كمي خاك برآشفته شود
و بنشيند به كنار آسمان
دوستانه
خسته از زخم ندانم كاري
خنده اي تلخ به مردم بكنند
درختي و گياهي و نباتي كوچك
شاخه خشك اسيديش را
به نيايش طرف آسمان بالا برد
برگ هاي دوده زده
كمكي جا خوردند
سبب اين لرزش
ز دگر پرسيدند
پير جمعي سخن گفت خردمندانه
اين فشار باد است
كه زمين را همي مي فشرد
گفت كه انسان نامش
بيل مكانيكي نهاده است اكنون
ريشه خنديد
آب اسيدي نوشيد
شب به خير گفت به روح جنگل
و زمين خواست كه فرياد كشد
كه چرا اين آدم
عقل پر پيچ و خمش
اين چنين نابود است
مرگ خود را به چه قيمت به حراج آورده است
نوري از غيب بيامد به سخن
تا زند مهري چند
بر دهان پر فرياد زمين
مهري از جنس خدا
كه نبشته است بر او
اني جاعل في الارض خليفه
یه بوس کوچولو فیلم بدی نبود اما به نظرم خیلی بهتر می تونست باشه . دو مورد که به نظرم جای کار بیشتری داشت :
1- دو نفر نویسنده که سالها می نویسند و هر کدام زمانی مشهورترین نویسنده زمان خود می شوند احتمالا ادبیات خاصی پیدا می کنند یا حداقل تکه کلام خاصی دارند . شاید اگر بعد از 38 سال همدیگر رو ببینند یکی دو بار حداقل به طنز نوشته های یکدیگر رو رفرنس بدن و ... . هر چند داستان بر روی نویسنده بودن این دونفر تاکید میکرد اما شخصیت ها از خودشون نویسنده بودن رو نشون نمی دادن . یا حد اقل من ندیدم .
2- شخصیت های داستان ناتمام آقای شبلی ( جمشید مشایخی ) و حضورشون تو واقعیت اساسا ایده خوبی بود . اما می تونست حضورش پر رنگ تر بشه . میتونست داستان پیچیده تر تعریف بشه تا ذهن مخاطب رویه خرده قلقلک بده . نمی خوام برای فیلمنامه نویس و کارگردان خط تعیین کنم که آقایان باید اینجوری فیلم بسازید فقط میگم اگه اینجوری بود بهتر میشد - البته شاید یه مقدار هم مخاطب از دست میداد . به هرحال این داستان نیمه تمام می تونست زندگی واقعی نویسنده و دوستش رو تحت تاثیر بیشتری بذاره .
یکی از پارامترهایی که موجب برتری آدمها نسبت به همدیگه میشه . استفاده از اطلاعات در موقعه مناسبه . صرف داشتن اطلاعات کافی نیست . تو شرایط بحرانی از این اطلاعات درست استفاده کردن مهمه.
واکنش رقیق کردن اسید سولفوریک واکنشی به شدت گرما زاست . این رو هر دانش آموز دبیرستانی می دونه ( تو کتاب شیمی2 دبیرستان میگه همیشه اسید رو آب بریزید چون اگه آب را روی اسید بریزید گرمای حاصله باعث تبخیر آب و پاشیدن آب و اسید میشه ) من هم می دونستم اما وقتی اسید سولفوریک 98% رو دستم ریخت و شروع به سوختن کرد فرتی شیر آب رو باز کردم تا اسید رو از دستم بردارم - تو اون لحظه فکر واکنش گرمازا و گرماگیر نبودم - در نتیجه دستم بیشتر سوخت .
مهم داشتن اطلاعات نیست مهم به موقع استفاده کردنه.
تنها بودم .
به جای زیر آب درون کیسه ای فریاد کشیدم .
کیسه را برای تو فرستادم تا فریادم را بشنوی .
رفته بودی .
بسته برگشت خورد .
درون بسته هیچ نبود .
1- منوچهر نوذری به رحمت ایزدی پیوست . خدایش بیامرزاد . یه خاطره گفته که با یه نفر واسطه شنیدم . بعید می دونم شنیده باشید .
می گفت : درست بعد از انقلاب که بگیر ببند و بود و ما هم مثل خیلی ها فلنگ رو نبسته بودیم ، ما رو یه جا جمع کردن و بهمون گفتن شما مفسد فی الارض هستید یعنی خونتون حلاله و کشتنتون ثواب . چندین سال گذشت و طی یه مراسمی یکی از مسئولین بلند پایه نظام در جلسه که هنرمندان حضور داشتند به ما گفت : شما عطیه های الهی هستید . بالاخره نفمیدیم عطیه الهی هستیم یا مفسد فی الارض .
2- فرهاد تا زمانی که زنده بود اخ و پیف بود . جرات برگزاری کنسرت نداشت چرا که یه عده ای فشار دادن رو دوست داشتن و یه عده دیگه هم از اینکه یه عده فشار دادن رو دوست داشتن خوشحال بودن چون کلا فشار رو چیز خوبی می دونستن و می دونن . حالا که رفته اون دنیا همون آقایون که اعتقاد داشتند فشار چیز خوبیه ترانه و آهنگهای بنده خدا رو مصادره به مطلوب کردن ، مصادره کردنی .
3- به قول یکی از دوستان حمید سبزواری و علی معلم از بزرگان شعر درباری معاصر هستند . جالبه این سبزواری هم از دست عزیزان ناراحته . آخه اگه تو هم آره که بقیه برن ماستاشون رو کیسه کنن .
4- 60 تا مسئول اومدن و رفتن ؛ جلسه گذاشتن و بحث کردن و هزار جور قر و قمبیل دیگه که نباید جنشواره سینمای دفاع مقدس تعطیل بشه و آخر سر هم برگزارش کردن . با چه کیفیتی ؟ من که کارشناس نیستم . اما می فهمم که سینمای دفاع مقدس برای بعضی ها خیلی مهمه و می فهمم اگه حاتمی کیا بهترین کارگردان فیلم دفاع مقدس نباشه حداقل تو 3 تا اول هست . می فهمم وقتی حاتمی کیا هم میاد میگه من دیگه فیلم ذفاع مقدس نمی سازم . با شماها نمیشه کار کرد ؛ یعنی چی .
5- آقایون از تو صندوقچه ننه بزرگشون سینمای معنا گرا رو در آووردن و هی گفتن معنا گرا معنا گرا . عزیزان چرا هنوز "اینجا چراغی روشن است " اکران درست حسابی نشده . میر کریمی که خودیه . معناگرایان عزیز دنبال چی می گردین . کنستانین فیلم 2005 ؟ دادار دودور ؟
6- شجریان کنسرت می دهد و مردم خودشون رو خفه می کنند . هنرمند سنتی ما در آمریکا زندگی می کند و هر چند وقت یکبار با ما سک سک .با صدای بلند میگه صدا و سیما هرگز ! اینها بو میدن ! بگذریم که آوای ایرانی با صدای شجریان آباد شد .
اینجا ایران است یک روز عطیه الهی هستی یک روز مفسد فی الارض ، زنده ات رو محل سگ نمی ذارن مرده ات رو حلوا حلوا می کنن . شاعر دربار هم که باشی صله ات رو یه موقع نمی دهند . بهترین فیلمساز دفاع مقدس هم باشی باید بری فیلم اجتماعی بسازی . هرچه سنتی تر باشی جایت دورتر است . اینجا ایران است . اینجا جایی است که هواپیما سقوط می کند شهید درست می شود . عزیز را شهید می کنند . شهید را شهید می کنند و خود نمی فهمند . اینجا ایران است .
"نور قرمز چشمک زن و صدای بلند کر کننده که با اختلاف کم از روی سر رد میشه " این متداول ترین کابوس منه . هیچ وقت تا حالا این هوا پیما - معمولا بوئینگ 747 - به ساختمونی که توش هستم برخورد نکرده اما من رو خیلی ترسونده .
فکر می کنم این کابوس ناشی از دوران بچگی باشه که به اصرار و خواهش تمنا با بابا می رفتیم مهرآباد و هواپیما تماشا می کردیم . ساعتها من و داداش محو این غولهای آلومینیومی می شدیم . و بعضا یکی از اونها با صدای مهیب از روی سرمون رد میشد به طوری چراغهاشو دقیقا میشد دید .
امروز کابوس من به حقیقت پیوست و بیش از 100 نفر از جون خودشون رو از دست دادن . واقعیتش خیلی وحشتناکتر از کابوس باید باشه .
1- همیشه بچه ها به پدر مادرشون افتخار می کنن . پدرشون رو قوی ترین مرد دنیا و مادرشون رو مهربون ترین زن دنیا می بینن . با بزرگ شدن بچه ها دیدگاهشون نسبت به پدر مادرشون منطقی تر میشه . امروز عین بچگی هام به مادرم افتخار کردم . از ته دل .
2- خیلی خوبه آدم یه بچه داشته باشه که هفته قبل فرم کنکور ارشد رو پر کرده باشه و نیازی نداشته باشه دفترچه رو از اول بخونه . عین مامان که من رو داشت .
3- حیف کی رشته هامون یکی نیست وگرنه خیلی حال میده آدم با مادرش سر یه کلاس بشینه
امروز رفتیم برای دفاع ثبت اختراع ؛ تا ساعت 8:20 وایسادیم تا آقایون و خانومها از دعای توسل تشریف بیارن . بعد هم نزول اجلال فرمودن مشغول خوردن چای بیسکویت شدن . یکی شون با افتخار گفت آقا یه خرده صبر کن ! دوشنبه است دیگه کارها از ساعت 8:30 شروع میشه .
کی گفته دعای توسل دلیل خوبی برای علاف شدن آدم هاست؟ کی گفته میشه به اسم مراسم مذهبی از وظیفه تخطی کرد؟ کی گفته برای اینکه کارمندان عاقبت به خیر بشن من باید از کارهام بمونم؟ کی گفته اون لق ارباب رجوع؟ این آخری اونقدر واضحه که لازم نیست کسی بگه .
طبق معمول پیاده مسیر خونه رو گز می کردم ، تو افکار خودم بودم که دست بنده خدایی شکلاتی تو بسته بندی بنفش رنگ دیدم . یهو یاد هوبی (hobby) شکلات محبوب دوران بچگی افتادم . هر قدر فکر کردم یادم نیومد آخرین باری که هوبی خوردم کی بود . twix, albini, mars, snickers, ... تموم اینها رو حداقل یه بار تو این چهار پنج سال اخیر خورده بودم اما هوبی نه ! برام خیلی عجیب اومد . خیلی . خلاصه از یه دکه روزنامه فروشی یه هوبی بزرگ خریدم و با لذت خوردم . اما به نظرم اومد هوبی های بزرگ کوچیک شده اند حتی کوچیکتر از هوبی های کوچیک . طعمش هم خوش مزگی قدیم رو نداشت . هوبی همون هوبیه قدیمیه اما من دیگه اون من نیستم .
نمی دونم چقدر هم سن و سالهای من آدامس خرسی ، آدامس توربو ، هوبی ، شکلاتهای مکعب مستطیلی که زرورق طلایی داشت ، آدامس سین سین و ... یادشون میاد اما اینها مهمترین پارامترهای دوران بچگی من هستند شاید برای خیلی ها باشن . اما دیگه هوبی و آدامس خرسی مزه قدیم رو نمیدن . خاطره شون خوشمزه تر از خودشون شده .
همیشه حسرت نداشته ها رو داریم . تو دوران دبیرستان اینکه ریش نداری مایه حسرته - دوران دانشجویی یه خروار ریش داشتن موجب دردسره .ذهن ما پر شده از لیسانس و مدرک و لباس و کیف و کفش و ماشین و خونه و ... هر چیزی که نداشته به حساب میاد و همیشه از داشته ها غافل میشیم . ای کاش قدری بیشتر از داشته ها لذت می بردیم . ای کاش از خوردن هوبی بیشتر لذت می بردیم . ای کاش!