Monday, September 15, 2008

قلم و کاغذ هم آغوش کتاب

1- خیلی کم پیش میاد که کتابهای غیر علمی رو پشت میز بخونم. اکثر اوقات یه پهلوی تو تختخواب مشغول مطالعه میشم. بعید نیست که روی مبل دراز بکشم یا حتی روی زمین ولو شم. به هر تقدیر زاویه ام با افق باید 180 درجه باشه. از خودم تعجب میکنم. با وجود اینکه بیشتر روزم پشت میز سپری میشه اما رمانها منو 90 درجه می چرخونن؛ میدان کتاب نیروی غریبی به من وارد میکنه.

2- غیر از اثر انگشت چیزی به کتاب اضافه نمی کنم. نه خطی نه تایی. هیچ وقت به زهوار کتاب هیچ آسیبی نمیرسونم.
روح کتاب را نخلید چرا که هر داشت بر شما عرضه کرد.
هیچ چیز بدتر از یک کتاب که توش خط، پرانتز ها باز و بسته و فلش ها از این سو به آن سو روان شده باشن نیست. تا کردن صفحه ای از کتاب به علامت: اینجا شخصیت اصلی و معشوقه اش هم آغوشی کردن، همونقدر عیبه که شخصیت اصلی داستان با اون کارش به زنش خیانت کرد.

3- کلمه حفظ کردن برای امتحان GRE هیچ وقت برام ممکن نشد. از یه جایی به بعد همه هم معنی همه بی معنی همه آشنا و همه غریب میشدن. برای یاد گرفتن واژه در متن، "گستبی بزرگ" رو پرینت کردم و مشغول خوندن شدم. زیر لغات مشکل خط کشیدم. جملات دلنشین رو ستاره دار کردم شاید هم مستطیل، دایره، ذوزنقه و غیره. این کار برای GRE هیچ سودی نداشت. اما به غیر از چند ده واژه تازه ای که آموختم، فهمیدم که نکات مهم کتاب رو باید ثبت و ضبط کرد. به نحوی که بشه بعدا بهشون رجوع کرد. این خیلی بد که "مرگ آرتمیو کروز" رو یکی از بهترین کتابهایی که خوندم بدونم اما حتی یک جمله هم ازش نتونم نقل کنم.

4- پیشتر با کتاب به تختخواب میرفتم. حالا با کتاب و قلم و کاغذ به رختخواب میرم. قبلا دراز میکشیدم حالا مجبورم که بشینم یا حداقل هر از چندگاهی بشینم. آخه این خیلی بد که از "مرگ آرتمیو کروز" حتی یک جمله هم نتونم نقل کنم.

0 ایده از دیگران: