Tuesday, January 18, 2005

اولین مثنوی

چند روز پیش همین جوری برای رفع بیکاری نشستم به شعر گفتن . نمی دونم چرا مثنوی اومد . تا حالا مثنوی نگفته بودم اما وقتی مثنوی میاد دیگه کاریش نمیشه کرد . با حال اینجاست که رو وزن غزل مثنوی گفتم اما به نظر من این خط کشی ها یه مشت قرارداد ساده بیشتر نیست که من می تونم به اونها پایبند نباشم .

نام علی گویم همی ره از پی اش پویم همی
آن دم که لب مولا نگفت مرگ از خدا جویم همی

آگه نیم کی لطف او در قلب من منزل نمود
حالی که پیشم آمدست من را ز من او درربود

عقلم گواهی می دهد قلبم شهادت می دهد
دنیای بی عشق علی سوی جهنم می رود

مولای من مولا علی گاهی ز تو غافل شوم
مولا ز بنده درگذر بینی که چون زایل شوم

...

0 ایده از دیگران: