Saturday, April 9, 2005

تشعشعات یک ذهن مشعشع

یکی بود یکی نبود . یه هاتفی بود که به هاتف سیاسی می خواست مشهور بشه برای همین به چند نفر که صداهای بلندی داشتن گفت برای من داد بزنین هاتف هاتف ، من پولش رو هم میدم . بعد اون چند نفر داد زدن هاتف هاتف . برای چند نفر این سوال پیش اومد که این صدا بلندها چرا هاتف هاتف می کنن و رفتن پیش هاتف . چند نفر پرسیدن چرا هاتف هاتف می کنین چرا فاتح فاتح نمی کنین اون صدا بلندا گفتن چون هاتف پول میده . اما بقیه که خیلی هم بودن اصلا کاری به این هاتف نداشتن . یه روز هاتف گفت من به شما پول میدم داد بزنین چرا داد نمی زنین اونها هم گفتن ما داد می زنیم بیشتر از این نمی تونیم . هاتف گفت به من ربطی نداره . صدا بلندها با خودشون فکر کردن چی کار میشه کرد که آب باریکه هاتف کماکان برقرار باشه . دیدن هاتف خودش سیاسیه پس احتیاج به سیاسی بازی نداره پس بهتره قضیه رو سکسی کنیم اما نمیشد چون اونا صداشون بلند بود و خیلی ها میشنیدن اما به لطایف الحیل حرف سرخاب سفیداب زدن که به شقیقه هم خیلی ربط داره . اون موقع شلوغ بازی کردن این گفت من سرخاب دوست ندارم بقیه سرخاب دوست دارن یکی گفت من پول سرخابتو میدم در حالی که اون بنده خدا از اول گفته بود من سرخاب نمی خوام در عوض یکی دیگه گفت من پول سرخاب می خوام اما اون سیبیل داشت و معلوم بود که سرخاب به دردش نمی خوره . این وسط که صدا بلندها داشتن سرخاب بازی می کردن چندین نفر گفتن هاتف کیه این سرخاب بازی راه انداخته و رفتن پیشش و هاتف کلی خوشحال شد . کلاغه به خونش نرسید .

نتیجه 1 : این از تشعشعات ذهن مشعشع من بود .
نتیجه 2 : ماها کلا توهم توطئه داریم .
نتیجه 3 : هر چی استدلال غیر منطقی تر باشه برای ما ایرانی ها قابل باورتر میشه .
نتیجه 4 : سکس و سیاست حرف اول مراودات اجتماعی ماست .
نتیجه 5 : شاید صدابلندها قضیه سرخاب بازی رو با نیت راه ننداخته باشن اما خیلی ها پیش هاتف رفتن .


اگه هیچ چی از این داستان سر نیوردید اینجاها رو بخونید .
زننوشت - گردباد - یادداشتهای علی قدیمی

0 ایده از دیگران: