Friday, December 3, 2004

شعر و موسیقی

خیلی وقت بود می خواستم یه شعر راجع به فلسطین بگم هر چند که بیشتر شعر رو اومدنی می دونم تا گفتنی اما سعی خودمو کردم یک کم هم جلو رفتم اما نمی دونم چرا هیچ کدوم از بیتها حتی به خودم هم نمی چسبید یه جورایی تصنعی بود . نمی دونم چرا این جورییه اما انگار حس خشم و تنفر و انتقام رو تو قالب شعر کلاسیکمون نمیشه منتقل کرد اتفاقا این موضوع در مورد موسیقی سنتی هم صادقه . شادی ، غم ، تنهایی و ... رو میشه حس کرد اما اعتراض رو نه . فکر می کنم شعر و موسیقی ما فقط متوجه دورن هستن و احساس فردی را مد نظر دارن تا فضای خارج و حس جمعی . برای همین به سمت نثر رفتم . خودم از چیزی که نوشتم خوشم اومد . یه قسمت از بند دومش رو می نویسم

من در خانه ای کوچک متولد شدم
آنقدر کوچک که صدای قلب پدر و مادرم را می شنیدم
بعضی از روزها صدای قلب مادرم بود و صدای خنده من
قاب عکسی بر بر دیوار بود که من صدای قلبش را نمی شنیدم
اما پدرم می شنید
بعضی از روزها صدای قلب قاب عکس بود و صدای گریه پدرم
من هیچکدام را نمی شنیدم
...

0 ایده از دیگران: