Thursday, September 25, 2008

روزی که منی تو کار نباشه


یک نامه برام اومده بود که به هیچ وجه ازش سر در نمی آوردم (حالا نیست هر چی متن دانمارکی میبینی کاملا متوجه میشی چی به چیه) خلاصه بردمش دانشگاه به یکی از بچه ها دادم برام ترجمه کنه. خندید و گفت اگه مرگ مغزی شدی میخوای با بدنت چی کار کنن. میتونن از ادوات و مصالح موجود استفاده کنن یا نه. خندیدم و فرم رو بردم اتاقم.

چندی روز از داستان فوق الذکر میگذره و دو سوال ذهنم رو مشغول کرده.
اول اینکه اگه همچین اتفاقی برام بیافته (بر چشم بد لعنت! بشمار!) میخوام BUX بفرستنم ایران که زیر خاکم کنن یا ترجیح میدم قلب و شش و کبد و کلیه و پروستات و دیگر ابزار آلات صرف امور خیریه بشه.
دوم اینکه چرا اینقدر مرگ رو از خودم دور می بینم. انگاری ما تافته جدا بافته هستیم و عزرائیل قراره ما رو زیر سبیلی رد کنه. شاید طبیعی باشه برای سن من که تو فکر خرید قبر دو طبقه با فی 120 میلیون تو باغ طوطی نباشم اما نه اینکه مردن رو به فلان جا هم حساب نکنم.

من و موندم و یک فرم خالی برای روزی که منی تو کار نباشه.

2 ایده از دیگران:

Anonymous said...

salam ....
enkanesh hast code html ghaleb weblogeton ro benevisid??
tnx.
sam...

Anonymous said...

emkanesh albate ;)
mamnoon.