چرا زندگی اینجوریه ؟
یه آدم عشق فیلم بود که کارهای دیگه ای هم تو زندگیش داشت . با یکی از رفیقاش می خواست مقاله ای با عنوان " بررسی مدل سینتیکی سمنتاسیون کادمیم توسط روی " بنویسه . پروژه خودش هم وارد فاز اجرایی شده بود مشکلش ورق پلاتین بود و سولفات نیکل که حداقل کیلویی 75 هزار تومن قیمتش بود . رفته بود 280 دلار پول امتحان تافل و GRE داده بود و باید می خوند که اگه نمره نیورد وجدان درد نگیره . تعهد کرده بود تا 15 شهریور کل کتاب شیمی سال اول و دوم رو web-based بکنه اما 6 شهریور بود و کلی از کارهاش هنوز مونده بود . مجله الکترونیکی کاوه رو که یه جورایی همه کارش بود بی خیال شده بود چون می دونست که بقیه نمی دونن چه کارهایی بلده . تو این شرایط یه روز آقای شبکه جهانی که چند وقتی بود براش فیلم نیاورده بود توسط یه یابوی الکترونیکی ( emule ) و یه دوست تازه دیگه که اسمش خاطرم نیست فیلمهای Sincity - Cold Mountain - eight and a half - piano teacher - Interpreter - motorcycle diaries - Crash رو به دستش رسوند . آدم عشق فیلم حساب کرد علاوه بر 30 - 40 تا فیلمی که داره و هنوز ندیده باید یه وقتی هم برای دیدن اینها جور کنه برای همین خیلی غصه خورد از این که چرا روزها فقط 24 ساعتن و هفته ها هفت روزن و ماهها 12 تا بیشتر نیستن . از اینکه علایق آدمها با کارهاشون بی ارتباطه غصه اش بیشتر شد . از خودش پرسید چرا زندگی اینجوریه ؟
1 ایده از دیگران:
مشترک دردیست ! می فهمم چی می گی منم پس فردا امتحان پایاین ترم تابستونی دارم هیچی نخوندمم عوضش همش کتاب می خونم و فیلم می بینم!
Post a Comment