Saturday, March 11, 2006

آرامش و آسایش


1- چند سال پیش دو واحد اخلاق پاس کردم؛ از اونجایی که سر استادش به تنش میارزید یه چیزهایی یاد گرفتم که فکر میکنم تو زندگیم به درد می خوره. چند جلسه اول بحث راجع به این بود که انسان تو زندگیش دنبال چیه؛ اون چیه که به حرکت انسان معنی میده. یکی از مواردی که مورد توجه قرار گرفت «آرامش و آسایش» بود. هر چند برای ارائه تعریفی جامع و مانع از آرامش و آسایش، گشایشی حاصل نشد اما اکثریت توافق داشتند که آرامش و آسایش می تونه غایت زندگی بشر باشه. به نظر بعضی ها اگه تو این جهان آرامش و آسایش به کمال وجود می داشت دیگه نیازی به بهشت نبود. اما به نظر میرسه تو این دنیا هیچ وقت رضایت صددرصدی از زندگی حاصل نمیشه و برای همینه که همیشه تلاش برای ایجاد وضعیت بهتر وجود داره.
2- اینکه خیلی ها از دارا و ندار - فرهنگی و غیر فرهنگی - با سواد و بی سواد می خوان این کشور رو ترک کنند به این بر میگرده که تو این کشور آرامش وجود نداره. کوچیکترین کاری که قراره انجام بشه با کلی اصطکاک و کنتاکت پیش میره. یه بخشی از فرار مغزها به کمبود امکانات بر میگرده اما به نظرم دلیل اصلیش اینه که نمی تونن یه کار رو با آرامش و آسایش انجام بدن.
3- به شخصه برای اینکه بردار مکان خودم رو تو این شهر و بی درو پیکر تغییر بدم با کلی مشکل مواجه میشم. اگه پیاده برم فارغ از هوای گندی که باید تنفس کنم هر صد متر یه بار یه چهره رنگ و رو پریده ازم پول می خواد یا یکی نشسته پای زخم و زیلیش رو هوا کرده چه می دونم سر ظهر مامور شهرداری جارو کردنش گرفته خاک هوا میکنه و هزار جور کوفت و زهر کار دیگه. اگه با اتوبوس برم دو حالت پیش میاد حالت اول: اتوبوس ایکاروس ( همین آکاردئونی ها) سوار میشم که به سلامتی صدی نود دود رو تو می دن و دقیقا مونو کسید و دی اکسید کربن وارد ریه ها میشه که موجب سردرد واحساس خستگی میشه؛ حالت دوم: اتوبوس ایران خودرو دیزل سوار میشم که وسطش جای یه آدم اسلیم (slim) بیشتر نیست و وقتی هیکلهای دو ایکس لارژ ایرانی سوار و پیاده میشن به سلامتی هر کروم یه حالی به آلت تناسلیشون میدن و رد میشن خلاصه فیضیه است تا اتوبوس. با تاکسی که اینور اونور میری دقیقا حس میکنی که یارو داره سرت رو کلاه میزاره و هر گهی که دلش می خواد حق داره بخوره. یا باید بذاری حقت رو بخوره یا ارزش خودت رو بیاری پایین با یه بی شعور وسط خیابون دعوا کنی ( یه بازی بازنده - بازنده واقعی). زمانی که رانندگی می کنی یا باید بپذیری که من یه آدم هستم اما رانندگی تو این شهر فقط شتری امکان داره یا قوانین رو عین بچه آدم رعایت کنی و دیگران به چشم گوساله نگاهت کنن و بوقهای ممتدی رو که میزنن نشنیده بگیری.

واقعا برام مساله است آیا تو این شهر میشه با یه مکانیزمی از یه نقطه به یه نقطه دیگه رفت بدون اینکه اعصاب خردی به وجود بیاد ! نه واقعا میشه ! این آرامش و آسایش به نظرم مهمتر از اونیه که از کنارش راحت رد بشیم. چه برسه به اینکه هر روز با تانک از روش رد بشن.

0 ایده از دیگران: