Saturday, November 12, 2005

ارتباط خانوادگی

الان میام . الان میام . مزخرف ترین عبارتیه که از من زیاد شنیده میشه . اغلب قبل از ناهار و فبل از شام . زمانی که همه خانواده دور هم جمع میشن ، تو یه کار گروهی میز رو می چینن و جمع می کنن ، من مشغول یه کار ابلهانه ام - شاید همین وبلاگ نوشتن - که فکر می کنم نباید نصفه کاره بمونه و هیچ وقت نمی فهمم که این فرصت چند دقیقه ای با هم بودن اونقدر مقدسه که از دست دادنش مثل از دست دادن تمام ماه رمضون میمونه . و زمانی که به میز میرسم تمام قشنگی میز از بین رفته هرچند بوی عشقی که صرف درست شدنش شده هنوز میاد . و چقدر آدم باید حیوون باشه که غذا بخوره اما عشقی که باعث درست شدن غذا شده رو زیر دندوناش حس نکنه و از اون بدتر با کج خلقی و قیافه عبوس سر میز نشسته باشه .
دیر آمدن و یواش غذا خوردن دست به دست هم میدن تا من کل میز رو جمع کنم و موقعی که همه چیز باید برگرده سر جاش ذهن علیل من فعال میشه که چرا باید 6 رقم ترشی روی میز میومد در حالیکه نصف بیشترشون دست نخورده موندن و هیچ وقت نخواهم فهمید که ترشی فقط برای خوردن نیست و گاهی میشه نگاهش کرد و زحمت و عشق مادر رو توش دید و هیچ وقت نخواهم فهمید که درست کردن از خوردن سخت تر است و آماده کردن از به جای خود برگرداندن . و اگر بابا از من درخواست چای کند ، هرگز به او نمی گویم که من یک کار نصفه کاره ابلهانه دارم که مهمتر از فهمیدن این نکته است که بابا چای نمی خواهد و منتظر پاسخ من به تلاش تمام عمر اوست ، هر چند که بابا این موضوع را از چهره احمقانه من می فهمد و هیچ نمی گوید . و من نخواهم فهمید که داشتن کارهای نصفه ابلهانه به خاطر پدر ومادرم است و شرایطی که آنها فراهم کرده اند و شاید فهمیدن آن زمانی حاصل شود که خودم یک لیوان چای از فرزندم طلب کنم و ببینم آیا او می فهمد ارتباط خانوادگی چقدر مهم است یا اینکه یک کار ابلهانه نصفه کاره ، تمام ذهن او را مشغول کرده است .

1 ایده از دیگران:

Anonymous said...

فوق الاده ای پسر...
الان میام این کامنتو بگذارم الان میام بابا!