اندوه شادی فلسفه
می خواستم یه نقدی راجع به قاتلین بالفطره ( Natural Born Killers ) بنویسم . نمی دونم چرا حس می کردم خیلی روی فیلم سوارم . برای همین نشستم دوباره دیدمش . وقتی تموم شد به جای اینکه بشینم پشت میزم و شروع کنم رفتم جلوی بخاری دراز کشیدم . دلم می خواست یه خرده با خودم خلوت کنم از اون وقتهایی بود که اندوه و شادی و فلسفه با هم قاطی میشه و من یخ می کنم . از یه طرف از این که کلی مطلب جدید تو فیلم کشف کرده بودم خوشحال بودم ( می دونم بعضی هاشو اگه به خود الیور استون بگم تعجب می کنه ) . از این که بیشتر می فهمم و عمیقتر شدم حس خوبی داشتم . میتونستم راجع به فیلم بحث فلسفی بکنم تا بحث تکنیکی و محتوایی همیشگی . این معنیش پیشرفته . چند متر پرت شدن به جلو . اما ته ذهنم این اذیتم میکرد که چرا قبلا فکر می کردم روی فیلم سوارم . خیلی از چیزها بود که ندیده بودم یا دیده بودم و نفهمیده بودم .
فکر کنم به این سوال که " چه جوری آدم میتونه بفهمه کجا رو نفهمیده؟ " جواب بدم اما یه سوال بی جواب تو ذهمنه : " چه جوری آدم می تونه بفهمه که کجاها رو نمیفهمه ؟ " .
0 ایده از دیگران:
Post a Comment