Thursday, March 31, 2005

چرا من فمنیست شدم

چرا من فمنیست شدم ؟
شاید چون کلاس روشنفکری داره . از اونجا که امروز 31 ماه مارس و من چند روز از زندگی تاخیر فاز دارم . شاید به خاطر فیلم 10 کیارستمی و کتاب اتاقی از آن خود اثر ویرجینیا وولف باشه . ممکنه برای خالی نبودن عریضه این جوری شدم .
اما هیچ کدوم نیست . چون من از حقایق فرار نمی کنم فمنیست شدم . من به راحتی می بینم که وقتی مامان خونه است همه چیز سر جای خودشه اما وقتی برای چند روز خونه نباشه همه چیز به هم می ریزه چون 4 تا مرد ( بابا و من و دو تا داداشام ) تو خونه تنها میمونن . اول ناهار و شام رو از بیرون سفارش می دیم ، شاید هم با تخم مرغ یا کالباس سر و ته قضیه رو هم میاریم . اگه کسی چیزی درست کنه همه بهش میگیم دستت درد نکنه تا از اینکه غذاش خوب نشده ناراحت نشه . ظرف شستن خودش یه معضل میشه . نوبت میاد وسط . وعده های که از بیرون سفارش دادیم چون قابلمه شستن نداره سرقفلی پیدا می کنه . به صورت کلی روابط سر مسائل کوچیک سرد میشه . اما اگه مامان خونه باشه و ناهار تختم مرغ باشه خود من ناراحت میشم . وقتی مامان ظرفا رو می شوره دیگه حرف نوبت و حساب کتاب نیست . من می فهمم اینها نامردیه . من می فهمم مامان هم می تونه حال و حوصله غذا درست کردن نداشته باشه . من می فهمم مامان هم می تونه حساب کتاب کنه ولی نمی کنه . ( این قضیه غذا و ظرف شستن هر روزه است همه حسش می کن اما اگه مامان یک ماه نباشه اون موقع انقدر مشکلات زیاد میشه که اینها پیشش گمه ) . ما مردهای ایرانی تو این زمینه خیلی نامردی می کنیم خودمون هم می دونیم اما خودمونو به نفهمی میزنیم .

Wednesday, March 30, 2005

مخاطب - بازدید کننده

دیشب هم با نگهبان سه سر در جهنم چت کردم که بحث خیلی خوبی از کار درومد و به یه سری نتایج رسیدیم .
چرا بعضی از وبلاگ نویسها با تمام وجود دنبال این هستن که تعدا بازدیدکننده های خودشون رو افزایش بدن حتی بعضی ها خودشون رو پینگ می کنن که آمارشون بالا بره ؟ به نظرم دو علت می تونه داشته باشه اول : جبران کمبود شخصیت ، با این عمل سعی می کنن خودشون رو آدم موفقی نشون بدن و به دیگران خودشون رو اثبات کنن ( شاید هم به رخ بکشن ) . دوم : نوعی حسادت ، از اونجایی که به اندازه وبلاگهای پرمخاطب ، باز دیدکننده ندارن سعی می کنن با بالا بردن آمار بازدیدکننده به صورت مجازی کار دیگران رو همسطح کار خودشون نشون بدن . به نظر من جذب بازدید کننده به هر نحو ممکن ، خیلی با پینگ کردن و ایجاد بازدید کننده تقلبی ( fake ) فرقی نداره .

نکته مهم اینه که بیشتر وبلاگ نویسها دنبال افزایش تعداد بازدیدکننده هستن و نه کشف کردن مخاطب ( سعی می کنم از این به بعد بین بازدید کننده و مخاطب ماهیتا تفاوت قائل بشم ) . شاید تعریف خیلی دقیقی از مخاطب نداشته باشم اما مخاطب یک وبلاگ دغدغه های مشترکی با وبلاگ نویس داره و احتمال با هم می تونن تعامل داشته باشن . شاید یک سایت یا وبلاگ جوک و فکاهه بازدید کننده زیادی داشته باشه اما چون اساسا جوک به عنوان دغدغه آدمها حساب نمیشه پس با این تعریف مخاطب نداره .

نتیجه : وبلاگ ها برای بهبود کیفیت یا حداقل حفظ کیفیت نیاز به مخاطب دارن و نه تعداد زیاد بازدیدکننده . هر چند که با افزایش تعداد بازدیدکننده احتمال کشف مخاطب افزایش پیدا می کنه ، اما به نظر میرسه که اگه افزایش تعداد بازدید کننده هدف بشه ، به محتوای وبلاگ لطمه میزنه .

Tuesday, March 29, 2005

وبلاگ و مخاطب

دیشب داشتم با نگهبان سه سر در جهنم راجع به وبلاگ و مخاطب بحث می کردم (چت می کردم ) که وسطش ارتباط قطع شد . این باعث شد یه خرده روی این قضیه متمرکز بشم .
به نظر من هر رسانه ای که مخاطب محور بشه خراب میشه . روزنامه ، زرد - نثر ، دختر 14 ساله پسند - موسیقی ، خالتور - فیلم گیشه ای و اصطلاحا سینمای بدنه و سریال ، شیلنگی میشه . تمام این هایی که گفتم اشکالشون مخاطب محور بودنه . وبلاگ هم همین جوریه اگه مخاطب محور شد به سکس و هرزه نویسی و جفنگ پراکنی یا ژست های روشن فکری و من فدای همه شما بشم و تو وبلاگ چه آهنگی پخش بشه و ... ختم میشه .
اگه اصلا مخاطب مد نظر نباشه چی ؟ مثلا ونسان ونگک زمانی که همه می گفتن مزخرف میکشی باید بی خیال میشد . پابلو پیکاسو چطور . اگه اونها به حرف مخاطبهای زمانشون توجه می کردن احتمالا هرز می رفتن ، اما این رو زمان ثابت کرده . فقط و فقط زمان . خیلی ها هم بودن که می گفتن ما فراتر از زمان خودمون هستیم و الان هیچ کس اونها رو نمی شناسه . اما فکر می کنم چون وبلاگ اثر هنری شناخته نمیشه و عمدتا تابع زمان و مکان نویسنده است پس احتمال اینکه بعدا کشف و شکوفا بشه چندان وجود نداره . درنتیجه وبلاگ باید به نحوی مخاطب خودش رو در زمان مناسب پیدا کنه . مگر اینکه نویسنده وبلاگ اساسا جنبه رسانه ای وبلاگ رو در نظر نگیره و به اون مثل دفترچه خاطرات نگاه کنه ( اصولا مخاطب در رسانه معنی داره )

نتیجه : اگه وبلاگ نویس ، وبلاگ خودشو به عنوان یک رسانه میشناسه به هیچ وجه نباید برای خوشایند مخاطب در نحوه نگارشش تغییر بده چرا که افول خواهد کرد ، اما از مخاطبینی که جذب کرده می تونه در جهت بهبود کیفیت نگارش استفاده کنه .

راجع به چگونگی ارائه وبلاگ به عموم جهت کشف مخاطب بالقوه ( نه جذب مخاطب با هر مستمسک ) به همفکری نیازمندم .

Monday, March 28, 2005

موسیقی حروم کردن

1- چرا ترانه خاطره انگیز " برگ خزان " مرضیه ( لعنت المسئولین علیها ) باید پس زمینه برنامه های سر دستی عیدتون مبارک صدا سیما پخش بشه ؟
2- چرا ترانه " تو فکر یک سقفم " فرهاد باید پس زمینه گزارش این خبرنگار بیمزه بخش خبری 22 شبکه 3 پخش بشه ؟
3- چرا وسط فیلم Spy Game ترانه محبوب Brother in Arms مارک نافلر پخش میشه ؟
واقعا حروم کردن موسیقی خیلی استعداد میخواد . ( شاید هدف چیز دیگه ای که من بی خبرم )

Sunday, March 27, 2005

دستهای بابا

هر چقدر خواستم بی خیال شم و راجع به این قضیه فوتبال ایران ژاپن چیزی ننویسم نشد . من کلا فراموش کرده بودم نزدیک بود من هم زیر دست و پا له شم ، اما این دو روزه سر همین قضیه دارن رو اعصابم تانک میرونن . وقتی فکرشو می کنم من ممکن بود سر بازی بی اهمیتی مثل پیروزی - سایپا سال 74 بمیرم داغون میشم . از استادیوم که اومدیم بیرون توی یکی از دالونهای گیر افتادیم . من اون موقع 12 سالم بود . لای جمعیت نمی تونستم نفس بکشم و از ترس اینکه مبادا دست بابام ول شه ، اشک تو چشام جمع شده بود . من هر چی بنویسم فایده نداره باید لای جمعیت گیر کنی تا بفهمی همین که دست باباتو گرفتی خودش چقدر اهمیت داره . بالاخره با فشار جمعیت بیرون اومدیم به محض اینکه یک کم نفس کشیدم دست بابام ول شد و من پرت شدم . یه بنده خدا که نمی دونم کی بود منو رو هوا گرفت و از لای جمعیت کشید بیرون . من فقط کفشم گم شد و چیزیم نشده بود . قضیه این بود که مینی بوسها برای اینکه زود پر کنن جلوی در پارک کرده بودن و مردم نمی تونستن برن بیرون یه عده هم اون وسط مشغول دعوا با راننده مینی بوسها شده بودن . ( دست بابا برای این ول شده بود که زنجیر رو بازوش خورده بود . ) از اون به بعد هیچ وقت استادیوم نرفتم . گور بابای اون بوی چمن و سیگاری که با هم قاطی میشه . گور بابای تشویق تیمی که دوستش داری . کی اهمیت میده اگه اون بنده خدا منو نگرفته بود و من با مخ می خوردن زمین .
بچه ای که رو زمین افتاده خیلی از لگدمال شدن دردش نمی گیره چون ترس نبودن بابا خیلی وحشتناک تره .
چند سال دیگه یادمون میره همچین قضیه ای اتفاق افتاد . گور بابای حمایت از تیم ملی .

عیبها رو ببینیم

یکی از بزرگترین مشکلات ما مخفی کردن ناهنجاری و معایب جامعه است . در حوزه اجتماع هیچ نهادی ضعفهاشو نمی پذیره و یه جوری همه کارهای خودشون رو عالی نشون میدن ( هر نیمچه مسئولی یه خروار آمار و ارقام همیشه زیر بغلش داره که تو بوق کنه ) حتی اگه کسی از سر خیرخواهی هم معایب رو عنوان کنه براش دردسر درست می کنن . مثلا همین حاتمی کیا . من کاری به عقایدش ندارم اما حداقل میشه گفت یه فیلمساز متعهد به نظامه . بگذریم از موج مرده که حقیقت جامعه رو بیان می کرد اما به مذاق آقایون خوش نیومد و اونجوری اکرانش کردن . فیلم آخرش هم که تو جشنواره سال 83 اونجوری شد . جالب تر از همه اینکه ارتفاع پست رو شبکه پنج تو عید پخش کرد اما صحنه ای رو که شخصیت مهدی پشتش رو نشون میده و میگه " ببین برای یه ته استکان چی کار کردن " رو در میارن . آخه یعنی چی . چرا اونهایی که تو صدا و سیما نشستن فکر می کنن خیلی می فهمن چرا اگه خیلی می فهمن یه سوپاپ اطمینان نمی ذارن که هر از چند گاهی یه سری حرفا زده بشه که ملت احساس خفقان نکنن . تو همین ارتفاع پست شخصیت مالک میگه : "ما که کاری نکردیم ، دو دقیقه حرف دلمونو زدیم . "
اگه عیب ها گفته نشه دلیلی بر عدم وجودش نیست . اما انگار این عبارت ساده با منطق بعضی ها نمی خونه .

Saturday, March 26, 2005

گوگل بهتر است یا یاهو

این Nedstat Basic هم عجب چیز خداییه . اطلاعاتی میده که میتونه خیلی به درد بخور باشه ( برای کسی که بخواد استفاده کنه . ) امروز برای اولین بار قسمت How رفتم و متوجه شدم یه بنده خدا سرچ کرده فیلم مرسدس کیمیایی و بعد اومده تو وبلاگ من . برام سوال پیش اومد وبلاگ من چندمین صفحه پیدا شده است . با گوگل سرچ کردم اصلا پیداش نکرد . اما با یاهو که سرچ کردم لینک 4 بودم . یه بنده خدای دیگه سرچ کرده پروژه های کوچک شیمی . گوگل باز هم پیدا نمیکنه اما یاهو لینکه سومه .( Nedstat Basic گفته بود با یاهو سرچ کردن .)
سوال مهم اینه که یاهو بهتر است یا گوگل ؟

Friday, March 25, 2005

مشکل کامنت

یه مشکل دارم با این کامنتها که سوال می پرسن ( آخه قشنگ خیلی کامنت داری که فقط با اونهایی که سوال می پرسن مشکل داری ) . نمی دونم زیر همون کامنت باید جواب بدم یا باید توسط میل و کامنت تو وبلاگ فرد مورد نظر پاسخگو باشم .

مشکل مردم

بابا میگه مشکل مردم این نیست نون و پنیر می خورن . مشکل از اونجا شروع میشه که حسرت نون و کره و پنیر همسایه رو بخورن .

Wednesday, March 23, 2005

ذهن ناخودآگاه - ابولهب

دیشب تو خواب اون پسره رو که گفتم قاطی کرده و بخشیدمش از طبقه دوم یه خونه پرت کردم پایین . حالا که بی خیال شدم تازه ذهن ناخودآگاه قر و قمبیل میاد .

شطحیات ابولهب هم رفت تو لیست reading daily من . از همه نوشته هاش خوشم نمیاد اما بعضیاش خیلی کره است .

futurist

امروز مستند پنج برنامه ای به اسم " مهندسی غیر ممکن " داشت . راجع به ایده ساخت بزرگترین کشتی دنیا . نکته جالب مصاحبه با فردی بود که بیشتر عمرشو برای طراحی شهرهای آینده در اقیانوسها ( زمانی که خشکی ها دیگه جایی برای زندگی ندارن ) صرف کرده بود . شغل این بابا رو نوشته بود Futurist که شکر خدا معادل فارسی براش نداریم .
فرق کشورهای در حال توسعه با توسعه یافته در اینه که دسته اول باید مشکل برنامه ریزی چهار ساله رو حل کنن و دسته دوم برای ایده های 100 ساله دیگه باید از الان فکر کنن .

Monday, March 21, 2005

اصلا فکر نمی کردم این شکلی باشی

تا همین دیروز روال اینجوری بود که من اول آدم هایی رو که به صورت حقیقی میشناختم تو مسنجر add می کردم و بعد تو دنیای مجازی باهاشون ارتباط برقرار می کردم . بگذریم از این نکته که بعضی آدمها حقیقی و مجازیشون تومنی دوزار با هم فرق داره . ( یه بار شنیاکی بهم گفت وقتی چت می کنی خیلی آدم مزخرفی میشی .) اما دیشب با یه بنده خدایی که از طریق وبلاگش آشنا شده بودم ، داشتم چت می کردم . تجربه خارق العاده ای نبود اما حداقل فهمیدم چه مزه ایه .
راجع به تخیل و خلاقیت خیلی حرف برای گفتن دارم اما مطمئنم اگر آدمهایی که فقط از طریق وبلاگشون میشناسم ، جایی ببینم ، این جمله رو بگم : اصلا فکر نمی کردم این شکلی باشی .

Sunday, March 20, 2005

هر روزتان نوروز باد

دم سال تحویل که میشه ایرانی ها حس و حال خاصی بهشون دست میده . معمولا کارهای سال گذشته رو به یاد میارن و برای سال جدید آرزوهای خوب می کنن . به نظرم آدمها هر روز می تونن به کارهایی که انجام میدن فکر کنن . هر روز می تونن برای همدیگه آرزوی های خوب بکنن و لزومی نداره این اتفاقات یه روز خاص بیافته . به نظرم هر روز که آدم بتونه برای خودش برای همه آدمها آرزوهای خوب داشته باشه همون روز نوروز میشه .
تو این دنیا ماشینی که گیر افتادیم و نمی فهمیم کی صبح شده و کی شب میشه و کلا داریم چه غلطی می کنیم همین که یه روز همه برای همدیگه آرزوهای خوب بکنیم خودش غنیمتیه . این حرفهای ایده آل گرا که هر روز می تونه نوروز باشه هم اصلا به این معنی نیست که این آیین پر مغز سنتی خودمون رو دست کم بگیریم ، فقط معنیش اینه که تو سنتها گیر نکنیم .

سال خوبی داشته باشین و هر روزتان نوروز باد

Saturday, March 19, 2005

تخیل - فیلم - کتاب

من اساسا از فیلمهایی خوشم میاد که ایده های جذاب داشته باشن یا حرفی برای گفتن ( هر دو چه بهتر ) . به عنوان مثال یکی از بهترین فیلمهایی که دیدم ( تو ارکات کامیونیتی درست کردم که خودم تنها عضوش بودم .) کتاب زندگی " Book of Life " ساخته هال هارتلی هستش . متاسفانه در ایران نه کارگردان شناخته شده است و نه فیلمهاش . این فیلم ایده عالی داره . مسیح بر میگرده دنیا رو تعطیل کنه اما آخرش با شیطون رو هم میریزن خدا رو دودره می کنن به علاوه کلی مطلب تکنیکی و محتوایی که تا چند سال بعد از دیدن فیلم میشه روشون فکر کرد . در نتیجه با این فیلم خیلی حال می کنم . Run Lola Run یکی از فیمهای محبوب منه . ایده ساده است چند ثانیه این ور اون ور چه تاثیری تو زندگی میذاره . همین جور henry fool ایده هل دادن از پایین به جای هدایت از بالا . و خیلی ایده های دیگه که تو فیلمهایی مثل snatch , memento , fight club , Last temptation of christ , seven , night on earth ,following , coffe & cigarettes , irreversible , reservoir dog , pulp fiction , ghost dog , .... منو جذب کردن . ایده ها لزوما تخیلی نیستن بلکه فقط می تونن سینمایی باشن و از سینما به درستی استفاده کنن .
از بیشتر فیلمهای تخیلی بدم میاد چون ایده خاصی ندارن به علاوه حرف خاصی هم نمی خوان بزن فقط می خوان بیننده رو مرعوب جلوه های ویژه بکنن و بگن ما اینیم . به نظر من جای این جور تخیل ها تو مدیوم سینما نیست بلکه کتاب جایگاه این نوع ارتباطه . به عنوان مثال کسایی که هری پاتر یا ارباب حلقه ها رو خوندن می گن فیلم خیلی مزخرف بود . چرا که خواننده کتاب رو بازآفرینی می کنه و با تخیل خودش وقایع رو می بینه در نتیجه قوه تخیل تقویت میشه اما فیلمها اساسا این قوه رو کور می کنن . ( اگه بعد از دیدن فیلم هری پاتر تصمیم بگیری کتاب رو بخونی هر وقت به واژه هری پاتر میرسی عکس اون پسره تو فیلم تو ذهنت میاد . )
متاسفانه وضع کتاب خوانی تو مملکت ما اونقدر افتضاحه که کمتر کسی حس و حال خوندن کتاب های علمی تخیلی و تخیلی که اساسا تقویت کننده خلاقیت هستن رو داره . ما اساسا کپی کارهای خوبی هستیم تا صاحبان ایده های نو .


خوندن در مدح تخیل خالی از لطف نیست .

Friday, March 18, 2005

تجربه جدی

اولین تجربه جدی کار با فلش بد از آب درنیومد . خودم که خوشم اومد .

کار بی ربط

عجب زندگی دارم من . پروژه های دانشگاهی که کلی کار می برن رو ول کردم نشستم یه روز و نیم انیمیشن سال نو مبارک درست کردم . وقتی کار بی ربط می کنم فقط برای ناهار و شام از پشت کامپیوتر پا می شم اما وقتی نوبت کارهای دانشگاه میشه به ازای هر یه ربع فعالیت 45 دقیقه استراحت می کنم .

Thursday, March 17, 2005

کینه

یه پسره بود دوره راهنمایی نه رابطه ام باهاش بد بود نه خوب . اما چون فوتبال هر دومون خوب بود و تو تیم کلاس و مدرسه همبازی بودیم زیاد با هم حرف می زدیم . گذشت ، یکی از روزهای آخر دوره پیش دانشگاهی اومد به من گفت تو راهنمایی به مادرم فحش دادی ، یادش میافتم و نمی تونم درس بخونم . اون موقع یادم نیومد همچین کاری کرده بودم یا نه اما ازش عذر خواهی کردم و گفتم بچه بودیم بگذر . سه روز بعدش تو کلاس نشسته بودم گفت بیا بیرون کارت دارم رفتم بیرون از راه پله ها داشتم می رفتم پایین یهو یه مشت حواله ما کرد و شلوار ما رو جر داد و در رفت . من هاج و واج مونده بودم که چی شد .
یکی از شب های قدر ( بعد اون قضیه ) نیت کردم هر کی در حقم بدی کرده ببخشم . اما تا همین امروز نبخشیده بودمش و مطمئن بودم اگه یه روز یه جا ببینمش حسابم رو باهاش صاف می کنم.
امروز با بچه های دوره دبیرستان جمع شدیم و تو پارک فوتبال زدیم . از یکی از بچه ها پرسیدم از برو بکس چه خبر ؟ آمار چند تا از بچه رو داد بعد گغت فلانی رو یادته . گفتم آره چطور مگه ؟ گفت : تو دانشگاه ما بود افسرده شده بود ، دو ترم مرخصی گرفت ، خوب نشد الان هم رسما دیوونه شده .
نمی دونم چرا اون کینه از بین رفت . نمی دونم چرا اگه تو خیابون ببینمش دیگه دلم نمی خواد لبه اون قضیه رو باهاش تو بذارم .
چقدر خوب بود قبل از این که بفهمم قاطی کرده می بخشیدمش .نه بعدش .

Monday, March 14, 2005

shit - shit

گند زدی احمق . از این ابلهانه تر نمی شد . خیلی خری .

Sunday, March 13, 2005

بر باد رفته

امروز یکی از دخترهای دانشکده تو اتاق سازمان مهندسی نشسته بود گریه می کرد . می گفت من دیگه دانشگاه نمیام . عمرم تلف شد . بگذریم از اینکه فکر می کنم آدمها باید خیلی محکمتر از این حرفها باشن اما می خواستم بهش بگم وضع من هم بهتر از تو نیست اما فرقه من اینه که بلد نیستم گریه کنم . اما مثل همیشه نگفتم بهونه اینه که شرایط مناسب اینجور حرفها و بحث های جدی نبود .
یه خرده فکر کردم چرا من ، اون بنده خدا و خیلی دانشجوهای دیگه به اینجا می رسیم . سال اول شاد و شنگولیم . سال 2 و 3 می گیم آخرش که چی ؟ سال چهارم میگیم وقتمون به بطالت گذشت .
1- ما ایرانی ها برای دیگران زندگی می کنیم نه برای خودمون . من چرا دبیرستان انسانی نرفتم و ریاضی خوندم ، چون اگه انسانی می رفتم بقیه بهم می گفتن احمق . برای این کنکور شرکت کردم که بقیه بهم نگن احمق . برای کنکور سراسری ریاضی یه سال خوندم رتبه ام شد 2600 ، بعد از ظهر کنور ریاضی بدون اینکه هیچی برای هنر خونده باشم و اصلا بدونم از چه زمینه هایی سوال میاد رفتم سر جلسه رتبه ام شد 2200 . چرا من یه سال برای هنر نخوندم ؟ چون بقیه بهم می گفتن احمق . چرا تو انتخاب رشته مدیریت ها رو بالا نزدم ؟ چون دیگران بهم می گفتن احمق . الان چرا انصراف از تحصیل نمی دم چون بقیه بهم می گن احمق . زندگی من پر از اینکه مبادا طبق نظر دیگران رفتار نکنم و احمق بشم .
2- از همون اول برای دانشجو شدن و دانشگاه رفتن هدف خاصی نداشتم . چون می تونستم برم رفتم . شاید برای اینکه سربازی نرم . نمی دونم اما بی هدف بودم . این بی هدف بودن باعث میشه آدم تو از کارهایی که می کنه لذت نبره و احساس موفقیت بهش دست نده چون هیچ معیار و سنجه ای برای میزان موفقیت نداره که احساس بکنه موفق هستش یا نه . اونهایی هم که هدف دارن دیر یا زود می فهمن دانشگاههای ما محل تحقق هدفها نیستن . محل له شدن آرزوهان .
3- دانشگاه اصلا اون چیزی نیست که تو ذهن یه دانش آموز دبیرستانیه .دانشگاه اصلا اون جوری نیست که باید باشه . استادها همشون یه چیزیشون میشه . دانشجوها بعد از چهار سال نشون میدن که دانشجو نیستن . کلا هیچ چیزی سر جای خودش نیست .
4- چند تا پست پایین تر نوشته بودم علایق ما همیشه جاده خاکی های مسیر زندگیمون هستن . وقتی آدم دنبال علایق خودش نرفت یا اگه به صورت فرع بهشون نگاه کرد و همیشه تو ذهنش موند که اگه دنبال اون چیزهایی که دوست داشتم می رفتم موفق تر بودم این حس عمرم تلف شد سراسر وجودشو می گیره . ( بگذریم که تا دوره جوانی به ما فرصت ندادن استعداد های خودمون رو بشناسیم و بعضا به چیزی علاقه داریم که استعدادشو نداریم و بر عکس )

الان که دارم می نویسم دلم می خواد این نوشته رو اون بنده خدا هم بخونه . یکی از معدود نوشته هایی که دلم می خواد یکی بخوندش . اما چون هیچ رابطه خاصی با هم نداریم ( حتی سلام علیک ) نمی تونم حدس بزنم چه برداشتی می کنه . اما احتمال زیاد لینکشو براش می فرستم .

Saturday, March 12, 2005

تبلیغات

علی الحساب شرق روزنامه خوبیه . تبلیغات هم خوبه . پول که عالیه . پس چرا از تبلیغات تمام صفحه روزنامه شرق که بوی پول میده خوشم نمیاد .

Friday, March 11, 2005

جاده خاکی

دیروز کتاب " جامعه شناسی خودمانی " رو خوندم . یک کم هم رو طرح نهایی سجاد کار کردم . شب تا ساعت دو و نیم مشغول " زمین میلرزد " وسکونتی بودم . امروز هم کتاب " خانه خیابان مانگو " رو خوندم .
کی اهمیت میده گزارشکار خواص مکانیکی و اصول استخراج رو ننوشتم .
چرا ما همیشه علایقمون جاده خاکی های مسیر زندگین .
شاید زدم تو جاده خاکی

Thursday, March 10, 2005

خودکشی

اراده بر دیگر اراده نکردن

Tuesday, March 8, 2005

روابط دخترها و پسرها در دانشگاه


سوال اساسی اینه که تو دانشگاه رابطه دخترها و پسرها چه تعریف و دسته بندی هایی داره ؟
طبیعیه که به واسطه شخصیتهای فردی ، شرایط خانوادگی و اجتماعی و خیلی پارامترهای دیگه نحوه رفتار و تعقل آدمهای مختلف متفاوته و یه دسته بندی کلی که همه موارد رو شمال بشه وجود نداره .
به نظرم چند مورده که افراد رو به سمت این روابط سوق میده : الف : عده ای دنبال کسب تجربه هستن . بدین معنی که قبل از روابطی که احتمالا منجربه ازدواج میشه شناختی از جنس مقابل باید وجود داشته باشه و احتمالا بدون شناخت کلیت رفتار و علایق و نحوه برخورد جنس مخالف ( و نه لزوما شخص خاص ) در زمینه های مختلف وارد زندگی زناشویی شدن منجر به مشکلاتی میشه . ب: فرد حس می کنه فرد دلخواهشو پیدا کرده و می ترسه اونو از دست بده و بعدا نتونه جبران مافات بکنه درنتیجه سعی می کنه با برقراری ارتباط فرد مقابل رو متوجه خودش بکنه . ج : عده ای صرفا دنبال romance لزوما هستن و به نحوی خلا روابطی که مابین هر زن و مردی وجود داره ( به هیچ وجه sexمنظورم نیست ) رو پر می کنن . د : عده ای اساسا دنبال لذت جنسی هستن تعابیر مختلف و حد مرز های مختلفی ( از لاس زدن تا خیلی چیزهای دیگه ) رو برای خودشون قائل هستن .

با مورد " د" به صورت کلی مخالفم چون اساسا بر مبنای دروغ و نامردی و خودخواهی افراطی بنا شده و به نظرم هر آدم سلیمی از این موارد باید دوری کنه . مورد "ج " عمدتا زمانی که هر دو نفر از اول بدونن دنبال چی هستن مفید واقع میشه و اگر طرف مقابل برداشت اشتباهی از نوع روابط داشته باشه و بفهمه که طرف مقابل اصلا به فکر ازدواج و روابط به شکل جدی و زناشویی نیست خیلی ضربه سنگینی میخوره . به علاوه این روابط در بین افرادی که کمتر اعتقاد مذهبی دارن دیده میشه و بعضا به واسطه شناخت بیشتر و تغییر تعریف روابط منجر به ازدواج هم میشه . سیستم چندین سال رفاقت که همه و خانواده دو طرف از قضیه خبر دارن و هرچی می گن ازدواج بهونه میارن ، بهترین شکل اینگونه روابطه . به واسطه اعتقادات مذهبی و شرایط خانوادگی این سیستم رو دوست ندارم . مورد " ب " به واسطه اینکه دو طرف دقیقا نمی دونن چی می خوان بعضا خیلی پیچیده میشه و گاهی به اتفاقات عجیب و غریب مثل خودکشی و فرار به خارج از کشور و از این جور چیزها ختم میشه . از اونجایی که معمولا پسرها بعد از فارغ التحصیلی 2 سال سربازی و 2 سال زمان برای مشغول شدن به طور جدی نیاز دارن و دختر ها در این مدت کار خاصی ندارن . دربهترین حالت خانواده ها یه جورایی کج دار و مریز می کنن و خرج و مخارج رو میدن تا بالاخره کارها به قرار آید . اما اگه پسر حاضر به گردن کج کردن جلوی خانواده نباشه معمولا جملاتی مثل دورغ می گفتی دوستت دارم و ... از طرف دختر شنیده میشه . من هیچ وقت به خودم نمی خرم که پدرم لطف کنه برام زندگی کنه و حال و حوصله خودکشی و فرار رو هم ندارم پس این مورد هم به کارم نمیاد . تنها موردی به صورت منطقی نمی تونم نفی کنم " الف " هستش یعنی شناخت از نحوه رفتار جنس مخالف رو لازم می دونم اما راهبرد عملی برای این تجربه ندارم . خیلی ساده تا حالا جرات نکردم به کسی بگم بیا آزمایشگاه روابط دختری پسری داشته باشیم و بعد از تموم شدن آزمایشگاه تو سی خودت من سی خودم . نکته ظریف تعیین حیطه تجربه است چون خیلی ها sex رو جزئی از تجربیات لازم می دونن که علی الحساب بااعتقادات مذهبی جور در نمیاد .شاید اون چیزی که چند وقته ذهنمو مشغول کرده همین تست و تجربه باشه به صورتی خط های قرمز خودم رو رد نکنم و طرف مقابل هم بفهمه من چی می گم و چی می خوام .

لذت بحث کردن

عمرا فکرشو نمی کردم با بچه های دانشکده بشینیم و خیلی جدی و بدون شوخی و مسخره بازی راجع به sex و romance و زن و رابطه زن و مرد بحث کنیم و اصلا به ذهنم نمی رسید انقدر نظرات قابل استفاده حداقل برای من داشته باشن . کلا این خیلی خوبه که هر کس نظرات و عقاید آدم های مختلف رو تو زمینه های مختلف بدونه حداقل خاصیت این کار اینه که آدم با جهان بینی آدم های مختلف آشنا میشه .
معمولا اینجوریه که این جور بحثها به انحراف کشیده میشه و یا هر کسی نظرات خودشو می خواد زورکی به بقیه بقبولونه اما این موارد پیش نیومد . بعضی از مواقع که حداقل شعور بحث کردن تو یه جمع وجود داره آدم از بحث کردن کلی لذت می بره و کلی جلو میافته .
این باعث شد یه خرده راجع به نحوه تفکرم در مورد این قضایا بازنگری کنم و یه جورایی کلاسه بندی بکنمشون .

Monday, March 7, 2005

دو بیتی

چند روز این دوبیتی بی مناسبت دو گوشم زنگ میزنه :

چه شود به چهره زرد من ، نظری برای خدا کنی
که اگر کنی همه درد من ، به یکی نظاره دوا کنی
تو کمان کشیده و در کمین ، که زنی به تیرم و من غمین
همه غمم بود از همین که خدای نکرده خطا کنی

Sunday, March 6, 2005

شبانه

تنهایی شب رو خیلی دوست دارم . وقتی همه خواب هستن و من مشغول کارهای خودم . بیشتر شبها پشت کامپیوترم ، بعضی وقتها هم پشت میزم درس می خونم یا چیزی می نویسم . گاهی هم میشه چراغ رو خاموش می کنم و می شینم فکر می کنم ، راجع به چیزهایی که تو ذهنمه ( نه لزوما راجع به یه چیز فیکس و مشخص ) . یه مشکلی که عمدتا بهش دچار هستیم اینه که خیلی از کارامون از روی عادت انجام میشه و هیچ وقت راجع بهشون به صورت اساسی و زیر بنایی فکر نکردیم . گاهی این عادتها اونقدر بدیهی میشن که به نظرمون میرسه فکر شده هستن در حالی که خیلی وقتها نیستن و پر از اشکال با معیار های عقلی خودمون هستن . یه دسته از مهم این عادتها که اخیرا زیاد بهشون فکر می کنم اعتقادات دینی و مذهبی اند که اتفاقا هم پیچیدگی زیادی دارن و هم اصلاحشون خیلی مشکله . نماز از روی عادت ، روزه از روی عادت ، ... دینداری از روی عادت . اما دین بدون تعقل که دین نمیشه . آدم می تونه از روی عادت ادای دینداری رو دربیاره اما نمی تونه دیندار باشه .

Saturday, March 5, 2005

تصحیح و پوزش

فهمیدن اینکه وبلاگ ما اونقدرها هم بازدید کننده نداره که اگه یه جاش اشتباه نوشتم معذرت بخوام ( به قول ژورنالیست ها یه تصحیح و پوزش بنویسم ) کار شاقی نیست . اما بعضی وقتها اصولگرا بودن هم بد نیست . آدم از اینکه اشتباه کرده از صدق و درستی پوزش می خواد نه از آدمهایی که جلوشون اشتباه رو مرتکب شده .
تو یه پست نوشته بودم که امید بخش ترین آیه قرآن برای من آیه 53 سوره زمر هستش ، البته هنوز هم هست و نوشته بودم قول اما علی (ع) هم همینه اما متوجه شدم اشتباه می کردم .
ابوالفتح می نویسد : یک روز امیرالمومنین علی (ع) روی به اهل کوفه کرد و گفت شما که از اهل عراقید گوئید امیدوارتر {=امیدبخش تر } آیتی در قرآن این آیت است که " قل یا عبادی ..." (زمر 53 ) ، گفتند بلی ما چنین گوئیم . گفت و ما که اهل بیتیم گوئیم امیدوارتر آیتی که در قرآن است این است : " و لسوف یعطیک ربک فترضی " ( ضحی 5 ) و مراد به او { از آن } شفاعت است . ( قرآن مجید - ترجمه و توضیحات بهاالدین خرمشاهی ) .
به اعتقاد بسیاری مقام شفاعت به پیامبر پس از همین آیه داده شده است که منشا امیدواری اهل بیت و شیعیان است .
به نظرم آدم تو مواردی که به اعتقادات مردم مرتبط میشه بهتره اشتباه نکنه و اگه کرد تصحیح کنه .

Thursday, March 3, 2005

استاندارد

وقتی خیلی ساده میشه فایر فاکس رو دانلود کرد و عین باقلوا ازش جواب گرفت ( توصیه به کاربران فایرفاکس : ورژن 1.0.1 رو حتما دانلود کنید ) ، چرا 2 ساعت مجبور شدم با این اکسپلورر بی خاصیت ور برم تا بالاخره دیگه از این خطا های مزخرف و بی در و پیکر نده و عین بچه آدم باز شه ؟ چرا واقعا چرا؟ به دلیل اینکه ما ایرانی ها آدمهای غیر استانداردی هستیم و از هر چیزی که غیر استاندارد باشه خیلی خوشمون میاد . سایت بورس و کلی از وبلاگهای پرشین بلاگ و تعداد زیادی از سایتهای شخصی ایرانی فقط تو اکسپلورر قابل دیدن هستن و تو فایرفاکس صفحه عین بچه آدم بار گذاری نمیشه . ( فاجعه اینکه یه صفحه ای که با php nuke درست شده بود تو فایر فاکس قل و قاچ میشد ) درنتیجه خیلی از سایتها و و بلاگ ها رو از دست میدم چون دلم راضی نمیشه از IE استفاده کنم .من فکر می کنم IE رو با سیستم سرندی درست کردن ( سرند همون الک خودمونه ) یعنی اول یه بدنه کاملا سوراخ که همه چیز ازش رد میشه دستشون گرفتن ، بعد هرجا که که فکر کردن چیزی نباید رد شه سیم کشیدن تا مانع عبور بشه . بعد با ویندوز مزخرفشون این سرند بی در و پیکر رو کردن تو پاچه دنیا . برا هر کی کم قسم می خوری فایر فاکس عالیه میگه مگه اکسپلورر چشش ؟ چش نیست !!!
نتیجه : اگه یه بنده خدایی هر روز سایت بورس رو می خواد نگاه کنه براش مهم نیست با چی نگاش می کنه حتی اگه دو روز بالا منبر بری که فایر فاکس خداست و IE درپیت ، فرقی به حالش نمی کنه . درنتیجه مجبور میشی دو ساعت وقت عزیزت رو تلف کنی .

Wednesday, March 2, 2005

تحلیل حسش نیست

یه بازیکن تنیس حرفه ای رو در نظر می گیریم . چه عواملی باعث میشه که حس تمرین کردن داشته یا نداشته باشه . اولین دلیل فیزیولوژیک فرده . به این معنی که به واسطه بعضی از فعل و انفعالات در طول شبانه روز مثل نوع غذا ، مقدار خواب و ... ممکنه حس تمرین وجود نداشته باشه . ( اونهایی که به biorythm اعتقاد دارند یه فاصله زمانی برای اینکه فرد تو حداقل شرایط فیزیکی باشه رو در نظر می گیرن ) . مورد دوم بحث هدفه. بدین معنی که به واسطه عدم وجود هدف یا به عبارت دیگر انگیزش درونی میل و رغبت به انجام کار از بین میره که با عبارتی مانند حسش نیست بیان میشه ( تنیسوری که از بازی حرفه ای اخیرا خداحافظی کرده ) . این دو عامل اخیر درونی بودن به نظرم حداقل دو عامل بیرونی هم روی این قضیه اثر می ذاره . اول وجود یا عدم وجود فضای رقابته . وجود رقیب باعث میشه فرد کمی و کاستی های خودش رو حس کنه ( یه جور معیار و سنجه برای شناخت نقاط ضعف ) و شناخت نقاط ضعف پتانسیل لازم برای حرکت و رفع نواقص رو ایجاد می کنه . بعضی وقتها توهم وجود رقیب باعث تلاش و حرکت رو به جلو میشه ، بدون این که نقطه ضعفی شناسایی بشه فرد در جهت تقویت و تکامل برای جلوگیری از شکست احتمالی حرکت می کنه . مورد دوم: فضا و اتمسفر اطراف یک موضوع روی میزان تلاش فرد اثر می ذاره به عنوان مثال این تنیسور مسابقه با فردی داره که هیچ شناختی راجع بهش نداره اگه افراد دور و برش خیلی ساده حالیش کنن که فقط جوری بازی کن که ضایع نبازی با اینکه بهش بفهمونن اگه یه خرده بجنبی می تونی ببریش روی حس داشتن یا نداشتن تمرین اثر زیادی می ذاره .

نتیجه گیری : فیزیلوژیک - هدف - رقیب و اتمسفر بر روی حس داشتن یا نداشتن تاثیر می ذاره .