Sunday, December 26, 2004

باید مواظب باشم

بعضی از روزها اینجوریه . پر از خالی . پر از خلا . بعضی از روزها فقط باید مواظب باشی با کله تو لجن شیرجه نرنی . باید مواظب باشی احساسات مزخرف کاری دستت نده که پشیمون بشی . عین راه رفتن روی لبه پشت بوم یه ساختمون بلند می مونه . به هیچ چیز غیر از حفظ تعادلت نباید توجه کنی چرا که اگر چیزی حواست رو پرت کنه می افتی ( مهم نیست حواست به چیزهای مهم پرت میشه یا چیزهای کوچیک . مهم اینه که تعادل خودت رو از دست میدی ) اما یه جور درست حسابی کلکت کنده نمی شه بلکه میفتی توی بشکه های گهی که از ترس مردن خودت زیر ساختمون گذاشتی . حالم از اینجور زنده موندن به هم می خوره . فکر می کنم اونایی که که از کنارم رد می شن نمی دونن تعفن یعنی چی .
چرا نباید بزرگ شم . چرا هر چی بزرگتر میشم بچه تر به نظر می رسم . چرا نباید اونقدر قوی بشم که فقط بالا برم و اصلا به پائین فکر نکنم . اصلا روی لبه قرار نگیرم . خودم محور باشم خودم مرکز باشم . اصلا هر جا هستم همونجا مرکز باشه . اونقدر بزرگ بشم که دیگه توی این دنیا جا نشم . اونقدر بزرگ باشه که اصلا لبه مفهوم نداشته باشه . اونقدر ارادم قوی شه که هر چی می خوام همون بشه . دنیا فقط اراده من باشه .
احساس می کنم خیلی کوچک شدم . انگار راهو گم کردم . نمی دونم کدوم ور باید برم و خیلی مسخره است اگه از مجسمه هایی که تو خیابونها راه می رن بپرسم شما کجا میرید . از سطل آشغالهایی که تو خیابون راه میرن بپرسم چیز به درد بخوری دارید . دوست ندارم پاهام روی سایه سطل آشغالها قرار بگیره . باید مواظب راه رفتنم باشم له کردن سایه سطل آشغال اصلا حس خوبی نداره
باید مواظب باشم تو بشکه های گه نیوفتم . باید مواظب باشم تو لجن شیرجه نزنم . باید مواظب خودم باشم . باید مواظب باشم . اگر مواظب خودم نیستم حداقل یه جورایی درست حسابی کلکم کنده شه . تو بشکه گه خفه نشم . جوری زمین بخورم که هر کی مغز پخش و پلا شدمو میبینه دیگه بالای ساختمونی که فقط لبه داره نره .

2 ایده از دیگران:

Anonymous said...

وقتی خوندم اتاق رو بوگند ورداشت. چه خبره!!!!!!!!!!

اکساویچه said...

مهمترین خبر اینه که من بعضی وقتها انقدر تو افکار خودم غرق می شم که یادم می ره نباید سایه سطل آشغالها رو له کنم

من دقیقا می خواستم همه جا رو بوگند ور داره