Sunday, December 19, 2004

لذتهای کوچک

امروز که سمت خونه بر میگشتم هوا سوز برف داشت فکر کردم چقدر خوشحال می شم اگه امشب ساعت 3 از خواب پاشم از پنجره بیرون رو نگاه کنم ببینم داره برف میاد و همون موقع با خودم تصمیم بگیرم صبح قبل از در اومدن آفتاب برم پارک و روی برفهایی که روش هیچ ردپایی نیست کلی راه برم و با خودم خلوت کنم و وقتی حسابی یخ کردم برگردم خونه و جلوی بخاری دوباره بخوابم . احساس کردم این داستان برام خیلی دوست داشتنیه شاید بیشتر از خیلی چیزهای دیگه . لذتی که با پول نمیشه خریدش و با چیزی هم نمیشه عوضش کرد فقط باید حسش کرد
تو زندگی آدمها لذتهای مختلفی وجود داره و آدم هرچی بزرگتر میشه میدان و عرصه لذتها براش بزرگتر میشه اما انگار عمقشون کم میشه و درنتیجه حس میکنه کمتر از زندگی لذت می بره . من خودم وقتی یاد لذت دولایه کردن توپ پلاستیکی ، خریدن آدامس خرسی ، دیدن برنامه کودک مخصوصا الفی اتکینز، آرزوی تعطیل شدن مدرسه تو یه شب برفی و خیلی چیزهای میافتم کلی حال می کنم می بینم حاضرم خیلی از چیزها رو بدم تا دوباره از این جور چیزهای کوچیک لذت ببرم . لذتی که واقعا عمیق باشه و آدم نتونه تهشو ببینه . لذت بزرگ از چیزهای کوچک خیلی عجیبه اما وجود داره حداقل من کاملا حسشون کردم
آدم همیشه باید لذتهای کوچیک تو زندگیش داشته باشه باید بتونه از بو کردن یه سیب لذت ببره باید بتونه از خوردن یه فنجون قهوه لذت ببره اینجوری دنیا پر از لذت و شادی میشه . به صورت کلی موافق نیستم که هر چیزی که لذت داره خوبه اما فکر می کنم نیروی محرکه ادامه زندگی لذت بردن و شوق لذت بردن باشه اما نه هر لذت بردنی

0 ایده از دیگران: